طعم شیرین طلبگی در جنگ

مشرق نیوز سه شنبه 27 خرداد 1404 - 03:21

به گزارش مشرق، علی مهدیان در کانال تلگرامی برپا نوشت:

سحر خبر ترورها و حمله اسراییل داده شد. روزش هیات خانوادگی داشتیم درباره نسبت غدیر و جنگ گفتگو کردیم. بچه ها اشعار مدح امیرالمومنین ع خواندند. خوش گذشت. شبش مجلس جشن غدیر در محله ای در تهران برگزار بود، سه راه پیاله. مدرسه مملو از جمعیت بود. سرزده وارد شدم، مسوول جشن گفت چند جمله صحبت کن برای مردم. هنگام حرف زدنم روی منبر، آسمان بالای سرمان پر شد از نور موشکهای ایرانی. چه منبر و جهاد تبیینی چه ذکر غدیری. چقدر لذت بخش بود. از روز عید غدیر هفده هجده سال پیش که به دست رهبرم ملبس شده بودم به این لباس نورانی تا امروز این دومین غدیری بود که طعم شیرین طلبگی را درش میچشیدم. باید طلبه باشید تا طعم این لحظه‌ها را بفهمید. مردم خوش و بش میکردند. تحویل میگرفتند. دوست داشتند به تو تبریک بگویند. گویا با طلبه ها بیشتر از دیگران حالشان خوش بود.

فردایش باز جشن غدیر و سفره اطعام داشتیم در یکی از محله های تهران، نعمت آباد. چلوگوشت میدادیم با پولی که قبلا از مردم جمع کرده بودیم. مسجد پر از جمعیت بود. مردم عمدتا آذری زبان بودند. خودشان تک به تک مدح علی ع میخواندند. چه محفلی بود. گاهی هم شعار میدادند. این در حالی بود که صدای ضربات اسراییل به تهران بلند بود. یکی از دوستان طلبه ام، با لباس وارد آشپزخانه شده بود و کمک میداد، مردم عاشقش شده بودند. تک به تک با او عکس میگرفتند. یک لات با قیافه آنچنانی دم در بود، رفیقم میگفت با اصرار چند غذا گرفته بود، فکر کردیم برای خودش میخواهد ولی برد داد به دست افغانستانیهای محله شان. میگفت اینها خیلی مظلومند. به قیافه اش نمیآمد اما میگفت دو سال مدافع حرم بودم.
عجب جشنی بود. عجب عشقی.

فردایش بعد از انفجارهای تهران در راه بندان گیر کرده بودم. شیشه ها را پایین کشیده بودم. مجبور بودم از شمال تهران تا شرق تهران در ترافیک باشم. اینجا هم صحنه هایی جذاب برایم رخ میداد. ظاهرا مردم باید در دلهره و هراس میبودند. اما ماشین اول کنارم ایستاد شیشه ماشین را داد پایین، دو جوان بودند، گفتند حاج آقا خیلی مخلصیم، خیلی ممنونیم. لبخندی زدم تشکر کردم. نفهمیدم دقیقا چرا از من تشکر کردند. بعد

کمی جلوتر در راه بندان یک نفر دیگر با بدنی پر از تتو از پنجره ماشین سلام داد و احترام کرد. برگشتم لبخندی زدم و جالب بود برایم. احساس میکردم آدمهای کنارم منتظرند یک روحانی را ببینند. من همیشه بین مردم احساس تکریم شدن میکردم اما این بار فرق میکرد. روحانی مدتها است مظهر نظام است. بخواهد یا نه. بفهمد یا نه. و حالا حال مردم با نظامشان خوب بود. مردم هر کس به یک نحوی با نگاه پر محبتشان با سخن گفتنشان میخواستند بگویند ما با شماییم، رفیقیم، با خودم گفتم کاش میشد این روزها فقط صبح تا شب در خیابانهای تهران بین این مردم قدم بزنم.

در همین افکار بودم که از پشت سر صدایی شنیدم، حاج آقا! حاج آقا!
یک ماشین مدل بالا ، پشت فرمان یک خانم کشف حجاب کرده بی روسری. توی ترافیک به من که رسید ، گفت حاج آقا دیدی بالاخره جنگ شد؟
لحنش دشمنی و غیظ نداشت. گویا میخواست باب گفتگویی چند ثانیه ای را باز کند.
گفتم حمله کرده اند دیگه، باید جنگید
گفت دو شبه نخوابیدم حاج آقا.
گفتم من هم نخوابیدم.
خندید و گفت چقدر جالبه که هممون به هم رسیدیم.
گفتم آره خیلی جالبه.
خندیدیم و عبور کردیم.
ترافیک هم خودش شده بود برای من منبر آخوندیم.

احساس وحدت مردم، حال خوبشان، اعتمادشان به نظام، همه اش را داشتم میدیدم و لذت میبردم. جنگ خیلی چیزها را میشوره میبره. جنگ خیلی آورده ها داره که حالا حالا ها با خرج کردن پولهای کلان هم نمیشد به دست آورد. آنهم جنگ با اسراییل. خوش روزگاری است. خوش

*بازنشر مطالب شبکه‌های اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکه‌ها منتشر می‌شود.

منبع خبر "مشرق نیوز" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.