به گزارش خبرگزاری خبرآنلاین، سریال «خرس» درامی جذاب در مورد یک سرآشپز است که در تلاش است تا رستوران خانوادگیاش را پس از خودکشی برادرش سرپا کند. خالق این اثر کریستوفر استورر است و جرمی آلن وایت، آییو ادبیری، ایبون ماس ـ بچراخ، لیزا کولون ـ زایاس، لاینل بویس، ابی الیوت و متی متیسن در آن به هنرنمایی میپردازند که هر کدام در طول سه فصل پخش شده این سریال جوایز بسیار ارزشمند و متعددی به دست آوردهاند.
فصل چهارم سریال که روز ۲۵ ژوئن از شبکه هولو پخش شد، برخلاف فصول پرتنش و پرشور پیشین، با حال و هوایی خسته و ساکن به تصویر کشیده میشود؛ گویی سازندگان و شخصیتها به پایان خط رسیدهاند و حالا به جای تحول در مسیر تکرار ایستادهاند.
در سریال تحسینشده «خرس» زمان همیشه مانند دشمنی بیرحم و توقفناپذیر رفتار کرده است. زنگهای صبحگاهی، کارکنان خوابآلود را از تخت بیرون میکشند؛ تایمرهای آشپزخانه تا ثانیه آخر را اندازه میگیرند و تابلویی با عبارت «هر ثانیه مهم است» در آشپزخانه، همزمان الهامبخش و هشداردهنده است.
در فصل چهارم، ساعت بزرگی در رستوران شروع به شمارش معکوس کرده است: تنها ۱۴۴۰ ساعت، معادل دو ماه، تا اتمام بودجه باقی مانده است.
اما برخلاف همه اینها، حرکت رو به جلو تضمینی ندارد. سریال «خرس» در گذشته با اضطراب، شلوغی و ناآرامیهای جذابش بیننده را مسحور میکرد، اکنون فصل جدید حس و حال یک اثر خسته از تلاش برای بهتر بودن نسبت به گذشته را دارد.
بهجای کندوکاو در لایههای تازه یا پیشروی، روایت به عقب بازمیگردد؛ گویی آماده خداحافظی نهایی است.
تهنشینشده با فرسودگی
اینکه فرسودگی جاری در فصل جدید ناشی از خالق سریال، کریستوفر استورر و تیمش باشد یا بازتاب مستقیم وضعیت روانی شخصیت اصلی، کارمی (با بازی فوقالعاده جرمی آلن وایت)، چندان مشخص نیست و شاید اصلاً اهمیتی هم نداشته باشد، چرا که سریال همیشه خودش را با روان کارمی تعریف کرده است.
کارمی فصل را در حال تماشای فیلم «روز گراندهاگ» آغاز میکند و بیش از حد با دیالوگهایی چون «اگر هر روز یکسان باشد و هیچ کاری فرقی نکند، چه میکنی؟» همذاتپنداری میکند. هنوز درگیر خشم و سوگ، گرفتار خودویرانگری و گرفتار چرخههایی است که نمیتواند از آنها خارج شود.
اگر مخاطب با شنیدن دوباره نالههای گناهمحور کارمی در قبال مرگ برادرش، مایکی (با بازی جان برنتال)، یا قولهای مکررش مبنی بر اینکه «از این به بعد فرق میکند» دچار تکرارزدگی شود، میتوان درک کرد که خود کارمی چقدر خستهتر است و شکستن زخمهای کهنه چقدر دشوار است.
البته که قدری تکرار در فصل چهارم یک سریال محبوب اجتنابناپذیر و حتی خوشایند است. اگر فصل قبل، منویی آشفته از تجربیات جسورانه بود، فصل جدید چیدمانی سادهشده و آشنا از مواد اولیه ثابت و مطمئن است. بازگشت به جمع کارکنان پرشور رستوران، دعواهای حرفهای و گاه کودکانهشان، و موسیقیهای خاص و خلاقانه، همهچیز را به یادماندنی و آرامشبخش میکند.
اپیزود ویژه مهمانها که این بار ۶۹ دقیقه و پرستارهتر از همیشه است و حضور برای لارسون، برنده اسکار، را نیز شامل میشود همچنان یکی از نقاط قوت مجموعه است. همچنین قسمت تکخطیای که با تمرکز بر زندگی شخصی سید (آییو ادبیری) در روز تعطیلش ساخته شده و تعاملش با دخترعمویش و دختر نوجوان او، بهعنوان یکی از جواهرهای آرامبخش این فصل جلوه میکند.
اما در کنار اینها، حس ایستایی کاملاً مشهود است. کارمی درجا میزند و انگار دیگران هم حق پیشروی ندارند. سید همچنان بین ماندن در رستوران یا قبول پیشنهاد سرآشپز رقیب مردد است. ریچی (ایبون ماس ـ بچراخ) همچنان درگیر رستوران است و از ازدواج مجدد همسر سابقش مینالد. ناتالی (ابی الیوت) هنوز بین صفحات اکسل و امید به توجه کارمی به نوزادش معلق است. تینا (لیزا کولون-زایاس) نیز همچنان بارها و بارها یک مدل پاستا را درست میکند، تا فقط چند ثانیه از زمان آمادهسازی کم کند.
در این میان، شعلهای که فصلهای ابتدایی سریال را برافروخته میکرد، خاموشتر شده است. دیگر خبری از اپیزودهایی چون «بازبینی» (فصل اول)، «ماهیها» (فصل دوم) یا «بعدی» (فصل سوم) نیست که تماشاگر را تا مرز حمله عصبی میبردند.
رابطه رستوران با مشتریها، جامعه شیکاگو یا حتی دنیای غذاهای فاخر، حالا بیشتر مفهومی انتزاعی است تا واقعیتی ملموس.
لذتهای آشپزی هم، انگار گرفتار بیلذتی مزمن شدهاند. کارمی در فلشبک ابتدایی میگوید: «همه خاطرات خوبمان تو رستورانها شکل گرفتند» و تاکید جمله روی خاطرات است، نه اکنون. دیگر کمتر صحنهای هست که شخصیتها در حین پخت یا خوردن غذا واقعاً شاد باشند. حتی وقتی کارمی مرغ معروف فرنچ لاندری را به مادرش (با بازی جیمی لی کرتیس) تقدیم میکند، دوربین نه پروسه پخت را نمایش میدهد و نه واکنش مادرش هنگام خوردن را.
با اینکه بازیگران فرعی و شخصیتهای تازهای مانند جس (سارا راموس) و لوکا (ویل پولتر) وارد داستان شدهاند، و همچنان از دیدگاههای دیگر هم نگاهی گذرا میشود، همچنان این روحیه کارمی است که لحن کلی سریال را میسازد. آنقدر درباره اضطراب و خشم و زخمهای درونی او صحبت میشود که مخاطب ناخواسته میپرسد: «ما همگی مثل کارمیایم؟ واقعاً؟» آیا وقت آن نرسیده که نگاهی عمیقتر به سایر دغدغهها، ترسها و شوقها انداخته شود؟ مثلاً کمالطلبی تینا، عشق مارکوس به شیرینیپزی، یا حتی شیمی شیرین بین ریچی و جس یا سید و لوکا.
در پایان فصل، حتی خود کارمی هم از خودش خسته شده است. در گفتوگو با سید میگوید: «چیزی برای ارائه ندارم.» کارمیای که قبلاً با انبوهی از قوانین غیرقابل مذاکره رستوران را اداره میکرد، حالا میخواهد کمی رها کند. کارمیای که همه عمرش را به این هنر اختصاص داده، میپرسد آیا هنوز عاشق آن هست یا نه و کارمیای که آنقدر غرق دردهای خودش بود که درد دیگران را نمیدید، بالاخره درک میکند دیگران هم زخم دارند.
همان کسی که خودش را در یخچال زندانی کرده بود، شاید حالا کلید در را پیدا کرده است؛ شاید برای فرار، یا برای دعوت دیگران به داخل، پیش از آنکه زمان تمام شود.
فصل چهارم، با پایانی باز که میتواند اختتام کامل یا فقط یک مکث کوتاه باشد، شاید نوید تغییر مسیر را بدهد. اگر فصل پنجمی در راه باشد، کاش «خرس» دوباره از خود کارمی الهام بگیرد، اما اینبار برای آنکه نشان دهد این سریال میتواند فراتر از یک نفر، فراتر از یک درد، و بسیار گستردهتر از آنچه بوده باشد.
مترجم: ریحانه اسکندری
منبع: هالیوودریپوتر
۵۹۲۴۴