فضای سالن دعای ندبه با روزهای دیگر فرق دارد. جمعیت آنقدر زیاد است که نمیتوانم وارد سالن شوم. تابوتی روی دستها بیرون میرود و مردم بر سر زنان دنبالش میدوند. ظاهرشان با بقیه روزها فرق میکند.
زنان و مردانی که نه با اسلحه، که با آرزو آمده بودند؛ اما با تابوت برگشتند...
«لیلا» آمده بود همسر زندانیاش را آزاد کند. وثیقه را به سختی جور کرده بود. اما خودش رفت و برنگشت. دختر ۸ ماههاش بیمادر شد...
«ندا رفیعیپارسا» دکتر بود؛ وسط موشکباران در توانیر سرکار ماند تا به مردم خدمت کند. شهید شد. پدرش هنوز باور ندارد...
«زهرهالسادات» کارمند بخش اداری اوین بود. موشک اسرائیل وسط اداری نشست. ترنم، دخترش، با چشم خیس کنار تابوت مادر ایستاده.
«حسن شجاعی» حسابدار اوین. دامادی که ۳۰ سال جز لبخند چیزی از او ندیدند. حالا خانهاش ویران است و خانوادهاش سیاهپوش.
«هاجر محمدی» برای آزادی یک زندانی آمده بود. خالهای که حالا عکسش دست پسربچهای است که فقط میپرسد: چرا؟
«ماهان ستاره» سرباز وظیفه اوین بود. قرار بود مرخصی برود و با مادر سفر کند. اما با تابوت برگشت. مادرش هنوز میگوید: ماهان، پاشو...
«شهید پازوکی» کاسب میدان تجریش بود؛ در موشکباران شهید شد.
با هر تابوت، یک خانواده فرو ریخت. زنانی که مادر بودند، دختر بودند، پزشک بودند، همسر بودند... مردانی که پدر بودند، حسابدار بودند، سرباز بودند...
یاد جملهی یک شهید فلسطینی میافتیم که گفت:
«اگر شهید شدم، نگویید یک عدد رفت. من یک سیارهام. قصهام را بگویید...»
ما هم قول میدهیم: اینها اعداد نبودند. قصه بودند. سیاره بودند. و ما قصهشان را میگوییم تا دنیا بداند که اسرائیل به کجا سقوط کرده، که به زنان و زندانیها موشک میزند.
تصاویر و اسامی را حفظ میکنیم.
نامشان را در تاریخ ثبت میکنیم.
و یادشان را زنده نگه میداریم، تا آخرین روز جهان...
منبع: فارس