سعید کیائی
تحلیلگر رسانه
با خاموشی سلاحها و پایان غرش موشکها، بسیاری گمان میکنند جنگ به پایان رسیده است. اما در حقیقت، یکی از حیاتیترین و پیچیدهترین میدانهای نبرد تازه آغاز میشود: عرصه حافظه جمعی. در این میدان نامرئی، گذشته از ابزاری صرف فراتر رفته و به سلاحی استراتژیک برای تعریف هویت ملی، جهتدهی به سیاستگذاریها، پیشبرد دیپلماسی و حتی مهندسی افکار عمومی تبدیل میشود. اینجا صحنه تقابل روایتهای متعارضی است که هر یک با تمام قوا میکوشند تصویر مطلوب خود از جنگ را بر صفحه ذهن جامعه حک کنند. برخلاف جبهههای نظامی، در این نبرد، تانکها و موشکها جای خود را به کلمات تأثیرگذار، تصاویر نمادین، هشتگهای ویروسی و روایتهای هدفمند دادهاند. پیروزی در این میدان، نه با تصرف سرزمین، که با تسخیر قلبها و اذهان به دست میآید.
نظریه حافظه جمعی، که نخستینبار توسط جامعهشناس برجسته، موریس هالبواکس، صورتبندی شد، به ما یادآور میشود که خاطرات ما از گذشته، صرفاً انبوهی از تجربیات فردیِ منفعل نیستند. این خاطرات در کورهی تعاملات اجتماعی ذوب میشوند، بازسازی میگردند و معنایی مشترک مییابند. حافظه جمعی در واقع، بازنمایی زنده و پویایی است که جامعه به شکل جمعی از یک رویداد مهم (مانند جنگ) خلق میکند. این بازنمایی بهمرور زمان و از طریق کانالهای گوناگون مانند رسانههای جمعی، گفتوگوهای روزمره، آیینهای رسمی و غیررسمی (مانند یادبودها و مراسم)، تولیدات فرهنگی (فیلم، ادبیات، هنر) و فضای دیجیتال، پیوسته بازتولید، اصلاح و نهادینه میشود. این فرآیند هیچگاه ایستا نیست و همواره در معرض چالش و بازنگری قرار دارد.
پس از پایان درگیری نظامی اخیر بین ایران و اسرائیل، این فرآیند شکلگیری حافظه جمعی با شدت تمام در جریان است. رقابت اصلی اکنون نه بر سر متر مربعی از خاک، که بر سر سلطه بر معنا است: کدام روایت میتواند تفسیر مسلط از جنگ را تعریف کند؟ آیا روایت «مقاومت جانانه و پیروزی استراتژیک» برتری مییابد یا روایت «تهدید وجودی و دفاع مشروع»؟ تصویر «قهرمان ملی شکستناپذیر» یا «قربانی مظلوم خشونت»؟ روایتی که بتواند خود را در حافظه عمومی ملت خود یا حتی در اذهان جهانی تثبیت کند، قدرتی نمادین و ماندگار به دست میآورد که تأثیر آن اغلب از نتایج میدان نبرد فراتر میرود.
روایتسازی پساجنگ، پروژهای صرفاً توصیفی نیست؛ بلکه پروژهای عمیقاً هویتی و ایدئولوژیک است. بازیگران متعددی در این عرصه فعالاند:
در ایران، روایت رسمی غالب بر مؤلفههایی مانند بازدارندگی موفق، پاسخ قاطع و حسابشده، حمایت از مظلومیت فلسطین و افزایش اقتدار ملی و منطقهای تأکید دارد. در مقابل، روایت رسمی اسرائیل بر قربانیبودن شهروندان غیرنظامی، مقابله با تهدیدات وجودی، لزوم هوشیاری دائمی و عملکرد دفاعی دولت متمرکز است.
ابزارهای نفوذ به حافظه جمعی بسیار متنوعتر از اعلامیههای رسمی هستند:
اهمیت حافظه جمعی صرفاً در بازسازی گذشته خلاصه نمیشود؛ بلکه نقشی تعیینکننده در ساخت آینده ایفا میکند. این حافظه است که تصمیمات سیاسی آتی (تهاجمی یا تدافعی) را جهتدهی میکند. اتحادها و دشمنیهای جدید را شکل میدهد؛ بر اساس تجربه جنگ چه کسی دوست است؟ چه کسی دشمن؟، دیپلماسی عمومی و بینالمللی را تحت تأثیر قرار میدهد (ایجاد همدلی یا بدبینی جهانی)، درک و نگرش نسلهای بعدی را نسبت به آن واقعه و طرفهای درگیر پایهریزی میکند و در نهایت همبستگی یا شکافهای اجتماعی داخلی را تشدید یا ترمیم میکند.
به همین دلیل، جنگ در حافظه جمعی بسی پایدارتر و عمیقتر از جنگ در میدان رخ میدهد. یک نمونه گویا، جنگ ۳۳ روزه سال ۲۰۰۶ بین حزبالله لبنان و اسرائیل است. در حافظه جمعی لبنان و بخش بزرگی از جهان عرب، این جنگ بهعنوان «پیروزی معجزهآسای مقاومت» ثبت شده که هویت سیاسی حزبالله و گفتمان مقاومت را تقویت کرد. در حافظه جمعی اسرائیل، این جنگ بیشتر با شکستهای اطلاعاتی، تردید در توانمندی ارتش و آسیبپذیری داخلی گره خورده و تأثیرات سیاسی ماندگاری داشت. این دو حافظه متضاد، تا امروز بر سیاستها، روابط منطقهای و نگاه نسلهای جوان تأثیرگذار بودهاند. جنگ اخیر ایران و اسرائیل نیز به احتمال زیاد شاهد شکلگیری دو حافظه جمعی عمیقاً متفاوت و اغلب متضاد خواهد بود که سیاستهای داخلی و خارجی هر دو کشور و درک جهانی از این رویداد را برای دههها شکل خواهد داد.
نکته کلیدی این است که حافظه جمعی هرگز یگانه، ایستا یا بیمناقشه نیست. حتی در جوامعی با رسانههای به ظاهر متمرکز:
این تکثر و رقابت روایی، اگرچه ممکن است انسجام ظاهری را تضعیف کند، اما در نهایت برای سلامت حافظه جمعی ضروری است. حافظهای که صرفاً بر پایه یک روایت رسمی تحمیلی بنا شود، شکننده، مستعد تحریفهای بزرگ و در معرض فراموشیِ انتخابی است. در مقابل، حافظهای که ظرفیت پذیرش لایهها و صداهای مختلف (حتی متضاد) را داشته باشد، میتواند از دل گفتوگو و تعارض، انسجامی پایدارتر، دموکراتیکتر و نزدیکتر به پیچیدگیهای واقعیت تاریخی تولید کند.
جنگها هرگز با سکوت آخرین شلیک به پایان نمیرسند. آنها در گستره بیکران حافظهها به حیات خود ادامه میدهند. شکلگیری این حافظهها، فرآیندی خطی و ساده نیست، بلکه فرآیندی پیچیده، پویا و اغلب پرتنش از ثبت اولیه، بازخوانی مکرر، بازسازی هدفمند، رقابت شدید و نهایتاً نهادینهسازی نسبی است. در این فرآیند، نقش نهادهای فرهنگی، رسانهای و آموزشی نقشی حیاتی و تعیینکننده است. برای دستیابی به حافظهای بالغ، منصفانه و چندصدایی که بتواند مبنایی برای آیندهای باثباتتر باشد، ضروری است که از افتادن در دام تکروایتیِ مسلط آگاهانه اجتناب شود، فضا برای گفتوگوی انتقادی و احترامآمیز بین روایتهای مختلف فراهم آید، و هشیاری دائمی در برابر تحریفهای عمدی و غیرعمدی تاریخ وجود داشته باشد.
پرسش بنیادین این نگاه چالش بزرگتری را نشانه رفته است، «آیا برای دستیابی به صلحی پایدار، کافی است که سلاحها بر زمین گذاشته شوند؟ یا اینکه صلح واقعی تنها زمانی ممکن میشود که حافظههای زخمخورده نیز در فرآیندی آگاهانه، منصفانه و مشارکتی، مورد بازسازی و التیام قرار گیرند؟» پاسخ به این پرسش، کلید درک چرایی تداوم درگیریها، حتی سالها پس از برقراری آتشبس، در لایههای عمیقتر روان جمعی ملتهاست.