خبرگزاری مهر، گروه استانها: خورشید، با شرمی خاص از پشت گنبدهای فیروزهای طلوع کرد. نسیمِ صبحگاهی، بوی اسپند و نجوای صلوات را با خود در خیابانها چرخاند. دیوارهای قدیمی، سنگفرشهای خاطرهدار، و پنجرههای نیمهباز خانهها، همگی گواه بازگشت مردانی بودند که بینام و نشان رفته بودند و با شکوهی آسمانی بازگشتند.
میدان ۱۵ خرداد، لبریز از مردمی بود که با دلهایی آکنده از عشق و اندوه، آماده وداع با هفت پرنده خونینبال سپاه پاسداران بودند؛ هفت شهید والا که در نبردی نابرابر و مظلومانه با رژیم صهیونیستی، به دیدار حق شتافتند. مردم، با چشمانی اشکبار و گامهایی استوار، آمده بودند تا تاریخ را ورق بزنند و وفاداری خود را به ثبت برسانند.
اشک و افتخار در چشمان شهر
کوچههای کاشان، در آن لحظات، چیزی فراتر از سنگ و خاک بودند؛ دلهایی تپنده برای مقاومت و سربلندی. جوانانی با پرچمهای سهرنگ بر دوش، دختران دانشآموز با چفیه و عکس شهدا، پیرمردهایی که با چشمان اشکبار سلام نظامی میدادند، و مادرانی که انگار فرزندان خود را بدرقه میکردند، همه آمده بودند تا بگویند: «ما زندهایم، چون شهیدان ما زندهاند.»
پیکر شهیدان میثم فتحقریب، محمد انصاری، محمد خشاپور، علی علیرضایی، یاسر غلامعلیزاده، حمید جلالی و محمد ذوالفقارپور، بر دستان مردم، همچون خورشیدی تابناک در دل آسمان شهر میدرخشیدند. سکوت و صلوات، همنوا، به بدرقهشان برخاسته بودند؛ و هر چهره، روایتی بود از غرور، حماسه و داغی شیرین.
راهی تا جاودانگی
مسیر پیادهروی از میدان ۱۵ خرداد تا خیابان امام خمینی (ره)، راهی بود پر از اشک، صلوات، و زمزمههای عاشقانه. نوای «ای شهید» در دل شهر میپیچید و مأذنههای مساجد، صدای وداع مردم را پژواک میدادند.
در طول مسیر، صدای مداحی و قرائت قرآن، با طنین گامهای مردم در هم آمیخته بود. هر نفر، خود را قطرهای در دریای وفاداری میدید. نوجوانی که با دستان کوچک، تصویر شهیدی را برافراشته بود، گویی خود را وارث راه بزرگمردانی میدانست که امروز در پرچم پیچیده، به سمت آسمان میرفتند.
کاشان؛ شهری بر دوش افتخار
در هر گام، در هر نگاه، یک عهد تکرار میشد: «راهتان را ادامه میدهیم». فرزندان کاشان، چه آنان که سالها در جبهه مقاومت جهانی جنگیدند، و چه آنان که امروز در مدرسه و مسجد و خانهاند، همگی سربازانی آماده برای پاسداری از این خاکاند.
جمعیت، لحظهای آرام نمیگرفت. اشکهایی که فرو میریخت، نه نشانه ضعف، که نشانه وفاداری بود. فریادهای «مرگ بر اسرائیل»، «مرگ بر آمریکا»، و «لبیک یا خامنهای» تا دورترین کوچههای شهر طنین انداخت. مردم آمده بودند که بگویند: «شما رفتید، اما ما ایستادهایم.»
گلزار شهدای دارالسلام، در آن لحظات، نه گورستان، که سرای وصال بود. مزارهایی که در دل خاک نیستند، بلکه در بلندای باور یک ملت جا دارند. پدران و مادران شهدا، در کنار تابوتهای پیچیده در پرچم جمهوری اسلامی، سرهایشان را بالا گرفته بودند؛ نه از غرور، بلکه از اطمینان به راهی که فرزندانشان انتخاب کردند.
دستهایی که به آسمان بلند شده بود، تنها برای وداع نبود، بلکه برای عهدی دوباره بود؛ عهدی بر استمرار راه حق، راه مقاومت، راهی که شهیدان با خون خود امضا کرده بودند.
پایانی که آغاز است
کاشان، در این روز، تجسمی زنده از تاریخ هزارساله ایثار بود. گویی تمام مردان قنوتخوان و عاشق این دیار، از گذشته تا امروز، در صف وداع ایستاده بودند. بانوانی که چادرهایشان، بیرق غیرت شده بود، کودکان نوپا که با چشمان معصوم، به تابوتها نگاه میکردند، و مردانی که سکوتشان، رساترین فریاد بود.
در روزگار پریشان جهان، این هفت شهید، امید را دوباره به قلبها بازگرداندند. آنان آمدند تا یادمان نرود که هنوز خورشید از سمت خون برمیخیزد. و کاشان، با چشمانی اشکبار و دستانی رو به آسمان، عهد بست که تا ابد، حافظ این پرچم سرخ باشد.