سرویس فرهنگ و هنر مشرق - فیلم آخرالزمانی «در سرزمینهای گمشده» اقتباسی است از داستانی کمتر شناختهشده به قلم «جورج آر. آر. مارتین»، نویسنده نامآشنای مجموعه "بازی تاج و تخت". در این اثر، دو بازیگر شناختهشده سینما، «میلا یوویچ» و دیو باتیستا، نقشآفرینی میکنند.
ترکیب عناصر فانتزی با حضور بازیگران مطرح و نام نویسندهای صاحبسبک، در نگاه نخست نوید تجربهای جذاب و تماشایی را میداد. با این حال، خروجی نهایی فاصلهای قابلتوجه با این انتظارات دارد.
وقتی داستان نوشته شده در ۱۹۸۲، در ۲۰۲۵ بیرمق میماند
این فیلم که بر پایه داستانی از مارتین در سال ۱۹۸۲ ساخته شده، به نظر میرسد نتوانسته پتانسیلهای بالقوه خود را بالفعل کند. «میلا یوویچ»، بازیگری باسابقه در ژانر اکشن و فانتزی، و «دیو باتیستا»، هنرپیشهای آثار اکشن ، بر پروژه تاثیر خاصی نگذاشتهاند. در واقع، فیلم، نه تنها در ساخت دنیای پساآخرالزمانیاش ناکام است، بلکه حتی در استفاده مؤثر از بازیگران اصلیاش نیز موفق عمل نمیکند.
جادوگران و گرگینهها؛ روایتی که جان نگرفت
بخش زیادی از این ناکامی به کارگردان و همنویسنده اثر، «پل دابلیو. اس. اندرسون»، بازمیگردد؛ فیلمسازی که پیشتر مجموعه «رزیدنت ایول» را با بازی همسرش، یوویچ، ساخته بود. با این حال، ایرادها تنها محدود به کارگردانی نیستند. حتی دیو باتیستا، که معمولاً حضوری کاریزماتیک و پرقدرت روی پرده دارد، در این فیلم عملکردی بیتفاوت و کمرمق ارائه میدهد.
«سرزمینهای گمشده» این پتانسیل را داشت که روایتی هیجانانگیز از تقابل جادوگران و گرگینهها در دل ویرانههای تمدن بشری ارائه دهد، اما آنچه روی پرده نقش بسته، اثری است که درگیر ضعفهای روایی، شخصیتپردازی سطحی و جلوههای بصری نهچندان قانعکننده است. فیلم نهتنها از داستان خود بهرهبرداری مناسبی نکرده، بلکه نتوانسته از عناصر تصویری مانند پسزمینههای پرده سبز که بهشدت در آن استفاده شده، استفادهای خلاقانه داشته باشد. نتیجه، فیلمی است که بهرغم پتانسیلهای قابل توجه، بیشتر به یک فرصت از دست رفته شباهت دارد.
ملکهای در سودای قدرت؛ داستانی بیعمق و سطحی
فیلم «در سرزمینهای گمشده» تمام عناصر لازم برای ساخت یک اثر فانتزی آخرالزمانی تماشایی را در اختیار دارد: جادوگری که موظف است هر آرزویی حتی متناقضترینها را محقق کند، ملکهای که در سودای قدرت و تبدیل به موجودی ماورایی است، شکارچیای مرموز با گذشتهای پنهان و گروهی از متعصبان که بیوقفه در تعقیب آنها هستند. اقتباس از داستانی کمتر شناختهشده نوشته جورج آر. آر. مارتین نیز این انتظار را به وجود میآورد که فیلم با دنیایی پیچیده و شخصیتهایی چندلایه مواجه باشد.
با این حال، فیلم در خلق عمق داستانی و برقراری کشش احساسی میان شخصیتها توفیق چندانی ندارد. آنچه باید به تجربهای پرتنش و پرماجرا در دل جهانی پساآخرالزمانی بدل میشد، بیشتر به یک سفر سطحی و پراکنده میماند که زیر بار روایت ضعیف و جلوههای ویژه سنگین کامپیوتری، از نفس افتاده است.
انگیزههای اصلی شخصیتهااز جمله تنش میان جادوگر داستان (گری آلیس)، ملکه ملانژ و شکارچی سرسخت بویس آنچنان که باید، پرداخت نشده و خطرات داستانی نیز فاقد قدرت تأثیرگذاریاند.
«رزیدنت ایول» و احیای کابوس فراموش شده
در سطح مفهومی، ایده جادوگری که باید آرزوهای متضاد را محقق کند، پتانسیل بالایی دارد و بازیگران شناختهشدهای چون میلا یوویچ و دیو باتیستا میتوانستند شالوده یک رابطه سینمایی پرکشش را شکل دهند. اما فیلم در بهرهگیری از این ظرفیتها ناکام است. تعامل میان شخصیتها سطحی باقی میماند و در نهایت تماشاگر با اثری مواجه میشود که بیشتر به مجموعهای از سکانسهای اکشن نامنسجم شباهت دارد تا یک روایت داستانی منسجم و پرکشش.
با وجود حضور عناصر فانتزی، جلوههای ویژه سنگین و ترکیب بازیگران حرفهای، در سرزمینهای گمشده فرصت خود را برای تبدیلشدن به تجربهای سینمایی موفق از دست داده است؛ فیلمی با ایدهای جذاب که در اجرا، به تجربهای کمرمق بدل شده است.
در همین راستا، سابقه فیلمسازی «پل دبلیو. اس. اندرسون» نیز به عنوان کارگردان این اثر، تأثیرگذار است. برای بسیاری از تماشاگران، نام اندرسون یادآور آثاری اکشنمحور، پرجنبوجوش و در عین حال کممحتواست. مجموعه فیلمهای «رزیدنت ایول» که او پیشتر با همکاری میلا یوویچ ساخته بود، هرچند سرگرمکننده، اما بهسرعت فراموششدنی بودند و فاصله زیادی با اتمسفر ترسناک بازیهای ویدیویی داشتند. همین سابقه باعث شده بسیاری از طرفداران امیدوار باشند نسخه جدید این داستان، به کارگردانی زاک کرگر، بتواند چیزی را ارائه دهد که اندرسون در طی سالها از ارائه آن ناتوان مانده است.
پساآخرالزمانی در دنیایی قهوهای و دیجیتال
در فیلم «در سرزمینهای گمشده»، همان عاملی که بسیاری از آثار مشابه را به عقب میکشاند، بهوضوح مشاهده میشود: استفاده بیرویه و اغراقآمیز از جلوههای ویژهی رایانهای (CGI) و پردههای سبز که از همان دقیقه نخست، هرگونه هیجان و کشش بصری را تحتالشعاع قرار میدهد.
تماشاگرانی که با امید تجربهای مشابه با «بازی تاج و تخت» به سراغ این اثر میروند، بهزودی درمییابند که با فیلمی مواجهاند که نهتنها به آن استانداردها نزدیک نمیشود، بلکه بهواسطهی کارگردانی پل دابلیو. اس. اندرسون، به ورطهی تکرار و سستی افتاده است. عناصر عملی و ملموس در روایت کنار گذاشته شده و نتیجه نهایی بیشتر به تماشای یک بازی ویدیویی شباهت دارد تا یک فیلم سینمایی پرکشش.
این ضعفهای فرمی با مجموعهای از صحنههای اکشن اسلوموشن، نماهای بستهی متعدد از چشمان شخصیتها، و تکرار کلیشههایی چون پرتاب شدن شخصیتها (یوویچ و باتیستا) بر اثر انفجار در پسزمینه، به اوج میرسد.
اگرچه هر فیلمی بهنوعی دارای کلیشههایی است، اما «در سرزمینهای گمشده» حتی تلاشی برای فراتر رفتن از آنها نمیکند. با اینکه فضایی پساآخرالزمانی میتوانست به خلق صحنههایی چشمگیر و درگیرکننده منجر شود، نتیجه چیزی نیست جز ۹۰ دقیقهی کسالتآور، با رنگمایهای غالباً قهوهای و نمایشی کاملاً دیجیتالی.
میلا یوویچ و دیو باتیستا؛ دو نیمهی ناکام
کارگردانی با دقت و ظرافت بیشتر این فیلم میتوانست آن را تبدیل به اثر موفقی کند،، اما تنها پل اندرسون نیست که باید مسئول کیفیت پایین اثر دانسته شود. بازیگران اصلی یعنی «میلا یوویچ» و دیو باتیستا نیز در این افت سهم دارند؛ موضوعی که بهویژه در مورد باتیستا تعجببرانگیز است. او پیشتر با نقشآفرینی در آثاری چون «نگهبانان کهکشان» و فیلم پیچیدهتر «در زنگ زده» به کارگردانی ام. نایت شیامالان، ثابت کرده بود که فراتر از یک بازیگر عضلانی ساده است.
بااینحال، در «در سرزمینهای گمشده»، بازیاش بهشدت ضعیف است. باتیستا چنان نقش را اجرا میکند که گویی خود نیز به بیکیفیت بودن فیلم واقف است و تنها قصد دارد آن را پشت سر بگذارد. اجرای زمزمهوار دیالوگهای او تا حدی گنگ است که درک صحبتهایش را دشوار میکند.
فقدان تغییر لحن احساسی باعث میشود بیننده هیچ انگیزهای برای درگیر شدن با شخصیت یا سرنوشت او نداشته باشد. این وضعیت تا آنجا پیش میرود که در معدود صحنههایی که شخصیت «بویس» فریاد میزند، نه حس تنش ایجاد میشود و نه درام شکل میگیرد؛ بلکه واکنش تماشاگر خنده است.
شکست در هر وجب؛ از جلوهها تا بازیگری
ناامیدکنندهتر آنکه شیمی بین جوویچ و باتیستا، که در نگاه نخست نویدبخش بود، بهدلیل دیالوگهایی ابتدایی و ضعیف، هیچگاه به ثمر نمینشیند. آنها شخصیتهایی نسبتاً دوستداشتنی را بازی میکنند، اما نبود عمق و پرداخت عاطفی در فیلمنامه، مانع از شکلگیری هرگونه ارتباط مؤثر با مخاطب میشود. دیگر بازیگران نیز چنان بیانگیزه ظاهر میشوند که گویی تنها در حال گذراندن زمان تا پایان تیتراژ هستند.
«در سرزمینهای گمشده» در نهایت فیلمی کلیشهای، بیرمق و سطحی است اگر نام بازیگران سرشناس از آن حذف شود، دلیلی برای تماشای آن باقی نمیماند. تصمیم اندرسون برای اتکای کامل به CGI به جای بهرهگیری از جلوههای عملی، دستکم در این پروژه، تصمیمی ناامیدکننده بوده است. چه از نظر جلوهها، چه بازیگری و چه عناصر روایی، آنچه در این فیلم دیده میشود، فاقد واقعیت و عمق است. «در سرزمینهای گمشده» بهجای فرصتی طلایی، تنها یک تجربهی سینمایی از دسترفته است.
***مهدی قاسمی