وقتی سردار حاجی‌زاده و دخترش بازداشت شدند/ آرزوی سردار سلامی چه بود؟/ 3 روایت از 3 شهید + فیلم

اقتصادنیوز چهارشنبه 08 مرداد 1404 - 15:51
اقتصادنیوز: آنها 40 روز است شهید شدند اما روایت ها و خاطراتشان همچنان زنده است.

به گزارش اقتصادنیوز، بیش از چهل روز است که از آغاز جنگ تحمیلی اسرائیل علیه ایران و ترور فرماندهان نظامی می‌گذرد   و امروز تنها روایت ها و خاطراتی است که از آنها باقی مانده است و خانواده و دوستان گاهی برگی از آن را ورق می‌زنند. شاید  مروری بر این خاطرات و روایت آنها بتواند نام آنها را زنده نگه دارد. 

بازداشت شهید حاجی‌زاده و دخترش توسط پلیس

 همسر شهید حاجی‌زاده در یک برنامه گفت: حاج آقا یک‌بار با دختر بزرگم به نمایشگاه کتاب رفته بودند؛ نیروی انتظامی آنها را گرفت، چون فکر کرده بود اینها با هم دوست هستند. هر چه گفته بودند ما پدر، دختر هستیم قبول نکرده بودند.

 

ناگفته‌هایی  از زندگی شهید شادمانی از زبان فرزندش 

پدرم هنگامی که با مردم در ارتباط بود، به‌خوبی نبض جامعه را در دست داشت و آگاه بود که مردم با مشکلاتی دست و پنجه نرم می‌کنند. در برخی از موقعیت‌ها، زمانی که محفل‌ها یا مهمانی‌هایی با حضور افراد مختلف برگزار می‌شد، ایشان به ما توصیه می‌کردند که در آن جلسات شرکت نکنیم. وقتی علت را جویا می‌شدیم، توضیح می‌دادند: «شما با دوستان خود، با همسایه‌ها، با کسانی که در مسجد حضور دارند رفت‌وآمد می‌کنید. این افراد، از لحاظ سطح اجتماعی با شما هم‌رده‌اند. اما زمانی که در جمع‌هایی با افراد صاحب جایگاه قرار می‌گیرید، ممکن است ناخواسته گفت‌وگوهایی درباره موقعیت پدرتان شکل بگیرد. اینکه بگویید پدر من چنین درجه‌ای دارد یا معاون فلان نهاد است. همین مسئله می‌تواند موجب شکل‌گیری وابستگی یا سوءبرداشت شود.»

از نقطه‌ای به بعد، ما به‌روشنی دریافتیم که پدر، هرگز مانعی برای پیشرفت ما نبوده‌اند. امروز، با درک عمیق‌تری، متوجه می‌شویم که ایشان چقدر ساده و آرام زندگی می‌کردند.

سادگی زندگی ایشان تا جایی بود که در همان روزی که درِ خانه باز شد و به‌طور رسمی خبر شهادت ایشان منتشر شد و قصد داشتیم پوستر نصب کنیم، یکی از همسایگان که تازه از سفر شمال کشور بازگشته بود، از نظامی بودن و درجه‌ی بالای پدرم بسیار شگفت‌زده شد؛ زیرا تاکنون از چنین جایگاهی بی‌اطلاع بود.

واقعیت این است که هرچقدر مسئولان از مردم فاصله بگیرند، مردم نیز احساس می‌کنند که این افراد مسیر خود را جدا کرده‌اند و فاصله‌ها بیشتر می‌شود. اما زمانی که مردم می‌بینند یک فرمانده جنگی، مانند دیگر افراد جامعه از همان فروشگاه خرید می‌کند و زندگی‌ای ساده و مردمی دارد، حس نزدیکی و اعتماد بیشتری شکل می‌گیرد و زندگی برای همه دلچسب‌تر می‌شود.

رابطه‌تان با پدر چطور بود؟!

با هم خیلی رفیق بودیم، ولی ارتباط ما بسیار رسمی بود. زمانی که به معراج رفتیم، روی تابوت خم شدم تا ایشان را در آغوش بگیرم. بقیه تعجب کردند و یکی می‌خواست من را آرام کند که گفتم: من تا حالا رویم نشده بود ایشان را بغل کنم!

ولی همیشه پدربا ما رفیق بود. اگر سؤالی داشتیم، کاری داشتیم، مشورتی داشتیم، می‌توانستیم روی پدر حساب کنیم. با اینکه همه می‌گویند شما چقدر محکم هستید و این‌ها، هنوز  باور نکرده‌ام که ایشان رفته‌اند. واقعاً حس می‌کنیم که جسمش دیگر نیست، ولی حضورش برای ما خیلی بیشتر شده است. با این‌که من پسر کوچک ایشان بودم، تمام کارهای تدفین شهید را انجام دادم و می‌دانستم تنها تصویری که دیگر تکرار نمی‌شود، این تصویر است.

اگر پیکری که به خاک می‌سپردم، برادرم بود، اگر رفیقم بود، اگر دوستم بود، واقعاً سخت نبود؛ اما داشتم پدرم را به خاک می‌سپردم. ولی چون نگاهمان به ایشان به عنوان «شهید» بود و نه «مرحوم علی شادمانی»، این استقامت را داریم. اگر «مرحوم علی شادمانی» بودند، این‌جوری ننشسته بودم؛ غصه داشتم، غم داشتم. در حالی که اکنون همه‌اش برای ما افتخار است.

 برای ما، کمی بیشتر از این ارتباط صحبت کنید؛ دیدن اینکه دیگر اتاق کار پدر خالی است، چه احساسی دارد؟ آیا به محل کارشان مرتب سر می‌زدید؟

امروز صبح من رفتم سر کار ایشان و در را باز کردم، دیدم پدر دیگر نیستند. همه‌جا خالی‌ست و خلوت است. لباس درجه‌دارشان آویزان است، پرونده‌ها روی میزشان باز است. اتاق پشتی داشت ایشان در محل کارشان که ظهرها برای نماز خواندن یا استراحت آن‌جا می‌رفتند. بعضی وقت‌ها وقت نماز ظهر از من می‌پرسیدند: «کجایی؟ بیا کارت دارم» و هیچ کاری هم نداشت.

در یکی از این نماز خواندن‌ها، خیلی شرمنده شدم. ایشان اصرار بسیار کردند که من جلو بایستم و ایشان به من اقتدا کنند؛ پدر گفتند که: من تو را قبول دارم. من در آن زمان، یک احساس حقارت ویژه را تجربه کردم.

با شهادت ایشان، ما ظاهراً خسارت سنگینی متحمل شدیم و گنجی بزرگ را از دست دادیم. اما به نقطه‌ای رسیدیم که باور داریم همان موشکی که کودکان غزه را به شهادت می‌رساند، پدر مرا نیز آسمانی کرد و این، افتخاری بزرگ برای ماست.

 

آرزوی سردار سلامی 

 آیت‌الله آملی لاریجانی درباره شهید سلامی گفته بود: شهید سلامی از جمله بندگان صالح و مخلص الهی بود که روحیه‌ای نورانی، ساده، متواضعانه و شجاعانه داشت. فقدان ایشان برای ما و کشور، ثلمه‌ای بزرگ است.  ایشان حافظ قرآن بودند و این ارتباط معنوی عمیق با کلام الهی، عامل تأثیرگذاری و نورانیت ایشان بود.

آملی لاریجانی در ادامه با اشاره به بخشی از بیانات شهید سلامی گفت: در مصاحبه‌ای از ایشان دیدم که فرموده بودند: “من بسیار طالب شهادت بودم، اما با افزایش سن، تحقق این آرزو را بعید می‌دیدم.” اما عنایت الهی بر آن تعلق گرفت که این بنده مخلص به آرزوی دیرینه‌اش برسد و در زمره شهدا قرار گیرد.

منبع خبر "اقتصادنیوز" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.