به گزارش همشهری آنلاین به نقل از فرهیختگان، جنگ ۱۲ روزه ایران و رژیم صهیونیستی فعلاً متوقف شده است. با توجه به عهدشکنیهای تاریخی صهیونیستها، هنوز تحلیلگران به این نتیجه نرسیدهاند که جنگ تمام شده باشد. با این حال، بسیاری از تحلیلگران و بهویژه اقتصاددانان میگویند آنچه از خود وقوع جنگ بدتر بوده، تحمیل وضعیت تعلیق و نااطمینانی و بیثباتی و بیافقی به کشور است؛ وضعیتی که این توان را دارد که انگیزه زندگی و کار و خلق ثروت و قدرت را از بین ببرد. این اتفاق میتواند مصرف کالاهای بادوام و خدمات را کاهش دهد و چرخههای اقتصادی را متوقف کند. کارشناسان تأکید دارند آسیبهای این اثرِ انتظاری بیش از آسیبهای جنگ مفروضی است که میتواند در آینده رخ دهد. اینکه چطور میتوان در دام این فضا نیفتاد و از این فضا خارج شد، موضوعی است که «فرهیختگان» در گفتوگوی تفصیلی خود با مجید شاکری، کارشناس اقتصادی به آن پاسخ میدهد. وی ضمن هشدار نسبت به بیتوجهی به آنچه که امروز و آینده در جهان رخ میدهد، از ایدههایی میگوید که میتواند افقهای روشنی را برای خروج از وضعیت بیافقی خلق کند.
آقای دکتر به عنوان اولین سؤال بفرمایید آینده چه شکلی است؟ ما وارد چه فضای متفاوتی نسبت به قبل از جنگ میشویم؟
اگر بخواهم کل گفتوگو را در ۴-۳ جمله خلاصه کنم و بعد در ادامه گفتوگو این مباحث را باز کنیم، باید بگویم آینده روبهروی ما، آینده روبهروی جهان است. این آیندهای است امنیتیتر، نظامیتر، با ارتباطات جهانی کمتر و ما کشوری هستیم که با پیش فرضهای قبلی، قربانی این فضای جدید خواهیم بود؛ فارغ از اینکه چقدر رفتار ما مسئولانه است و چقدر تلاش میکنیم حقوق بینالمللی را رعایت کنیم. اگر دنیای جدیدی را که میآید، بشناسیم و متناسب با نیازهای خود، واکنش نشان دهیم این روایت میتواند کاملاً معکوس باشد و ما به عنوان کشوری متوسط، از قضا برنده جدال قدرتهای بزرگ در دوره جدید باشیم. برای اینکه تقریب ذهنی برای مخاطبین ایجاد شود و اجزای مختلف این امر را باز کنم، باید یک مقدمه تاریخی را بگویم. از دهه ۱۸۸۰ تا ۱۹۱۱ و نزدیک به جنگ جهانی اول یک دوره کاملاً طلایی در اقتصاد دنیاست. در این دوره، ما شاهد ظهور نسل دوم انقلاب فناوری، گسترش فناوری تلگراف، برق، زیرساختها، نمایشگاههای اختراعات بینالمللی، رشدهای صنعتی بسیار بالا به خصوص در انگلیس و آلمان هستیم. ویژگی این دوره این است که دولت انگلیس نقش آخرین تقاضاکننده شبیه به وزنی که برای بانکهای مرکزی با عنوان lender of last resort به کار میبرند نقش The Demander Of Last Resort را ایفا میکرد، یعنی اساساً در کل جهان ظرفیت بخش عرضه و تولید صنعتی افزایش پیدا میکرد. این واضح بود که ممکن است در مقابل دورههای رونق و رکود قرار گیرد، اما چون تقاضای انگلیس و مستعمرات آن وجود داشت، این دورههای رونق و رکود کنترل شدهتر بود و همچنین نظام اعتباردهی به مرکزیت لندن نقش بسیار مهمی را در تأمین مالی سیاستهای انبساطی دولتها برای امور توسعه داشت. یعنی حتی آلمان رایش دوم نیز اساساً تأمین مالی رشد را از طریق لندن انجام میداد.
حتی پایه اولیه ایجاد زیرساخت مسیری که خلاف منافع لندن برای ایجاد کریدور از برلین تا کویت امروزی بود نیز عملاً بر یک هرم مالی قرار دارد که در رأس آن لندن است؛ بدون اینکه متناسب با خواست انگلیس باشد. وقتی انگلیس به دلایل داخلی نتوانست یا نخواست دیگر نقش آخرین تقاضاکننده (The Demander Of Last Resort) را ایفا کند، مازاد عرضه موجود در کشورها وقتی به دورههای رکود میخورد چارهای جز سیاستهای حمایتگرایانه، تعرفههای بالا، اقدامات افراطی نظامی، گسترش ناسیونالیسم و غیره وجود نداشت. این فضایی بود که به ناچار اتفاق افتاد، یعنی کنارهگیری لندن از نقش آخرین تقاضاکننده، دنیا را وارد دوره تاریکی کرد که شامل دو جنگ جهانی و قریب به ۸۰-۷۰ میلیون کشته مستقیم شد. اتفاق بدتر اینکه، کشتههای غیرمستقیم جنگ بیشتر از کشتههای مستقیم است، به خصوص در آسیای جنوب شرقی و در ایران کشتههایی که در اثر قحطیهای اجباری برای تأمین اردوگاه انگلیس با اطلاع و همراهی چرچیل به عنوان وزیر درباری انجام شد، حتی بیش از قتلهای خود دورههای درگیری و جنگ بود، ولیکن جهان کلاً وارد دوره تاریکتری شد.
طوفانی که در انتظار جهان است
در ابعاد بسیار بزرگتری نسبت به آن دوره، آمریکا بعد از جنگ جهانی دوم نقش آخرین تقاضاکننده را ایفا کرد. هم اعتباردهی کرد یعنی به مدت طولانی آمریکا هم کارخانه تولید دنیا بود و هم اعتباردهنده به دنیا. روزی که تولیدکنندگان جدیدی در دنیا به وجود آمدند، سیاستهای مالی انبساطی در کل دنیا منجر به توسعههای مبتنی بر دولت مدرن در آسیای جنوب شرقی، در اروپای غربی و مدل طرح مارشال و جاهای دیگر شد، آن جایی که در تمام بحرانهای مالی ایستاده بود و از سمت عرضه دفاع میکرد، مصرفکننده آمریکایی بود. حتی بعد از بحران ۲۰۰۸ که به راحتی میتوانست بحرانی بسیار بزرگتر از بحران ۱۹۲۹ شود، آن چیزی که اقتصاد جهانی را از دل چاه در آورد، افزایش و بازگشت مصرف خانوار آمریکایی بود که این نقش را ایفا کرد.
اما حتی بعد از اینکه آمریکا وارد صنعتزدایی شد و حساب جاری آن منفی شد و حساب سرمایه آن مثبت باز به همین نقش ادامه داد. نقشی که از کل جهان، مازاد عرضه را جذب میکرد و مابه ازای آن اوراق عرضه آمریکا را میداد، یعنی تبعات حساب سرمایه مثبت را میپذیرفت و جهان را به وسیله توان مصرفکننده خود از دورههای رقابت بر سر منابع، بازار و تأمین مالی مصون نگهمیداشت. آمریکا دیگر نمیخواهد این نقش را ایفا کند. این امر ربطی به ترامپ ندارد. ترامپ آدمی است که اساساً مبتنی بر پروپاگاندا و سروصدا کار میکند، در خیلی از جاها به خرد او نمیشود اعتماد کرد؛ مثل پرونده اخیر «اپستین» همه چیز را بههم میریزد تا بتواند از پرونده فرار کند، اما ترامپ میداند چه میخواهد. شاید نداند چطور این را میخواهد به دست بیاورد، در آن چیزی که میخواهد، تفاوتی با بایدن و کامالا هریس (اگر رأی میآورد) هم ندارد. اشتباه است اگر رفتار ترامپ در حوزه جنگ تعرفهای، در حوزه فشار بر ناتو برای افزایش بودجه نظامی نسبت به GDP و چیزهای دیگر را یک موضوع مربوط به ترامپ بدانیم. به دلایل متعددی آمریکا دیگر نمیتواند و نمیخواهد نقش آخرین تقاضاکننده را بازی کند. اولین دلیل این است که وقتی آمریکا پذیرفت تولید صنعتی در خارج از کشورش باشد؛ به طور خاص بعد از ورود چین به سازمان تجارت جهانی، در یک دوره کوتاهی ۳.۵ تا ۵ میلیون شغل صنعتی در آمریکا از بین رفته است. شما میگویید این در مقابل ۱۵۳ میلیون کارمند و آدم تحت قرارداد در داخل آمریکا چیزی نیست. ولیکن چون این امر بسیار سریع (ظرف ۷ سال) رخ داده و بسیار متمرکز است، یعنی در نقاط مشخص و صنایع مشخصی رخ داده، شما با یک جامعه فروپاشیده به صورت کانونی در نقاط صنعتزدایی شده مواجهید که برای شما کاملاً نقش یک بدنه سیاسی تندرو را ایفا میکنند.
سالیوان در زمان بایدن میگفت فکر نکنید اگر ما دنبال برنامه توسعه صنعتی هستیم، مثلاً یک سری شیرینکننده به بدنه رأی ترامپ میدهیم. ما آنها را واقعیت میانگاریم و برای نجات دموکراسی آمریکایی به آنها این را میدهیم. پس اساساً یک حدی از برگشت تولید به داخل آمریکا برای ترامپ مهم است، برای آمریکا و بقای آن مهم است. بقای آمریکا یعنی آمریکا پیشرفتهترین کشور جهان است و خواهد بود و تصور اینکه فرو میپاشد، نیست. ولیکن آمریکایی که میشناسیم برای بقای خود نیاز دارد به این سؤال پاسخ بدهد. موضوع دوم یعنی آوردن تولید صنعتی به داخل، حساب جاری مثبتتر و حساب سرمایه منفیتر، داشتن آمادگی کمتر برای جذب تولیدات خارجی، داشتن کمترین آمادگی برای داشتن کسری حساب جاری- و همه آن حرفایی که درباره انگلیس زدیم. نکته دوم اینکه درست است که حساب کالا و خدمات آمریکا منفی بود؛ اما تنها جزء حساب جاری که حساب کالا و خدمات نیست. یک جزء بسیار مهم، درآمدهای اولیه است، یعنی درآمدی که از سرمایهگذاری در خارج به دست میآورند و سود سهام، نرخ بهره، سود بهره و غیره را دارند پس میگیرند. به عبارتی برای همه کشورهای توسعه یافته که درآمد اولیه آنها مثبت است و برای کشورهای درحال توسعه که درآمد اولیه آنها منفی است، یعنی میزان سرمایهگذاری که آمریکاییها در خارج از کشور خود کردند و درآمدی که از آن به دست میآورند همیشه بیشتر از عددی بوده که دیگران در آمریکا سرمایهگذاری کردند و به دست آوردند. چرا این امر مهم است؟ برای اینکه به شما اطمینان میدهد اگر به دلایلی در یک دورهای حساب کالا و خدمات من منفی میشود، آن درآمد اولیه وجود دارد و این را پر میکند. حداقل اجازه نمیدهد از کنترل خارج شود. کتاب (The City) وقتی میخواهد توضیح دهد که چرا انگلیس به طور سریع تقریباً بعد از جنگ جهانی دوم نقش خود را به عنوان قدرت بینالمللی از دست داد و به یک کشور عادی تبدیل شد، میگوید چون انگلیس مبادی سرمایهگذاری خارجی خود را به ازای تسلیحات به آمریکاییها واگذار کرد. در سنت آنگلاساکسون اینکه امروز به جایی رسیدیم که به شدت وضعیت درآمد اولیه آمریکا بد است، برای آمریکاییها این خیلی معنا دارد و آنها به هر قیمتی میخواهند جریان سرمایه را معکوس کنند.
تأسف میخورم که در ایران درباره این حرف میزنیم که سرمایهگذاری آمریکا در ایران به عنوان مشوّق برقراری تعامل به آمریکاییها پیشنهاد میشود.
نکته سوم که از همه اینها مهمتر است و چند بعد دارد، اینکه تا سال ۲۰۰۸ درست است که آمریکا و مصرفکننده آمریکایی و حساب سرمایه مثبت آمریکایی به معنای بدهی خانوار نقش ایفا میکرد و به عنوان نقطهای که مازاد سرمایه را جذب میکرد اما جذبکنندههای مازاد سرمایه یعنی داراییهای خصوصی، مستغلات، وامهای رهنی غیرمستغلات، MBS، اوراقهای شرکتی و CDSها فروپاشیدهاند و الان آمریکایی که ثروت جهانی را در خود نگه میدارد و آمریکایی که تبعات حساب سرمایه مثبت را میپذیرد، آمریکای دولتی است. اوراق قرضه آمریکا و اوراق خزانهداری، مازاد جهانی را جذب میکنند و امکان ادامه این مسیر را میدهند. میزان کسری بودجه آمریکا به اعداد کاملاً تجربه نشدهای رسیده است. من آدم ﻫﺘﺮودکسی در اقتصاد پولی هستم، میگویند بیشتر از این میتوان تحمل کرد ولی واقعاً ارقامی که بابت بهره باید بپردازند، اعداد بزرگی است و بزرگتر از بودجه نظامی شده است. مضافاً اینکه، نرخ بهره هم بالا مانده و کاملاً اینکه شرایط از کنترل خارج شود وجود دارد. امروز که هیچ دارایی مالی به این میزان نبوده است. از سال ۲۰۰۸ تا سال ۲۰۲۵ اندازه بازار اوراق قرضه از حدود ۷ تریلیون دلار به نزدیک ۳۲ تریلیون دلار افزایش یافته است. امروز به افراد بگویید که اگر آمریکا نکول کرد چه میکنید؟ میگویند اوراق بلندمدتتر را میخرم چون میدانم اوراق قرضه آمریکا جایگزینی ندارد و بالاخره یک کاری میکند، چون بزرگترین اقتصاد جهان است؛ اما اگر یک جایگزینی متولد شود وضعیت عوض میشود. وقتی آلمان ترمز بدهی را برمی دارد، اینها معنا دارد. الان نسبت بدهی به GDP آلمان ۶۰ درصد است و اگر بخواهد به عدد متعارفی مثل بقیه کشورها برسد و مثلاً ۱۲۰ درصد شود که این معادل ایجاد ۲.۴ تریلیون دلار بدهی جدید است، آن وقت شرایط متفاوت خواهد شد. توجه داشته باشیم این یک گزینه سرمایهگذاری یورویی مطمئن است.
چین چطور؟
چین چون تصمیم نگرفتند حساب سرمایه خود را باز کنند، این وضعیت را ندارد. وقتی اوراق میخرید باید نقد کنید و پول آن را جابهجا کنید. وقتی آنها حساب سرمایه را بستند شما نمیتوانید این کار را انجام دهید؛ اما چینیها لحظهای که تصمیم بگیرند حساب سرمایه را باز کنند که با این مدل در هنگکنگ در داراییها و کلاسهای مختلف بازی میکنند، وضعیت تغییر میکند. چینیها عامدانه یک سری از شرکتهایی را که داخل بورس سرزمین اصلی چین لیست نمیشوند به هنگ کنگ میفرستند و الان بازار بسیار داخلیای دارد. آنها هم با این بازی میکنند.
دنیای سیاهتر و نظامیتر در انتظار جهان
به هر حال آمریکا الان نمیتواند به این نحو ادامه دهد. به همین دلایل شما فرض کنید ترامپ نبود و الان هریس یا بایدن رئیس جمهور بود، گرچه دیوانهبازی کمتر و نمایش جنون کمتری را شاهد بودیم؛ اما همین کارها را باید میکرد. در دنیایی که آمریکا دیگر آخرین تقاضاکننده (The Demander Of Last Resort) نیست، دنیایی است که کشورها بر سر بازار با هم میجنگند. کشورها بر سر حفظ بخشهای امنیتی زنجیرههای تولید باید با هم بجنگند. آن دنیایی که میشناختیم با سرعت در حال تمام شدن است و به همان قرینهای که دنیای ۱۹۱۴ به بعد سیاهتر، تلختر، نظامیتر، محدودتر، دیکتاتورمآبتر، غیرحقوقیتر از دنیای قبل از سال ۱۹۱۴ بود، اینجا هم همین اتفاق میافتد. این خیلی اهمیت دارد.
این تازه تنها یکی از چیزهایی است که روی زمین میآید. یک نکته دیگری نیز وجود دارد. وقتی ناتو میپذیرد که میزان سهم هزینهکرد نظامی به GDP را از بنچ مارک ۲ درصد به بنچ مارک ۵ درصد برساند که ۳.۵ درصد مستقیم به اضافه ۱.۵ درصد مربوط به زیرساختهای مرتبط است، این یک انقلاب است.
انقلابی در هزینههای میلیتاریسم
در دوره اول ترامپ اینطور گفته میشد که چرا ترامپ به ناتو فشار میآورد که سهم خود از بودجه نظامی ناتو را افزایش بدهد؟ برخیها میگفتند حرف ترامپ این است که چرا آمریکا باید هزینه دفاع از اروپا را بدهد، پس طبیعی است که ترامپ بودجه را برای امور دیگری جمع کند. حتی آدمها چرتکه میانداختند و میگفتند هزینه مستقیم حضور آمریکا در اروپا برای حفظ اروپا حدود ۷۰ میلیارد دلار است که این معادل ده درصد کل بودجه نظامی آمریکاست. درنهایت میگفتند خب چرا باید ترامپ این کار را انجام دهد؟ برداشت شما الان باید این باشد خب حالا که ناتو دارد بودجه نظامی را زیاد میکند و آمریکایی که دچار کسری بودجه است پس لازم نیست دیگر جور اروپا را بکشد؛ اما شما امروز میبینید که ترامپ حتی پس از اینکه سایر اعضای ناتو بودجه نظامی خود را زیاد کردند هم بودجه نظامی آمریکا را کم نکرده است.
چراکه ترامپ در بودجه ۲۰۲۵ در حالیکه با بیرحمی تمام سهم خدمات بهداشتی اقشار ضعیف را قطع کرده، بودجه نظامی را افزایش داده است. در واقع ما با ناتویی مواجهیم که همه قرار است به اندازه لهستان (با سهم حول و حوش ۵ درصدی از GDP) خرج کنند. خیلی اعداد بزرگ است. انگلیس که از اتحادیه اروپا خارج شده، هم در قالب امنیتی در چهارچوب همکاری روی سلاح هستهای به فرانسه پیوسته و هم خود تلاش میکند وارد سازوکار تولید ابزارهای دفاعی شود.
ما تصمیم داریم در این دنیا چه کنیم؟
با مقدمهای که گفته شد، باید حالا این سؤال را مطرح کرد که «ما تصمیم داریم در این دنیا با این شرایط چه کنیم؟» ناتو دارد برای خودش دشمنی را تعریف میکند. این دشمن واقعی است یا خیر، امری ثانویه است. او دشمن را میگوید «محور چین، روسیه و ایران.» سؤال این است که آیا چنین محوری وجود ندارد، قطعاً نه. آیا این سه همدیگر را محور حساب نمیکنند، بازهم جواب این است که خیر. وقتی حرفهای آدمهای جدیتر ناتو را میشکافید درباره این محور میگویند هنوز محور نشده است. اما معضل از آنجایی شروع میشود که ما (ایران) چنین نقشی را گرفتیم و شوربختانه هیچ محوری هم در دنیای واقعی وجود ندارد. اتفاق بدتر این است که وقتی کلیت ناتو به اعضای خود فشار میآورد که به این سه کشور (ایران، چین و روسیه) فشار بیاورید، چون اعضا نمیتوانند به روسها یا چینیها فشار بیاورند، به ایرانیها فشار میآورند. یکی از دلایلی که آلمانیها با ما این رفتار را میکنند باید در همین قالب دید.
به جز روابط خاص بین اسرائیل و آلمان، شاید بد نباشد این نکته را هم اضافه کنم که دو سه روز قبل از ۷ اکتبر ۲۰۲۳، آلمانیها بر سر ایجاد گنبد آهنین با اسرائیل به توافق رسیده بودند تا برای صهیونیستها آن را بسازند. به جز این رابطه ویژه، وقتی اولاف شولتز، صدراعظم آلمان بود و آمریکاییها و فضای آنگلوساکسون فشار میآورد که باید به این محور فشار بیاورید و میگفت آیا نمیبینید در اوکراین چه خبر است و چینیها به روسها کمک میکنند و ایرانیها به روسها کمک میکنند، شولتز نمیتوانست به چینیها فشار بیاورد. تقریباً نسبت تجارت چین با آلمان ۳.۵ درصد GDP آلمان است. نسبت تجارت بخش خودروسازی آلمان با چین معادل ۳۰ درصد کل تولیدات خودرو در آلمان است. اصلاً فولکس واگن به خاطر کارخانه چینش زنده بود. به محض اینکه کارخانه چین با عدم اقبال چینیها مواجه شد، ناچار شد کارخانه آلمان را تعدیل کند. این موضوع برای اولینبار اتفاق افتاد. پس آلمان به چین نمیتواند فشار بیاورد. به روسیه هم نمیتواند فشار بیاورد. درنتیجه یک ایران وجود دارد که هرچه به آن فشار بیاورید اتفاق خاصی در اقتصاد طرف مقابل یا زنجیره تأمین جهانی نمیافتد و درنهایت به ایران فشار میآورد. از همین رو، آلمانیها مسجد هامبورگ را میبندند و هر نوع همکاری را با اسرائیلیها در حوزه امنیتی میکنند.
من نمیدانم کمک ایرانیها اصلاً بوده یا نبوده و چقدر اهمیت داشته و یا چقدر سرنوشتساز بوده است، اما سؤال این است که ما واقعاً میخواهیم چه کار کنیم؟ سؤال این است که آیا ما میتوانیم در چنین دنیای تا این حد نظامیشده کار کنیم؟ در جنگ ۱۲ روزه واقعاً ایرانیها با پوست، گوشت و استخوان خود از این کشور دفاع کردند. من خیلی خوشحالم که جزء چنین ملت قهرمانی هستم. یعنی در شب اول که توسط هواوفضا به هر قیمتی شلیک انجام شد - با اینکه چنان ضرباتی به ما زده شده بود- نیروهای نظامی ما واقعاً برای شهادت این کار را انجام دادند. من به جز اینکه قلبم به احترام اینها در سینه بتپد کاری نمیتوانستم انجام بدهم. یا وقتی که در شب عاشورا آیتالله خامنهای در حسینیه امام خمینی(ره) میآید تا نشان دهد اگرچه طرف مقابل در آسمان دستی دارد؛ اما برای ما در حکمرانی اینجا مسئلهای نیست و این را از پوست، گوشت و استخوان خود انجام میدهد، این خیلی برای من ستودنی است. میارزد برای چنین راهی جان خود را بدهیم.
اما سؤال این است که آیا ما میتوانیم با این شیوه در مقابل چنین موجی (موج عظیم نظامی شدن جهان) از خود دفاع کنیم؟ الطاف خداوند متعال بر جای خود است و حتماً ذرهای از الطاف الهی از همه این محورها و کشورها و قدرتها بزرگتر است، اما عقل به ما میگوید برای چنین شرایطی باید تدبیر کنیم. در قبل از جنگ جهانی اول و دوم و داستان تضعیف هژمونی انگلیس که در موارد بالاتر درباره آن حرف زدم، شما میبینید ایران درحالیکه بسیار مسئولانه رفتار کرده، اعلام بیطرفی کرده و با وجود اینکه حضور آلمانیها در ایران قبل از جنگ جهانی دوم یک حضور اساسی و تعیینکننده هم نبوده است، اما با این حال ایران در هر دو دوره اشغال شد.
من نمیگویم بناست اشغال شویم و منظورم این نیست با جنگ جهانی دیگری روبهرو هستیم بلکه میگویم ما در این سالها در نقطه رقابت بین قدرتها قرار میگیریم و با یک دوره افزایش تنش روبهرو هستیم. فعلا اسمش را هم نمیدانیم چه بگذاریم، اما این فضا را داریم لمس میکنیم.
در دو جنگ قبلی (جنگ جهانی اول و دوم)، ایران یک بخش حاشیهای از جنگ بود، یعنی اگر در جنگ جهانی اول قوای طرفین، قوای روس و عثمانی در کرج با هم جنگیدند دعوای این دو نسبت به جنگی که در اروپا است، یک امر بسیار کوچکی محسوب میشود؛ اما در وضعیت پیش رو از جانب طرف مقابل، ما (ایران) مستقیماً به عنوان یک نقطه در کمربند مشترک روسیه و چین دیده میشویم. ما در نوک پیکان جنگ دیده میشویم. روسیه و چین هم یک بلوک نیستند و در موجودیتی به اسم ایران هم، قدرتهای رقیب هستند. اگر ما درک نکنیم که نمیتوانیم با پیشفرضهای قبلی رفتار مسئولانه، حال و هوای حقوقی، حرفهای گرد زدن، تصمیم نگرفتن، توازن برقرار کردن (که همان تصمیم نگرفتن است)، پیش برویم، کار بسیار سخت میشود.
من به یک سؤال در همه روزهای بعد از جنگ فکر میکنم؛ چرا جمهوری اسلامی ایران در استفاده از امکانات متعارف معمول حکمرانی تا این حد دست به عصا، محتاط و عقب است اما در بذل جان، خیلی شجاع و آماده است؟ اینطور نمیشود. قهرمانانه است اما چالدران هم جنگ قهرمانانهای بوده است. توجه داشته باشیم مقابل این تصویر آمریکاییها و ناتو چند ابزار جدید دارند که آنها را نسبت به قبل بهشدت تهاجمیتر کرده است. در دنیای قبلی چون آمریکا صادرکننده نفت نبود و واردکننده بود، در دورههایی که نفت و به تبع آن قیمت سایر کامودیتیها افزایش پیدا میکرد، همزمان دلار تضعیف میشد و آمریکا به عنوان منبع اعتباردهی، ارزش وامی که پرداخت میکرد کاهش مییافت. به عبارت دیگر کشورهای حاشیهای درحالیکه به خاطر افزایش قیمت کامودیتیها، پول بیشتر پرداخت میکردند؛ اما به خاطر کاهش عرضه دلار مقداری فشار را کاهنده میدیدند و این بالانس میشد. در دوره جدید چون آمریکا صادرکننده نفت است (اصلاً نگوییم آمریکا که وارد پیچیدگیهای اینکه نفت شیل تا چه زمانی میماند و غیره نشویم، بگوییم آنگلوساکسونها اعم از آمریکا، نیوزیلند، کانادا) به خاطر نفت شیل رابطه مبادله (TOT) آنها تقویت میشود، همزمان دلار هم تقویت میشود. یعنی اینها دو بار برنده میشوند و اختلاف آنها با کشورهایی که نیازمند سرمایه هستند خیلی زیاد میشود.
و یکسری ابزارها را از دست کشورهای امثال ما در حوزه نفت میگیرند.
بله. چند باری هم اشاره کردم. پادکست جالبی افتی دارد که فردای «وعده صادق یک» میگوید ما عادت داشتیم اگر چنین سطح تنشی بین ایران و اسرائیل انجام شود که طرفین به همدیگر پرتابه پرت کنند، قیمت نفت بالا برود اما قیمت نفت نه تنها تکان نخورد بلکه قدری کاهش هم داشت. آنجا توضیح میدهد که تریدرها اینطور فکر میکنند و میگویند وقتی یکسوم تولید نفت جهان به قاره آمریکا رفته است که تا ۲۰۰ سال آینده از چشمانداز جنگ و کودتا و شورش برکنار است، این بازار، دیگر بازار قبلی نیست. کافی است اجزای اصلی یعنی عربستان، روسیه و آمریکا باثبات باشند.
ما شاهد انقلاب در فناوری امنیتی جهان هستیم
نکته دیگر، تغییری است که در نگاه به فناوری امنیتی در آمریکا رخ داده است. علت اینکه من روی پیتر تیل (Peter Thiel) تأکید میکنم این است که او آدم سیلیکونولی محسوب میشود ولی در آنجا زندگی نمیکند و همچنین ارزشهای کاملاً متفاوتی با آنها دارد. یکی اینکه مسیحی معتقد بوده و برعکس همه اینوریهاست. دیگر اینکه بعد از ۲۰۰۱ نقش اصلی را در این داشت که به جامعه نخبگانی آمریکا منتقل کند که پیمانکار امنیتی دولت باشید چیز بدی نیست و اتفاقاً فضیلت است. کاری که آنها در حوزه ایجاد پلتفرم شبیه سلیکونولی اما در حوزه امنیت ملی انجام دادند، در معنایی که ما از فیسبوک و متا و گوگل و غیره سراغ داریم نبود، به آنها چیزی دادند که این فناوری امنیتی، فاصله آنها را با ما خیلی زیاد میکند. درست است آنچه ما از آن درک میکنیم مسئله هوش مصنوعی است، اما در اینجا تفاوتهایی وجود دارد. یک زمان شما درباره هوش مصنوعی به معنای تجاری صحبت میکنید که ChatGPT و غیره و رقابت با دیپسیک (Deepseek) میشود و اینجا اصطلاحاً یک هایپی وجود دارد. میگویند خیلی بازار خوب است و ارزش انویدیا (NVIDIA) چهار تریلیون دلار شده، چون تنها شرکتی است که تقریباً ۹۰ درصد جیپیای این حوزه را دارد. اینکه چطور از هوش مصنوعی پول دربیاوریم هنوز معلوم نیست و جریان نقدی ممکن است فعلاً به دست نیاید. همچنین شاید افولی در این شرکتها به وجود بیاید. مثل «دات کام». آیا امروز زندگی ما کاملاً تحت تأثیر اینترنت است یا نه؟ بله است. آیا معنیاش این است کسانی که در دوره بحران «دات کام» میگفتند این شرکتهای اینترنتی به درد نمیخورند، حرفشان درست بود؟ قطعاً خیر. آنها میگفتند این جریان نقدی مورد انتظار ایجاد نشده است، نه اینکه اینترنت دنیا را تغییر نمیدهد.
در حوزه استفاده نظامی از هوش مصنوعی سؤال جریان نقدی وجود ندارد. خیر اجتماعی در این حوزه مبتنی بر میزان نرخ درصد سود حساب نمیشود. اینجا جایی است که پیتر تیل (Peter Thiel) با تمرکز بر تقاطعگیری دادهها، امکاناتی را به اردوگاه نظامی ناتو میدهد که قبل از این نداشتهاند. به جنگی که گذراندیم نگاه کنید! جنگی که گذراندیم جنگ به این معنا که صدام اسکادB شلیک میکند و هر جا محکمتر ترکید، نبود. جنگ اخیر یک کمپین ترور فشرده علیه افراد و داراییهای باارزش بود. این ترور را با ابزار نظامی انجام میداد. چرا ریسک این را به عهده میگرفت؟ چون تقاطعگیری هوش مصنوعی به او این اجازه را میدهد که با احتمال بالا بگوید هدف من کجاست. بله عامل انسانی مهم است، بیاحتیاطیهای ما مهم است، تفاوت بین غزه و ایران مشخص است و اینها را من میفهمم. ولیکن موضوع صرفاً این نیست که من واتساپ دارم یا ندارم یا موبایل هوشمند دارم یا ندارم. هر دادهای که تولید میشود تقاطعگیری میشود.
جدای از امر فنی و تکنیکی که تو باید چه کار کنی، این مدل جنگ اساساً جنگ را به این تبدیل میکند که تو باید تصمیم بگیری که آیا میخواهی با دادههای متمرکز ادامه بدهی یا مدل دیگری برای حکمرانی باید داشته باشی. یا فکر میکنید دو انشعاب وجود دارد که مدل چینی و مدل آمریکایی که باید با یکی از اینها ببندید، من درباره اینها حرف نمیزنم. یک نکته دیگر این است که اساساً جنگ اگر یک مسئله و صنعت سرمایهبر بود که کاربری هم در آن وجود داشت، امروز خیلی سرمایه بیشتری میبرد. امروز جنگ به خودی خود یک برنامه توسعه صنعتی است، وقتی شما این موضوع را مطرح میکنید، افرادی فکر میکنند باید هیتلری بربکشد، اما اینطور نیست و اساساً تبدیل جنگ به برنامه توسعه صنعتی در درجه اول مفصل در حوزه فاینانس جنگ، ادبیات وجود دارد. نمونه آن کتاب ۲۰۲۴ بوده که فقط درباره فاینانس جنگ است. خلاصه آن را نویسنده آن یک ماه پیش توضیح میداد. میگوید اساساً جنگ سرمایهبر برای دولتهای دموکراتیک است. به این خاطر که دولت به رأی نیاز دارد و به کشتههای زیاد حساس است.
پس در جهان جدید، اولاً اینکه کشوری GDP بزرگتری داشته باشد که بتواند هزینه جنگی بیشتری بدهد و دوم اینکه بتواند اگر ضربه کوتاهمدتی خورد آن را هضم کند و پاسخ دهد، بسیار نکته مهمی است. امروز دیگر آن مرزهای قبلی که توسعه مهم است یا امنیت، وجود ندارد. شما GDP بزرگ برای تأمین مالی جنگ نیاز دارید که جنگ نشود نه اینکه جنگ کنید و خود جنگ و تأمین مالی آن ابزار رشد GDP شماست.
معنی بازگشت اعداد نسبت بودجه دفاعی به GDP در ناتو به ۵ درصد، بازگشت به اعداد جنگ سرد است و این یک جرقه نیاز دارد تا این اعداد در صورت وقوع جنگ به اعداد ۶۰-۵۰ درصد برسد. جهت اطلاع عرض میکنم که در جنگ جهانی اول نسبت هزینههای دفاعی به GDP اعضا بین ۵۰-۴۰ بود و در جنگ جهانی دوم بین ۶۰-۵۰ درصد بود. یعنی میجنگیدند و قدری هم زندگی میکردند! ما میخواهیم چه کار کنیم؟ ایرانیها موضوع را در سطح منازعه خود و رژیم صهیونیستی میبینند. اولاً سعی میکنند بین رژیم و آمریکا فاصله بیندازند که دل خود را آرام کنند. میگویند حالا یک هستهای است که من این را میدهم که بگذرد. اما از خود نمیپرسند بعد چه خواهد شد؟
اصلاً به همین خاطر است که در جهان هیچ آدم عاقلی به جز برخی از ایرانیها، درباره اینکه باید مذاکره جامع با آمریکا انجام شود، حرف نمیزند. چون شرایط جهان ثباتی ندارد که بخواهید مذاکره جامع داشته باشید. همه، چهارچوب گفتوگو دارند. حتی انگلیس که تنها کشوری است که واقعاً به یک متن حقوقی با آمریکا رسیده بود، اما همین آمریکا سر مهمترین بند این متن حقوقی که معافیت صادرات فولاد انگلیس به آمریکاست، زیر آن توافق زده است. چرا ما هنوز حرفهای دهه ۷۰ و ۸۰ را میزنیم و فکر میکنیم اگر آمریکاستیزی را کنار بگذاریم، قضیه به همین راحتی حل میشود؟ شاید در دهه ۸۰ وقت این بود که از ایران امنیتزدایی کنید، اما الان دنیا دارد امنیتی میشود و بیمعناست که شما بکوشید در دنیایی که با سرعت امنیتی میشود سراغ امنیتیزدایی از سیاست خارجی خود بروید.
ما اگر بخواهیم تصمیم بگیریم احتمالاً این تصمیمات باید در سه حوزه باشد. یکی بحث تکنیکالی است که مربوط به سطح فناوری میشود که در دوره جدید اضافه شده و با همه دورههای قبلی متفاوت است و اتفاقاً سرعت تحولات را زیاد کرده است. بحث دوم، سیاست خارجی است که اینجا این سؤال پیش میآید که باید چه کار کرد و بحث سوم این خواهد بود که با شرایط جدید، در سیاست داخلی باید چطور رفتار کنیم؟
در سیاست خارجی باید درک کنیم که رفتار ما باید واقعگرایانه باشد، نه مسئولانه. یعنی اینکه اگر فکر کنیم که من باید کاری کنم که جهان با من همدلی و همدردی کند و بهانه دست کسی ندهم، اینها برای دوره قبل است. الان اگر میخواهید این کار را بکنید باید مشخص کنید که این به نفع شماست و سپس انجام دهید. یعنی شما باید خط مستقیم غیراوهامی و غیرابهامی داشته باشید که بگویید در این لحظه این کمپین را اجرا کنم. نه یک فرض کلی که اگر آدمهای خوبی باشیم بالاخره جهان دلش به رحم میآید یا آمریکا با ما مشکلی ندارد و میگوید فقط بمب هستهای نداشته باش. البته امروز مشخص شده آمریکا میگوید هستهای نداشته باشید.
براین اساس، رفتن به سمت واقعگرایی اهمیت دارد. این یعنی چی؟ برای توضیح بیشتر رجوع کنیم به این حرفهای بیانیه ۱۹۲ نفر که اخیراً در رسانهها منتشر شد. این بیانیه میگوید یک فضای ژئواکونومیک و ژئواستراتژیکی به سمت شما میآید که تو اصلاً فرصت کنشگری در آن را نداری. آیا معنای این جمله این است که ما دست به دعا برداریم و صبر کنیم و ببینیم چه میشود؟ پاسخ منفی است. اتفاقاً امروز برای هضم این فضای جدیدی که به سمت ما میآید، باید از کوچکترین روزنهها استفاده کنیم و بهشدت واقعگرا باشیم و حلقههای بازخوردگیری ما باید به شدت کوتاه باشد. امروز یک اجماع ناگفته کارشناسی وجود دارد که معتقد است دادن چابهار به IPGL هند کار اشتباهی است. چقدر از این زمان گذشته است تا این بازخورد شکل بگیرد! حدود یکسال زمان گذشته است. این یعنی حلقههای بازخوردگیری ما بلند بوده و سرعت ما بسیار کند است. هنوز هم افراد فکر نمیکنند که حالا باید چه کار کنیم، حتی به این فکر میکنند آن روز چرا آن اشتباه را کردیم. چنین نظام بازخوردگیری کندی، ناشی از مدل توزیع شدن تصمیمگیری و قدرت در سیاست خارجی ایران است، یعنی همه میتوانند مانع یک اقدام شوند و کسی نمیتواند باعث شود.
یعنی تمرکزی در تصمیمگیری وجود ندارد؟
مطلقاً تمرکزی نداریم، درحالی که تمام کشورهایی که بازیگر نظم جدید قدرت هستند حدی از تمرکز را پذیرفتهاند، عربستان، آمریکا، ترکیه، احتمالاً انگلیس جدید و آلمان جدید. در ایران در همه سطوح همه چیز توزیع شده است. اختیارات تهران که کاملاً توزیع شده بود در حدی که هیچ کسی نتواند کاری انجام دهد، حالا میگویند این اختیارات را در استانها هم توزیع کنیم. یعنی مسیر ما به طرز جنونآمیزی برخلاف جریان آب است. ما اینجوری غرق میشویم. فقط در خلاف جهت آب در حال دست و پا زدن هستیم. همین است که من میگویم رادیو را روشن کنیم و یک دقیقه روی زمین بیاییم. در را باز کنیم و دنیا آنطور که پیرمردهای ما میگویند، نیست. در این دنیای جدید بنا نیست آمریکا در جایی سرمایهگذاری کند، در این دنیا نظام بینالمللی تقریباً باقی نمانده، در این دنیای جدید ایران به خودی خود، وزن آنچنانی چه سلباً و چه ایجاباً ندارد.
پس شما ناچار هستید اولاً یک نظام متمرکز در سیاست خارجی داشته باشید که بتواند پروندههای اصلی چین، آمریکا و اروپا اعم از مکانیسم ماشه را با هم جواب بدهد. نه اینکه بگویید در مکانیسم ماشه با خودش کار میکنم. اگر من هر روز تکرار میکنم که فکر کردن به تمدید مکانیسم ماشه خلاف عقل سلیم است بدین معنی نیست که حالا کاری نکنیم تا فقط مکانیسم ماشه بیاید و فقط مرگ بر آمریکا بگوییم. ما که «ددلاینپذیر» نیستیم و فقط دوست داریم همهچیز را کش دهیم. حال که همه چیز دست به دست هم داده و ددلاینی درست کرده، به جای تمدید آن، بکوشیم تا آن زمان به سؤالات خود پاسخ دهیم.
سؤال پاسخ دادن چطوری است؟ از پروندههای اصلی شروع میشود و پروندهها را به هم مرتبط میبیند و در کنار مرتبط دیدن، جدا عمل میکند. یک نمونه خلاف عقل که ما یک رئیسجمهور شهید را هم بهخاطر آن سیاست از دست دادیم و خلاف همه این اصول است، سیاست همسایگی است. وقتی میگوییم سیاست همسایگی خلاف عقل است، به این معنی نیست که یعنی از فردا به آذربایجان موشک بزنیم؟ خیر! میگوییم چون نتوانستهاید در سیاستهای حوزه قدرتهای بزرگ به جمعبندی برسید آمدهاید و گفتهاید من یک «لاین» جدا به نام سیاست همسایگی دارم. در حالیکه طرف مقابل کاملاً بازی خود را با شما در چهارچوب بازی با قدرتهای بزرگ میبیند. از عربستان تا آذربایجان؛ همه همینطور هستند. ما باید این پروندهها را با هم ببینیم و در این صورت راهحلهایی جلوی ما پدیدار میشود که در تک تک این پروندهها نیست. مثال بزنم. شما اگر بخواهید الان با اروپاییها درباره مکانیسم ماشه صحبت کنید چه راههایی دارید؟ سه راه بیشتر نیست؛ یا آنها ما را ببخشند و اجازه دهند به حق قانونی خود برسیم و در سال دهم ماشه را اعمال نکنند. دوم اینکه اعمال کنند و سوم هم، تمدید کنند. این خروجی فعلی میگوید پس باید تمدید کنیم چون شب سیاه زمستان کاری نمیتوانیم انجام دهیم و حالا ۶ ماه دیگر ممکن است فرجی بشود.
اما وقتی از بالا نگاه کنید و بگویید اول باید مسئله خود را با قدرتهای بزرگ تعریف کنم، بعد در چهارچوب آن، این موضوع را حل کنم، این مفهوم دیگری پیدا میکند. چون ارتباطات جهانی شما قطع بوده و رادیوهای شما خاموش است و کسانی که تصمیمسازی میکنند، نسل قبلی هستند که همه چیز را سیاسی میبینند و درکی از اقتصاد سیاسی جدید ندارند. هر چه با آنها صحبت کنید میگویند پرونده را بدهید و من یک شام با فلان سناتور میخورم و حل میکنم. عبور از این مدل سخت تفکر است. یک زمانی فدراسیون فوتبال میگفت یک فرش و پسته میدهیم و درست میشود. این فرش و پسته را در وزارت خارجه از جنس بندهای حقوقی میبینند و متأسفانه عبور از این تفکر زیسته در گذشته سختتر است. شما باید بتوانید بستههای سنجشپذیر، جزئی، قابل ادامه و کمّی ایجاد کنید تا با دادن آن به طرف مقابل و پاسخ گرفتن روی اعداد، بفهمید چه کاره هستید و او درباره شما چه فکری میکند.
فرض کنید ایرانیها نیستند و تمام کارهایی که ترامپ طی این مدت انجام داده را بررسی کنید. توافق با انگلیس، با چین، با ویتنام، با فیلیپین و غیره را ببینید. او چطور مذاکره میکند؟ جزئی، عدددار، درباره اصول حرف نمیزند، حتی برخی مواقع برای اینکه به توافق یا به یک چهارچوب کنترل تنش برسد، نقاط اصلی را کنار میگذارد. برای مثال، در تنها توافقی که آمریکاییها به صورت پایدار انجام دادند موضوع اصلی که مالیات شبکههای اجتماعی بود و آمریکاییها آن را صراحتاً علیه خود فرض میگرفتند، این در توافق نهایی دیده نمیشود. با چینیها در ژنو صحبت میکنند تا اعداد تعرفه را کاهش دهند اما هر دو به هم خیانت میکنند. چین و آمریکا در لندن درباره چیزهای حاشیهای حرف میزنند. او میگوید خاک کمیاب میدهم و آن یکی هم میگوید ویزای دانشجویان را تسهیل میکنم. جهان این شکلی است که همه امروز یک چهارچوب گفتوگو و مذاکره دارند و با توافقات کوچک، سنجشپذیر و جزئی این را جلو میبرند.
اما ایرانیها چهکار میکنند؟ ایرانیها اول اصول کلی را مشخص میکنند و مثلاً میگویند اصل حق غنیسازی ما را به رسمیت بشناسید. ذیل این چهکار میکنیم. پس از اینکه اصول را مشخص کردند، بعدش از اصول میآیند پایین تا بعد که ممکن است به عدد برسند. مثلاً برجام را ببینید. در برجام ایران در بخش سطح تعهدات خودمان به عدد رسید اما در سمت تعهدات طرف مقابل اصلاً به عدد نرسید. این فاجعه بود.
در این شرایط یکسری ایرانی میگویند برویم با آمریکا توافق جامع کنیم. آیا ما در این دنیا زندگی نمیکنیم؟ چرا فکر میکنیم ۴ سال پیش توافق جامع کار خوبی بود، الان هم کار خوبی است؟ با چینیها هم همین است.
امکان توافق از ایران را سلب میکند؟
بله مانع توافق میشود. شما باید بسته سنجشپذیرِ موکول به عمل و ددلایندار –که در ایران جزء کفر حساب میشود- بسازید. همزمان برای چینیها، آمریکاییها و اروپاییها ببرید. پاسخ آنها را بگیرید و ببینید چه چیزی واقعاً مهم است. اصلاً امروز چیزی به اسم خطکشی به اسم جامع و غیرجامع وجود ندارد. ما طرح مینویسیم و اصول همکاریها را مشخص میکنیم، بخشهای رقابت را جدا میکنیم، بخشهای خصومت را جدا میکنیم. حالا در بخش همکاری چه مینویسیم؟ مثلاً عضویت در سازمان تجارت جهانی باشد. آقا آن دنیا تمام شده است! درباره چه چیزی حرف میزنیم؟
در موضوع تحریم میشود در مورد موارد جزئیتر و در بخشهای خاص صحبت کنید؟
روی انتفاع متمرکز شویم، روی سهم بازار متمرکز شویم. ما هرگز نفهمیدیم که اگر صادرات نفت به چین را خارج از معافیت آمریکا نگه داریم چقدر مهم است. بعد شرطی که برای آتشبس گذاشته میشود این است که آمریکاییها به صادرات نفت ایران به چین معافیت بدهند. اصلاً جنونآمیز است! با این روشها و با این کیفیت نه با آمریکاییها میتوانیم توافق کنیم، نه با چینیها و نه با روسها! هنوز نمیتوانید برای جمهوری اسلامی ایران جا بیندازید که اصلا اینجوری نیست که من الان باید بروم فلان فناوری نظامی را بگیرم و فعلاً آسمان را کنترل کنم تا بعداً درباره اقتصاد فکر کنم! اینها یک چیز هستند و دو تا موضوع جدا نیست و همزمان و در هم تنیده هستند. متأسفانه ما جایی در کشور نداریم که تولید بسته مذاکراتی کند که تازه بخواهد بازخورد هم بفرستد و بازخورد هم بگیرد و به نظام تصمیمگیری بفرستد. این موضوعی که میگویند درباره رهبر انقلاب که سیاستهای کلی را رهبری و شعام تعیین میکنند و وزارت خارجه مجری است، این جمله صحیحی نیست. به این خاطر که شما سیاست را از بازخورد طرف مقابل در لحظهای که با او انگلیسی صحبت میکنید میتوانید بسازید، نه اینکه یکسری اصول و خطوط قرمز ابلاغ کنید. الان اصلاً اینطور نیست.
اینکه اصول کلی و خط قرمزها بسیط باشد بر تصمیم گرفتن و تصمیم ساختن تأثیر دارد؟ شما یک نظام کارشناسی دارید که میخواهد تصمیم بگیرد و به شما ایده و خط بدهد تا روی این بحثها و جزئیات و پلنها صحبت کنید. آیا این خط قرمزها باعث میشود آنها نتوانند تصمیم بسازند؟
دقیقاً، چون میفهمند برای مذاکرهکننده بهلحاظ سیاسی یکسری خطوط قرمز ناموسی محسوب میشود و اصلاً دیگر بستهای نمیتوانند فکر کنند. مذاکرهکننده هم میگوید اول ببینیم چه کسی این را به ما میدهد و هر کسی این را داد درباره بعدش هم با او حرف میزنیم. این کار بیمعناست. مثلاً میگوییم هستهای برای ما مهم است. بعد میگویم من این را تثبیت کنم و بعد درباره اقتصاد حرف میزنم، درحالیکه اینها یکی هستند. خیلی مواقع پاسخ هستهای را میتوانید در اقتصاد بدهید. حتی اینکه حوزه فشار را از روی هستهای بردارید، میدان آن در اقتصاد است. باز بدین معنی نیست که بگوییم رهبری موافقت کردند که آمریکاییها در ایران سرمایهگذاری کنند. امیدوار هستم و تا جایی که میدانم در مذاکرات درباره اعداد ۱۰۰۰ و ۲۰۰۰ میلیارد دلاری سرمایهگذاری آمریکاییها در ایران بحث نشده است، ولی آنهایی که واقعاً با این اعتماد به نفس درباره این اعداد صحبت میکنند واقعاً درکی از عدد و تراز پرداخت و حساب سرمایه و توان جذب صنعتی یک کشور ندارند.
قبل از اینکه به بحث سیاست داخلی بپردازیم، یک سؤال این است که ما چه ابزارها و فرصتهایی داریم که بتوان تبدیل به بستهای کرد و با طرف مقابل وارد مذاکره شد؟
خیلی سؤال خوبی است چون کمک میکند من بحث دیگری را روی این سوار کنم. به جز اینکه باید چرخه بازخوردگیری را کوتاه و تمرکز در تصمیمگیری و عمل را ایجاد کنیم، یک جملهای که شما نیز بدان اشاره کردید؛ باید از توازن به سمت انتخاب برویم. از توازن به سمت انتخاب رفتن بدین معنی نیست که ما باید به کسی آویزان شویم، استقلال خود را به کسی بدهیم. در این دوره نه کسی از شما این را میخواهد و نه این کار مفید است. اما شما باید بتوانید پروندههای خود را جدا کنید و در هر پرونده انتخاب کنید سمت چه کسی میایستید. ممکن است در پروندههای مختلف سمت آدمهای مختلف بایستید. اما دیگر لحظه انتخاب است و دیگر نمیتوانید روی مسیر «توازن» ادامه دهید. کشور ایران که در مثلث روسیه، چین و آمریکا قرار گرفته و در جنگ روبهروی آن بوده و در داغترین تکه این قضیه قرار گرفته، میخواهد توازن برقرار کند و لیختن اشتاین که یک جای کوچکی است و خدمات مالی ارائه میدهد، در یک دورهای به روسها خدمات مالی ارائه داده و روسها در آنجا میلیاردها دلار تراستی ایجاد کردند و همزمان لیختناشتاین کوشیده نسبت به آمریکاییها متوازن عمل کند و اجازه دهد بخشی از پولشویی آنها نیز در داخل اروپای قارهای به خصوص در اوراق قرضه را آنجا انجام دهند، اما آمریکاییها آنقدر فشار آوردند که دستگاه قضائی لیختناشتاین تحریمهای آمریکا علیه روسیه را به عنوان بخشی از قانون داخلی ابلاغ کرده و تمام لیختناشتاینهایی که نقش بازرس، مدیرعامل و غیره را در این شرکتهای تراستی زمینه ایفا میکردند، استعفا دادند و با روسها و شرکتهای زامبی طرف شدند که موجودیت حقوقی دارند اما شرکت نه مدیرعامل دارد و نه هئیتمدیره که نامهها را امضا کند. اما جالب است که موضوع در همین جا تمام نشده و روسها میگویند به این انتخاب لیختناشتاین پاسخ میدهیم و فشار میآوریم. لیختناشتاین هم ناچار است انتخاب کند.
وقتی لیختناشتاین با این کوچکی مجبور است انتخاب کند، چرا ایرانیها فکر میکنند میتوانند سر خود را زیر برف ببرند و آیینه به آیینه رد کنند؟ اینطور نیست که بگویید یک حوزه را با یکی میبندم که گویی عمدهفروشی است! مثلاً روابط با حوزه بینالملل و حوزه اقتصاد را با آمریکا میبندم مثل الان که در معافیت تحریمی آمریکا زندگی میکنیم و حوزه نظامی را با روسها میبندم و حوزه فروش نفت و تجارت را با چینیها.
یعنی باید اینها را تکهتکه کنیم؟
بله. شما باید بگویید در پرونده رقابت آمریکا و چین، انتخاب من چین است، در پرونده جلوگیری از افزایش قیمت نفت، من با آمریکا همکاری میکنم.
منظورتان از همکاری نفتی با آمریکا چیست؟
به این معنا که طرف آمریکایی دو انتخاب دارد؛ الان در اعداد زیر ۶۴ دلار اصلاً حفاری و تولید شیل جدید برای آمریکاییها بهصرفه نیست و شرکتهای سرمایهگذار خصوصی (Private equity) فشار آوردند که سود توزیع کنند، اصلاً نقد داخلی هم ندارند که حفاری کنند، چون در دوره بحران بعد از حمله روسها به اوکراین وقتی قیمت نفت بالا رفت، همه اینها رفتند سرمایهگذاری کردند، اما زمانی که نرخهای بهره بالا رفت و قیمت نفت ریخت، شرکتهای شیل میگویند دست ما سوخته و هر چه ترامپ قانون تغییر دهد ما سراغ حفاری جدید نمیرویم. این یک مسیر است و اما یک مسیر دیگر میگوید اصلاً من نمیتوانم نفت بالای ۶۴ دلار را تحمل کنم. چون موضوع هزینه زندگی خانوار آنقدر بُعد سیاسی پیدا کرده و یکی یکی دولتها را در غرب ساقط میکند که اصلاً من نباید به سمت افزایش قیمت انرژی بروم و من باید راه دیگری پیدا کنم. ایران در اینجا به عنوان کشوری که بعد از عربستان پائینترین قیمت تمامشده نفت در دنیا را دارد، میتواند با آمریکا همکاری کند. ایران باید برای اینکه قیمت نفت از یک حدی بالاتر نرود باید حتماً با آمریکاییها کار کند و حتی روزی که بخواهد تنگه هرمز را ببندد، باید در حدی ببندد که چشمانداز برای افزایش تولید نفت شیل ایجاد نشود. موضوع همین جا تمام نمیشود. برای اینکه ایران مانع از کاهش قیمت نفت از یک حدی بیشتر شود، باید با روسها کار کند. حتی پرونده واحدی به اسم نفت هم وجود ندارد که شما بتوانید آن را فقط با یک کشور ببندید، یعنی خود افزایش قیمت نفت یک چیز است و کاهش آن یک چیز دیگر. اصلاً ایرانیها چنین ذهنی ندارند که بخواهند چنین تفکیکی انجام دهند. حالا چون نمیتوانند انتخاب تفکیکی کنند، سراغ توازن میروند. مثلا در موضوع چابهار میگویند خب من اول باید تمدن هند را بیاوریم به چابهار. اصلاً چه کسی گفته این درست است؟ حالا چرا IPGL (شرکت هندی) است و چرا چابهار؟ حالا اینها را میآورید و به چین و به صربستان هم میگویید بیایند اینجا؟ مگر دورهمی است که میخواهید همه را در یکجا جمع کنید؟ چرا به این فکر نمیکنید که اینها معنای امنیتی دارد؟
بعد ببینید در سطح رئیس جمهور میگویند مشاوران خارجی بیاوریم. مگر پروژه چابهار یک پروژه اقتصادی است که مشاور خارجی بیاورید؟ اینها انتخابهای امنیتی و در دوره جدید امنیت و اقتصاد یکی هستند. پس ادامه سیاست توازن هم معنا ندارد و کار نشدنی است. امروز مشخص شده است که رفتن به سمت انتخاب، استقلال شما را تقویت میکند، نه اینکه تضعیف کند چون شما در هر پروندهای با یک کسی کار میکنید و اتفاقاً از فضای بسیط فعلی خارج میشوید. این چطور استقلالی است که تصمیم شما درباره کالای اساسی در اختیار و در دست «آفیسر اوفک (OFAC)» است که امضا کند یا نکند؟ راهحل چیست؟ اینکه شما پرونده کالای اساسی را هم بشکنید و در هر جزئش، بسته به معنا تصمیم بگیرید و انتخاب کنید که با چه کسی کار کنید تا مبادی، روش پرداخت و تسویه و اقلام را متنوعسازی کنید. این، ۱۸۰ درجه خلاف کاری است که الان انجام میشود.
این در موضوع تسویه تجاری هم وجود دارد که حدود ۸۰-۷۰ درصد با درهم و در امارات انجام میشود، در حالیکه بخش زیادی از آن را میتوانستیم به چین ببریم.
بله. ببینید متأسفانه وقتی شما میگویید چرا بخشی از سیستم تسویه تجاری را به چین نمیبرید افرادی هستند که میگویند شما میخواهید ما را استانی از چین کنید. خب وقتی شما ۸۰ درصد از تسویه تجاری را در امارات قرار دادید، عملاً استانی از امارات هستید. یعنی شما به عنوان سیاستگذار در ذهن خود اینطور فکر میکنید که من حالا توازن برقرار کردهام و در این توازن، نفت را به چین صادر میکنم پس خوب است این را متوازن کنم و تسویه در امارات انجام شود. در حالیکه وابستگی خود را در اینجا ۲۰۰ درصد میکنید چون یکبار ۱۰۰ درصد به چینیها، به خاطر خرید نفت وابسته هستید و یک بار ۱۰۰ درصد به امارات، بابت تسویه؛ در حالیکه باید هر یک از اینها را کوچک کنید، پکیج کنید و بسته به قلم تجاری، تجارت کلان و سایزهای بزرگ ازجمله کامودیتیها که بخش بزرگی از تراز پرداختها را پر میکند به سمت چین ببرید و تسویه کنید. در سمت دیگر، تجارت خرد، تجارت صادرکننده خصوصی و غیره را انتخاب کنید با امارات باشد. این انتخاب است، نه اینکه توازن کلان ایجاد کنید.
ما خیلی با این کارها فاصله داریم. ذهن سیاستمداران ایرانی در لایه تمدنی است. آقا شما ابتدا فکری به حال اینکه کالای ذرت دامی را یکباره و از یک جا نیاورید بکنید، بعداً درباره تمدن هم حرف میزنیم.
چند مورد از امکانات و انتخابهایی را که در داخل داریم و میتواند به عنوان ابزار تعامل و صحبت کردن با خارج باشد، بیان بفرمایید. الان برخیها میگویند هیچ امکاناتی برای صحبت کردن نداریم و حتی انرژی هستهای هم محل گفتوگو نیست، این را قبول دارید یا ما امکاناتی داریم که میتواند قاعده بازی را به هم بزند؟
ببینید هر چه من بیان میکنم بالقوه است. اگر روی این متمرکز شوید بالفعل میشود و به بالفعل نزدیک است. در ادامه به نمونههایی از آن اشاره میکنم. یکی از آنها، ابتکار کمربند و راه یا همان پروژه BRI است. در بین شاخههای BRI، تنها شاخهای که هم به لحاظ امنیتی و هم به لحاظ اقتصادی خوب پیش رفته BRI جنوبی است. مسیر شمال و مسیر میانی هر دو مشکلاتی دارند. بعد از این، چینیها عملاً وارد دام رشد پایین میشوند. رشد ۲۰۲۷ چین ۳.۷ درصد برآورد شده است. برای چین، رشد موضوع امنیتی است. ممکن است شما بگویید خب پس حالا آنها باید بیایند در ایران سرمایهگذاری کنند. سؤال این است اصلاً شما میخواهید چین در ایران سرمایهگذاری کند؟ بالاخره به زور که نمیشود. موضوع دوم این است که آمریکاییها، البته بخشی از آمریکا و نه همه آمریکا، به طور خاص جبهه ماگا در آمریکا، بیش از آنکه دنبال یک خاورمیانه مقهور باشد، دنبال یک خاورمیانه آرام است. یک تصور از خاورمیانه آرام دارد و فکر میکند با توجه به اینکه عملاً بازارهای صادراتی در ادامه جنگ تعرفهای کاهش مییابد، خاورمیانه آرام هم بازار هدف خوبی است و هم به دلیل مزیت انرژی در حوزه هوش مصنوعی هم خودش میتواند سؤالات آمریکا را در حوزه تأمین انرژی هوش مصنوعی و هم در سرمایهگذاری هوش مصنوعی جواب دهد. یک حالت این است که شما به آنها بگویید درمورد نسخهای از خاورمیانه آرام متناسب با آن چیزی که به نفع شماست بیایید با هم حرف بزنیم. باز تأکید میکنم نه برای اینکه خود شما مقهور آن رؤیا شوید. اشکالی که در ایران داریم این است که آدمها عموماً پیشنهادی تولید نمیکنند و این ۹۷ درصد کنار میروند و ۳ درصدی که پیشنهاد میکنند مثلاً خوب است بویینگ بخریم در لحظهای که مینویسند بویینگ بخریم خود را سوار بر آن تصور میکنند. یعنی خود در شیرینی رؤیا غرق میشوند در حالیکه شما بسته تولید میکنید، نه برای اینکه بشود، برای اینکه روی آن بازخورد بگیرید و به مرحله بعدی بروید. ما چنین بستهای تولید نکردیم اما این شانس را داریم که معنای متفاوتی از خاورمیانه آرام را به آمریکاییها ارائه بدهیم. این هم از نوشتن متنی شبیه به برجام و درخواست رفتن ایران به سازمان تجارت جهانی و غیره شروع نمیشود و از چیزهای دیگر شروع میشود.
موضوع بعدی این است که هنوز روسها علیرغم اینکه از ما ناامید شدند نتوانستند سؤال ارتباط به آبهای گرم از مسیری خارج از توافق غلات با اوکراین و ترکیه را حل کنند. هنوز روی میز است، هرچند الان این پرونده خیلی دورتر از ۳-۲ سال پیش است. خیلی چیزهای دیگر نیز وجود دارد. من عمداً وارد جزئیات در حوزه امکانات و فرصتهای پیش رو برای دست پر ظاهر شدن در مذاکرات نمیشوم چون کمکی به آن نمیکند. یعنی رسانهای کردن فایدهای ندارد. یک زمانی شما میخواهید مانع یک کاری شوید آنجا رسانهای شدن فایده دارد ولی وقتی میخواهید کاری بشود در رسانه جا نمیافتد.
اگر تمایل دارید کمی در مورد اتفاقاتی که در حوزه فناوری امنیتی در دنیا رخداده صحبت کنیم. اینجا ما باید چه کنیم؟
ببینید من صرفاً میتوانم از زاویه اقتصادی هوش مصنوعی صحبت کنم و صلاحیت بحثهای فنی و تکنیکال در این حوزه را ندارم و در کشور هم هنوز افرادی را میبینم که فقط در حوزه هوش مصنوعی به معنی سیاستگذاری آن نه به معنی فنی و «آیتیمن بودن» متمرکز بشوند. اما بالاخره یک سؤالی وجود دارد و آن، اینکه ما میخواهیم در این زنجیره چه کنیم؟ امروز همه در حال انتخابکردن هستند.
به لحاظ اقتصادی باید توجه داشته باشیم که این حوزه نیازمند برق مداوم، ۲۴ ساعت شبانهروز و ۷ روز هفته است و این برق بهآسانی از منابع تجدیدپذیر تأمین نمیشود. فقط برای پشتیبانی پردازندههای گرافیکی (GPU) تا سال ۲۰۲۷ تعهد شده است که میزان برق مصرفی آن برابر با کل ظرفیت نصبشده برق کشور هلند از ابتدای تأسیس تاکنون است. یک حرکتهایی به سمت استفاده از انرژی هستهای وجود دارد که خود پاسخگوی نیازها نیست. در واقع، انرژی فسیلی معنایی جدید یافته؛ ابتدا گاز و سپس مراحل بعدی نفت. سؤال مهم این است؛ ما میخواهیم در این مسیر کجا باشیم؟ شاید عدهای بگویند؛ چون شبکههای اجتماعی بومی فارسیزبان داریم، بهتر است بر آموزش تمرکز کنیم. شاید کسانی دیگر پیشنهاد دهند فضای دادهها را با شرکتهای بزرگ فناوری به اشتراک بگذاریم. من خودم آشنایی کامل با این حوزه ندارم، اما میدانم که فاصله ما بسیار زیاد خواهد شد و این فاصله از جنس فاصلههای گذشته که ما تجربه کردیم، نیست. راهحل هم این نیست که صرفاً بودجهای اختصاص دهیم و GPU بخریم. اگر نتوانیم برق لازم را تولید کنیم، هیچ برنامهای برای GPU وجود نخواهد داشت. به نظر نمیرسد که فوریت این مسئله بهخوبی درک شده باشد. ما باید در مورد مطلق فناوری نظامی فکری کنیم. باید فراتر از فناوریهای صرفاً اقتصادی به فناوریهای نظامی نیز توجه کنیم. باید این سؤال را از خود بپرسیم که آیا ما بهعنوان بازیگری که نقش مهمی در توسعه فناوری پهپاد در صنایع نظامی جهان ایفا کردهایم، در این حوزه عقب نماندهایم؟ آزادسازی فضای کسبوکار در زمینه تولید پهپاد در اوکراین، مستقیماً منجر به شکلگیری لشکر پهپادی این کشور شد؛ لشکری که ما در سوریه نیز مقابل آن شکست خوردیم. آیا زمان آن نرسیده که به این مسائل عمیقتر بیندیشیم؟
این موضوع صرفاً به تولید داخلی پهپاد محدود نمیشود؛ بلکه بخشی است که نیازمند تمرکز و توجه ویژه است. تشکیل یک کارگروه هوش مصنوعی و تولید پهپاد که فقط دوشنبهها ساعت ۷ جلسه برگزار کند و اعضایش حضور داشته باشند یا نداشته باشند، یا دبیر آن بخواهد اقدامی انجام دهد یا نه، راهحل مناسبی نیست.
در این دوره جدید، اگر قصد تقویت توان نظامی را داریم، باید آن را در قالب یک برنامه توسعه صنعتی دنبال کنیم؟
بله. این یک ضرورت است؛ ما ناچاریم نسبت بودجه نظامی به تولید ناخالص داخلی (GDP) را از وضعیت فعلی افزایش دهیم. این همان برنامه صنعتی است که باید در آن به دنبال ایجاد زنجیرههای داخلی و تعیین نسبت بخش خصوصی و دولت باشیم. علاوه بر این، باید تأثیرات این برنامه را بر تراز پرداختها و سیاستهای اعتباری بهدقت بررسی کنیم. ممکن است برخی بگویند اکنون مشکلاتی مانند کمبود برق، گاز و آب داریم و این حرفها بیمعناست؛ اما حقیقت برعکس است. وقتی هدف و چشماندازی روشن تعیین کنیم، ناچار به ایجاد صنایع بزرگ نظامی خواهیم بود. برای مثال، ما توان تولید فولاد را داریم، اما چرا بین ظرفیت بالقوه تولید و ظرفیت واقعی کارخانهها فاصله زیادی وجود دارد؟ چون گاز کافی نداریم. حالا باید روی تأمین گاز متمرکز شویم، حتی اگر در شرایط فعلی با کمبود گاز مواجه باشیم. وقتی برنامه صنعتی و چشمانداز مشخصی داشته باشیم که بخش مهمی از آن تأمین گاز است، اثرات مثبت آن بهتدریج در بخشهای مختلف خود را نشان خواهد داد. بهعبارتدیگر، چشمانداز و برنامهریزی مقدم بر اقدامات مهندسی است و میتواند بسیاری از سؤالات و مشکلات را پاسخ دهد.
قبل از این به موضوعات فنی حوزه اقتصادی برسیم شاید بد نباشد این را بپرسم که درحال حاضر ضرورت دارد که برای انجام کارهای بزرگ برخی تغییرات در سطح افراد در دولت انجام شود؟
بله. معاون اول و دبیر شورایعالی امنیت ملی از جایگاههایی هستند که نیازمند بازنگری جدیاند. مسئله، افراد نیستند؛ مسئله، نداشتن ایدهمندی، تمرکز قدرت، اراده برای اعمال تصمیمها و فقدان روحیه غیراداری است. اینها مؤلفههاییاند که امروز بهشدت به آنها نیاز داریم، اما عملاً فاقد آنها هستیم. بنده در دولت شهید رئیسی، فهرستی از افرادی را مطرح میکردم که باید برکنار شوند؛ فهرستی که بعداً بهواسطه تغییر و تحولات و بنابر اقتضائات اجرایی دولت، تقریباً تا سطح معاون اول هم تغییر کرد. اما این تغییرات نه بخشی از یک طرح کلان و با ایدههای نو، بلکه واکنشی به بحرانها و تحولات داخلی بود. درحالیکه اگر بخواهیم چشماندازی بسازیم، باید تغییر را بهعنوان بخشی از این مسیر بپذیریم و افراد را آگاهانه و هدفمند جایگزین کنیم. در نهایت، این افراد هستند که کار میکنند، نه صرفاً سیستمها یا کارگروهها. ما به یک فرد ایدهمحور و جسور در جایگاه معاون اول نیاز داریم؛ کسی که آمادگی پرداخت هزینه سیاسی در سیاست داخلی را داشته باشد. در جایگاه شورایعالی امنیت ملی نیز باید فردی آیندهنگر، پیشران و با قدرت تصمیمگیری واقعی قرار بگیرد. این نیاز به انتخاب آگاهانه دارد. داشتن برنامه صنعتی به معنای انتخاب مسیر مشخص و کنارگذاشتن برخی اقدامات بهظاهر خوب اما کماثر است. یعنی باید کسی در جایگاه تصمیمگیری باشد که بتواند در توزیع منافع و منابع، به برخی افراد «نه» بگوید.
وقتی مدل سیاست داخلی بهگونهای طراحی شده که افراد بر پایه تعادلها و مصالح بالا میآیند و ماندگار میشوند، نهایتاً با کسانی مواجه میشویم که نه ایده دارند، نه برآمده از ضرورتها هستند. در چنین ساختاری، تنها کسانی بالا میآیند که «کوچکترین دایره» را شکل میدهند؛ بیزاویه، بیاختلاف و بیدردسر. این افراد مثل «کوچکترین دایره» بهراحتی از تمام فیلترها عبور میکنند، چون در مسیر به چیزی گیر نمیکنند. سیستم مبتنی بر تعادل، آدمهای صاحبنظر، ریسکپذیر و اهل آیندهنگری تولید نمیکند. یا باید بگذاریم بحرانها ما را وادار به تغییر کنند، یا خودمان، با درک ضرورت ساختن آینده، آگاهانه و مسئولانه تغییرات را آغاز کنیم.
مسئله فقدان چشمانداز را جدی بگیریم
اگر بخواهیم وارد بحث مسائل داخلی شویم، درحالیکه میتوان با جزئیات درباره سیاست پولی، سیاست مالی یا حتی سیاست صنعتی مناسب این دوره صحبت کرد، باید به یک نکته کلیدی توجه کنیم؛ مسئله اول، نبود چشمانداز است. چرا در بیرون چکها برگشت میخورند؟ چرا بسیاری از شرکتها به تعدیل نیرو روی آوردهاند؟ پاسخ ساده است؛ چون چشماندازی وجود ندارد. مسئله فقط این نیست که نمیدانند جنگ میشود یا نمیشود. در واقع، میتوان با اطمینان گفت که فردا جنگی در کار نخواهد بود. فاصله ما با آنچه برخی افراد، مثل آقای متقی گفتهاند (که مثلاً هفته آینده جنگ میشود)، بسیار زیاد است. چنین تصوری واقعبینانه نیست. اما چرا فعالان اقتصادی چشمانداز ندارند؟ چون حکمرانی نیز فاقد چشمانداز روشن است. اگرچه بهصورت مستقیم از کسی نشنیدهام، اما میتوان حدس زد که خود مسئولان هم میگویند: «ببینیم مکانیسم ماشه به کجا میرسد.» درک میکنم که حکمرانی در تلاش است تا کالاهای اساسی مانند برنج و گوشت را تأمین کند و بله میدانم که تأمین همین اقلام هم چقدر دشوار است. اما فرق بزرگی وجود دارد میان اینکه این اقدامات را صرفاً برای بقا انجام دهیم یا آنها را در چهارچوب یک چشمانداز معنادار تعریف کنیم و همین چشمانداز را هم به جامعه منتقل کنیم. مثلاً اگر تصمیم گرفتهایم کالای اساسی تأمین کنیم، ایرادی ندارد. اما باید این کار را در بستر یک برنامه بزرگتر انجام دهیم. مثلاً تنوعبخشی به مبادی واردات را هم وارد این برنامه کنیم. یعنی بگوییم: «ما فقط برنج نمیآوریم، بلکه در حال تغییر الگوی وابستگی وارداتمان هم هستیم.» این یعنی حرکت در راستای چشمانداز. برعکس، اگر به شکل معکوس عمل کنیم و چون کمبود داریم از تأمینکننده قدیمی بخواهیم بیشتر وارد کند و تأسفبارتر اینکه او هم در پاسخ، نامه سرگشاده بنویسد و از دولت بخواهد کل فرایند واردات را به ایشان واگذار کند. در واقع بدون هیچ برنامهای در حال عقبنشینی هستیم. در چنین وضعیتی حتی نیازی به دشمن خارجی نیست. وقتی خودمان بدون چشمانداز بنشینیم، فقط نظارهگر باشیم، کارگران و کارمندان را تعدیل کنیم، چکها را به تعویق بیندازیم و منتظر بمانیم تا ببینیم «چه میشود»، در حقیقت داریم بهتدریج خشک میشویم، بدون اینکه حملهای رخ داده باشد.
در شرایط فعلی وضعیت بخش مولد اقتصاد به واسطه ناترازی انرژی و همچنین وضعیت سرمایهگذاری بهواسطه تعلیق و شرایط نااطمینانی کشور شرایط مناسبی ندارد و چشمانداز خوبی هم متصور نیستیم. احتمالاً شرایط رکودی بدتر هم خواهد شود. اینجا بخش خصوصی انگیزه کمتری برای سرمایهگذاری و مصرف دارد. برای کنارزدن این فضای نااطمینانی با این موضوع موافق هستید که بخش دولتی ظرفیت سرمایهگذاری و پیشرانی که در سازمانهای توسعهای همچون ایدرو یا ایمیدرو یا شرکت ملی پتروشیمی و... وجود دارد و در دهه ۴۰ خیلی فعال بودند را فعال کند. اگر موانع حقوقی در حوزه سیاستهای اصل ۴۴ یا جاهای دیگر موانعی هست نیاز است اصلاح کنیم و آیا نیاز است سران قوا تصمیم آنیتر بگیرند؟ و حتی ضرورت دارد که سیاستهای پولی و یا بودجهای را طبق این تنظیم کنیم؟
ببینید ما الان در انتهای تونل سه سال سیاستهای مالی و سیاستهای پولی بسیار انقباضی هستیم. در سیاست پولی واضح است تا چه حد انقباض و فشار زیاد است، نرخهای بهره بازار آزاد ماهانه ۶-۵ درصد است و در حوزه سیاست مالی هم نسبت به بودجه و GDP دائماً در حال کاهش است. هم بودجه به GDP و هم کسری بودجه نسبت به GDP در حال کاهش است.
بخش بودجه عمرانی که به لحاظ ورود بخش عمومی به حوزه سرمایهگذاری و تحریک بخش خصوصی برای سرمایهگذاری مهم بوده هم در حال آب رفتن است.
دقیقاً. سهم بودجه عمرانی از کل بودجه ما بهتدریج کاهش یافته و ذوب شده است و این روند فرصتهایی را برای اتخاذ سیاستهای انبساطی فراهم میکند. بااینحال، پرسش اساسی همچنان باقی است: «با تورم چه باید کرد؟» پاسخ در کنترل صرف تقاضا خلاصه نمیشود. تجربه سیاست کنترل ترازنامه نشان داد حتی زمانی که تقاضا بهشدت سرکوب میشود، باز هم بخشهای مشخصی وجود دارد که به دلیل شوکهای سمت عرضهای که در آنجا رخ داده، تورم شما بالا میماند. بهعنوان نمونه، در سال ۱۴۰۲ تورم بخش کالایی تقریباً بهطور سالانه به حدود ۱۸ درصد رسید، چرا تورم کل پایین نمیآمد؟ علت آن افزایش شدید قیمت خدمات و اجارهبها بود. چرا تورم اجاره بالا بود، چون سال قبلش ما شاهد یک جهش قیمت در بخش مسکن بودیم و اثر آن در اجارهها منعکس شد. افزون بر این، در بهمن همان سال، تورم کالاها نیز دوباره از کنترل خارج شد. دلیل آن رشد تورم در گروه مواد غذایی و آشامیدنی بود. این موارد نشان میدهد که سیاستهای فشار بر تقاضا دیگر کارایی گذشته را ندارند و اتفاقاً لازم است شما برای کنترل تورم، در بخشهای مشخصی از سمت عرضه متمرکز بشوید، اگر هدف واقعی، کاهش پایدار تورم است. به همین مبنا، شما نهادهای توسعهای کشور را نیز خفه کردهاید؛ هم منابع کافی به آنها نمیدهید و هم سرمایهگذاری در آنها را به بهانه اجرای سیاستهای اصل ۴۴ قانون اساسی محدود کردهاید. حتی برای آنها رقیبتراشی هم صورت گرفته است که اقدامی نادرستی است. باید شرکتهایی مانند شرکت ملی نفت بهعنوان بنگاههای کاملاً انتفاعی به رسمیت شناخته شوند و اجازه سرمایهگذاری داشته باشند. من صرفنظر از موضع شخصیام نسبت به اصل ۴۴، فرض میگیرم که اجرای آن هم درست بوده است، اما این موضوع در دهه ۸۰ درست بوده و نه برای امروز و این شرایط.
اما اگر به دنبال احیای مصرف و سرمایهگذاری بخش خصوصی هستیم، باید زمینه آن را فراهم کنیم. در شرایط رکود، چه کسی قرار است رفتار ضدچرخهای نشان دهد؟ آیا این انتظار از بخش خصوصی واقعبینانه است؟ حتی با آنها هم نمیتوان بهسادگی کار کرد. تجربه دوران پس از جنگ نشان میدهد که اغلب شرکتهای بزرگ بورسی، برای بقا، هزینههای خود را صرفاً به حقوق و دستمزد محدود کردند و سایر فعالیتها را در حالت تعلیق (استندبای) قرار دادند. در حال حاضر، پرسشهای متعددی در خصوص اقدامات بانک مرکزی و نهادهای اقتصادی در زمینه بورس مطرح است. بسیاری از افراد از بانک مرکزی درخواست دارند که با تخصیص خط اعتباری به صندوق تثبیت، ارزش داراییهای مالی بورس را بالا ببرد. اگرچه چنین اقدامی در گذشته میتوانست تأثیرات مثبتی داشته باشد، اما باتوجهبه شرایط کنونی، ممکن است این اقدام دیگر بهتنهایی کافی نباشد. بااینحال، این کار در شرایط امروز نیز میتواند بهعنوان بخشی از یک سیاست منسجم اجرا شود، زیرا در حال حاضر سیکلی طی شده و تغییرات ساختاری نیازمند زمان هستند. اما اگر به گذشته برگردیم، در روزهای اول بحران باید سیاستهای متفاوتی اتخاذ میشد. بانک مرکزی میتوانست بهجای محدودیتهای موجود، پایه پولی را افزایش دهد و این اقدام کاملاً منطقی بود. بهعنوانمثال، انتشار اوراق مشارکت توسط ۳۰ شرکت بورسی، فرایندی است که از نظر فنی امکانپذیر است. البته فرایند اداری و بروکراتیک برای انجام این کار حدود دو هفته زمان میبرد. دلیل اینکه این اقدامات تا به امروز اجرایی نشده، نرخ بهره بالا است. اما سؤال اینجاست که چرا بانک مرکزی در این زمینه وارد عمل نمیشود؟ چرا بانک مرکزی بازارگردانی اوراق شرکتی را آغاز نمیکند تا نرخ بهره این اوراق را در حد عددی نزدیک به ۳۶ درصد نگه دارد. ما باید سیاست تسهیل کمی (QE) انجام دهیم.
میتوان این اوراق شرکتی را در ترازنامه بانک مرکزی وارد کرد. مگر این اوراق شرکتی که وارد ترازنامه بانک مرکزی میکنیم، نسبت به شرایط فعلی که با بدهیها و داراییهای بانکهایی مثل بانک آینده پر شده، بدتر خواهد شد؟ قطعاً بهتر از بدهی و داراییهای بانکی مثل آینده است. با این رویکرد، میتوان یک چشمانداز سهماهه برای اقتصاد کشور ایجاد کرد. دقت کنید پول چشمانداز نمیسازد. این را اول درک کنیم؛ اما شما میتوانید بهعنوان بخشی از روایتی که میسازید از پول بهعنوان نهاد و نه نهاده استفاده کنید. یک دوره سهماهه را من تعریف میکنم، اوراق را بازارگردانی میکنم و بعد معلوم است که همین را میخواهم چهارفصل رول اور (rollover) کنم. هیچ اتفاق دیگری نمیافتد. اینطوری هم جلوی رکود را گرفتم و هم از قضا وقتی روی بخشهای خاصی متمرکز شویم، با تورم هم مبارزه کردیم. هیچ اشکالی ندارد اگر شما الان بیایید زمینهای ذخیره شهری را که درستش این بود از مکران شروع شود؛ اما حالا که مکران را با دادن به هندیها روایتش را کور کنیم، برای انبوهساز آزاد کنید و آنها خودشان بسازند و به خریدار مسکن جدید وام ترجیحی بدهید و این وام را از طریق برداشتن مقررات کفایت سرمایه غیرذخیرهگیری، ارزان کنید.
مگر حکمرانی چیست؟ حکمرانی همین کارهاست. من که آدم انبساطی نیستم و نسبت من با سیاست کنترل ترازنامه معلوم است. اما الان وقت این کار (سیاست انبساطی) است. در شرایط کنونی، در حوزه نظامی، وقت آن رسیده است که چشمانداز دقیقی برای آینده تعریف کنیم و بدانیم که سه ماه یا یک سال دیگر در کجا خواهیم بود. برای پاسخ به مسائلی مانند برق، آب و گاز، باید از درون این چشمانداز به آنها نگاه کنیم و تنها به جلسات متداول و خرید پنلهای خورشیدی از اینجا یا آنجا بسنده نکنیم. برای ساخت آینده، باید ابزارهای لازم برای اعتبار و تشکیل زنجیرههای تأمین را ایجاد کنیم. در چنین زنجیرهای، بسیاری از مشکلات خودبهخود حل خواهند شد و مردم نیز از آن استقبال خواهند کرد. گاهی اوقات اصلاحات قیمتی که به دلایل اجتماعی نمیتوانیم به آنها بپردازیم، در بستر توسعه اقتصادی بهراحتی قابلانجام است. مردم به آنها پاسخ مثبت میدهند؛ چراکه این اصلاحات در قالب یک چشمانداز بلندمدت قابلپذیرش خواهد بود. دولت، در واقع، با چالش ساخت یک چشمانداز روبهروست. جنگ امروز، در اصل، جنگ چشمانداز است. حتی تهدید حملات نظامی به ایران، بستگی مستقیم به توانایی ما در ساخت چنین چشماندازی دارد. اگر جمهوری اسلامی بعد از جنگ بتواند چشماندازی واضح به مردم خود ارائه دهد و اتحاد ملی را حفظ کند، این جمهوری اسلامی است که میتواند بقا و توسعه را تجربه کند. من از کسانی نیستم که باور دارند با همدلی میتوان به تهدیدات نظامی پاسخ داد یا از افزایش مشارکت مردمی میترسم. بلکه، میدانم که یکی از خطوط قرمز هر کمپین نظامی علیه ایران، جلوگیری از اتحاد مردم حول جمهوری اسلامی است. این یکی از دلایل توقف درگیریها بوده است. گزارشهای معروفی از اندیشکدههای نظامی وجود دارد که پیش از ۷ اکتبر در مورد حمله به حزبالله و ایران صحبت کردهاند. یکی از مهمترین نکات این گزارشها این است که حملات باید بهگونهای صورت گیرد که موجب همبستگی مردم ایران با جمهوری اسلامی نشود. من از جمهوری اسلامی ایران دعوت میکنم که درک کند، جنگ تنها به معنای جنگ نظامی نیست. مثلاً اعطای اعتبار به ۳۰ شرکت بورسی و فعالکردن بازار اوراق مشارکت میتواند شاخصهای اقتصادی را بهبود بخشد، سهام را تقویت کند و چشماندازهای روشنی برای شرکتها ایجاد کند. این یک نوع از جنگیدن است. ایجاد برنامههای مسکن مناسب و هدفگذاری برای بازگرداندن نسبت تملک مسکن شهری به وضعیت دهه ۸۰ نیز نوع دیگری از جنگیدن است. جمهوری اسلامی باید بفهمد که جنگ اقتصادی و نظامی از هم جدا نیستند. فرض اینکه ابتدا باید جنگ را برد و بعد به اقتصاد رسید، یک دیدگاه اشتباه است. این دو مقوله به هم پیوستهاند و هر یک بر دیگری تأثیر میگذارد.
ورود بخش عمومی به سرمایهگذاری از مسیر بودجه عمرانی انجام میشود. آیا نیاز است در این زمینه تصمیم خاصی اتخاذ شود؟
من کاملاً طرفدار سیاستهای مالی انبساطی هستم. پیشنهاد من این است که اوراق دولتی را به فروش برسانیم و بانک مرکزی قیمت این اوراق را ضمانت کند. هیچ مشکلی در این رویکرد وجود ندارد و میتوانیم منابع حاصل از این اوراق را مستقیماً به بخشهای توسعهای در دستگاههای اجرایی اختصاص دهیم. بهویژه باید محدودیتهای سرمایهگذاری که بهدلیل اجرای اصل ۴۴ قانون اساسی در نهادهای توسعهای اعمال کردهایم، برداشته شود. این اقدام باید مشروط به آن باشد که در چهارچوب یک چشمانداز توسعهای بلندمدت و با برنامهریزی متمرکز انجام گیرد. بههیچوجه نباید این سیاستها وارد فاز توزیع اختیارات و تغییرات اداری بیپایان شود. تمرکز باید بر هدف اصلی، یعنی توسعه پایدار و تقویت نهادهای اقتصادی باشد.
در انتهای اسفندماه سال گذشته نیز تصمیمی گرفته شد که به هر یک از نمایندگان ۵۰ تا ۶۰ میلیارد تومان اختصاص دهند تا در مناطقی که خود میخواهند هزینه کنند.
آن تصمیم، فاجعه بود. این ایده که آییننامه دولت برای توزیع اختیارات به استانداران باشد، برای من نگرانکننده است. معنای آن این نیست که مخالف تمرکززدایی هستیم یا نمیفهمیم که تمرکز اختیارات در تهران چگونه باعث قفل شدن امور میشود.
برای مثال، ممکن است رئیسجمهور به موفقیتهایی مانند استانداری آقای عبدالعلیزاده در آذربایجان شرقی اشاره کند، اما باید از خود بپرسیم چه زمانی آقای عبدالعلیزاده در آذربایجان شرقی موفق بود؟ زمانی که دولتِ قوی در تهران وجود داشت؛ دولتی که نهتنها اختیار خود را به استاندار میداد، بلکه از طریق حمایتها و منابع، او را در مسیر موفقیت قرار میداد.
اکنون باید بپرسیم آن دولتِ قوی کجا رفته است؟ دولتی که میتوانست با قدرت و تمرکز، اختیارات را به سطوح مختلف واگذار کند و از آنسو، تأثیرگذاری مثبتی در سراسر کشور داشته باشد، دیگر وجود ندارد. دولت قوی با تورم قوانین و بوروکراسی پیچیده ساخته نمیشود؛ دولت قوی با سیاستهای اعتباری مناسب، استفاده از ظرفیت شرکتهای دولتی و برنامهریزی صحیح در بودجهریزی و منابع مالی شکل میگیرد. اگر میخواهید اختیارات مالی را به شرکتی یا نهادی در سطح استانی بدهید تا مسائل تأمین مالی را مدیریت کند، مشکلی نیست؛ اما این حرکت باید در چهارچوب یک سیاست منسجم و با هماهنگی کامل انجام شود.
واقعیت این است که مشکل اصلی در تهران است و توزیع اختیارات نباید بهعنوان راهحلی برای مشکلات موجود در مرکز تلقی شود. پیش از هر اقدامی، باید به این پرسش اساسی پاسخ داد که آیا در تهران، دولت بهاندازه کافی قوی است که بتواند این اختیارات را بهدرستی در سطح استانی واگذار کند؟
بهنظر میرسد که چهار سازمان، دستگاه و وزارتخانه اصلی شامل وزارت صنعت، معدن و تجارت (صمت)، وزارت اقتصاد، سازمان برنامه و بودجه و بانک مرکزی، در وضعیت فعلی نیاز به تغییر رویکرد دارند. این نهادها چگونه باید از شرایط و رویکردهای گذشته خود خارج شوند و به سمت سیاستها و استراتژیهای جدید حرکت کنند؟
وزارت صمت باید بهطور متمرکز بر برنامههای صنعتی کشور تمرکز کند. احتمالاً این وزارتخانه باید برنامههای نظامی را در درون خود ادغام کرده و وارد مرحلهای جدید از همکاری با وزارت دفاع شود. به این ترتیب، زنجیره تولید و توسعه صنعتی نهتنها در داخل دولت، بلکه در بخش خصوصی نیز باید گسترش یابد.
بانک مرکزی نیز باید رویکرد انبساطی در پیش بگیرد و خود را مسئول نرخ بهره بازار آزاد و نرخ بهره اوراق شرکتی بداند. بهطور کلی، بانک مرکزی باید مسئولیت مستقیم در زمینه سرمایهگذاری و تأمین مالی را برعهده گیرد. در ایران، این نوع رویکردها معمولاً مخالف و حتی نادرست بهنظر میرسند؛ اما اگر نگاهی به کتابهای بن برنانکی (Ben Bernanke) درباره کرونا و اوراق مالی بیندازید، متوجه خواهید شد که اینها روشهای متعارف در سیاستگذاری اقتصادی امروز هستند. این نویسندگان بهطور دقیق و عملی از تجربیات خود در دورههای مشابه برای ما روایت میکنند. در حالیکه در کشور ما بسیاری از این مباحث نادیده گرفته میشوند، آنها در دنیا به رویکردهای استاندارد تبدیل شدهاند. وزارت اقتصاد باید در راستای تقویت سیاستهای مالی انبساطی گام بردارد و سازمان برنامه و بودجه نیز باید این رویکرد را بپذیرد.
اما چرا از سیاستهای مالی انبساطی واهمه داریم؟ نگرانیم که اوراق دولتی با نرخهای بهره بالا برای سرمایهگذاران جذاب نباشند و نتوانیم بهراحتی آنها را جذب کنیم. این نگرانیها ممکن است ناشی از تحولات در بازار ارز و تورم باشد. در این صورت، باید به تثبیت تراز پرداختها بپردازیم. تثبیت تراز پرداختها بهمعنای گفتوگو با قدرتهای بزرگ جهانی و انعکاس این موضوع در مذاکرات است، نه صحبت درباره سازمان تجارت جهانی! ما از نظر ذهنی و روانی فاصله زیادی با این رویکردها داریم، در حالیکه از نظر فنی، این اقدامات نهتنها غیرممکن نیست، بلکه کاملاً قابل اجراست.
داشتن برنامه صنعتی، پیگیری سیاستهای مالی انبساطی و حمایت از این سیاستها هیچکدام موضوعات عجیبوغریبی نیستند. اما در دنیای سیاست اقتصادی، اینگونه تفکرات در کشورهای صنعتی پذیرفته شدهاند، در حالیکه کشور ما همچنان بهدنبال خصوصیسازی و توزیع اختیارات است و همچنان در برابر این رویکردهای اقتصادی، ارتدکس باقی مانده است. در حالیکه بقیه دنیا اکنون به این رویکردهای مدرن تمایل دارند.
لطفاً ضمن جمعبندی بفرمایید اگر قرار باشد نسبت به قبل از جنگ، سیاست متفاوتی اتخاذ کنیم، پیشرانهای اصلی سرمایهگذاری کدام بخشها خواهند بود؟
قطعاً در این شرایط، موضوعاتی همچون اعطای اعتبار و سیاستهای توسعه صنعتی نیز مطرح خواهند شد. در جمعبندی میتوان گفت که باید ابتدا درک کنیم دنیای پیش از جنگ، فارغ از اینکه در زمان جنگ چه کردیم، به حالت سابق بازنمیگردد. اینکه هواپیماها بر فراز تهران پرواز میکنند، صرفاً مربوط به رفتار ما نیست؛ این اتفاقات بهطور کلی در دنیای جدید رخ خواهند داد و نهتنها در تهران، بلکه در پایتختهای دیگر نیز شاهد چنین وقایعی خواهیم بود، چنانکه در دمشق نیز چنین اتفاقی افتاده است. ما باید خود را برای چنین شرایطی آماده کنیم. برای مواجهه با این وضعیت، به چابکی و تمرکز نیاز داریم.
در حوزه اقتصاد، چابکی و تمرکز از طریق تمرکز بر بخشهای پیشران و استفاده از ابزارهای هدایت اعتبار و جهتدهی تراز پرداختها به نفع آنها محقق میشود. باید برخی بخشها را عمداً از فرآیند توسعه حذف کنیم؛ این همان تولید است، اما نباید آن را احیا کرد. کارخانهها و بخشهایی که دیگر در مسیر توسعه مفید نیستند، باید کنار گذاشته شوند، زیرا قرار است در نقاط خاصی متمرکز شویم. پیشنهاد من در کوتاهمدت، تأمین سرمایه در گردش است و در بلندمدت، تمرکز بر حوزههای نظامی و توسعه بافت مسکونی مناسب. در دل این چشمانداز میتوان به مشکلاتی همچون ناترازی انرژی، ناترازی بانکی و ناترازی بودجه پاسخ داد. وقتی مسیر خود را مشخص میکنید، این مشکلات به موانعی تبدیل میشوند که باید آنها را برطرف کنید.
اینکه فکر کنید مشکلات روزمره شما را گرفتار کرده و منتظر بمانید که بعداً حل شوند، نهتنها در عالم ذهنیات کمکی به شما نمیکند، بلکه در دنیای واقعی نیز سودی نخواهد داشت. برای مواجهه با چالشها باید دستفرمان خود را تغییر دهید، رادیو را روشن کنید و از دنیای گذشته بیرون بیایید. باید بهطور جدی خود را برای دنیای سخت و تلخی که در پیش است، آماده کنیم. ما قادر خواهیم بود در این دوره جدید، کشوری همچون ویتنام باشیم؛ کشوری که در دوران توسعه، در نقطه رقابت میان قدرتها قرار داشت و امروز از رقابتهای دولتها بهنحو ایجابی استفاده میکند. ایران همچنین میتواند از این رقابتها بهرهبرداری کند. ما واقعاً کاندیدای مناسبی برای توسعه هستیم و حیف است که این فرصت را از دست بدهیم.