در روزگاری که سریالهای تاریخی اغلب یا در تله نوستالژیهای سطحی میافتند یا در دام شعارهای ایدئولوژیک، تینا پاکروان با «تاسیان» تلاش کرد اثری میان این دو قطب بسازد؛ عاشقانهای در دل دهه پرتنش پنجاه شمسی تا نهفقط از تاریخ، بلکه از زندگی روزمره و روان نسلهای آن دوره سخن بگوید.
داستان از مهر ۱۳۵۶ آغاز میشود؛ زمانی که کشور در آستانه انفجار سیاسی است. «امیر» (هوتن شکیبا)، کارگر چاپخانه، به دلیل علاقه و دلبستگی به «شیرین» (مهسا حجازی)، دختری از طبقه مرفه و روشنفکر، وارد دستگاه امنیتی ساواک میشود و خودش را با نام مستعار «خسرو» جا می زند. این انتخاب شخصی و احساسی، محرک اصلی روایت است و باعث میشود کشمکشهای درونی و بیرونی او به خوبی شکل بگیرند.
رابطه پیچیده خسرو و شیرین، سمبلی از تضادهای اجتماعی و سیاسی آن دوره است؛ جایی که احساسات شخصی با جریانهای بزرگ تاریخی تلاقی میکنند. ورود خسرو به ساواک نه صرفاً یک انتخاب شغلی بلکه نتیجه تأثیرات عمیق عاطفی و اجتماعی است که به مرور به چالشی برای وجدان و هویت او تبدیل میشود و در نهایت خودش و خانواده نجات را به فروپاشی می کشاند.
یکی ازمهمترین دستاوردهای «تاسیان»، بازآفرینی دقیق و کمنظیر سبک زندگی پیش از انقلاب است؛ نکته ای که در تولیدات تاریخ معاصر ایرانی یا غایب بوده یا تنها در حد اشارات سطحی در طراحی صحنه باقی مانده است.
اما در «تاسیان» از طراحی لباس، دکور و فضاسازی خانه ها و شهر و خیابان و رستوران گرفته تا نمایش نوع معاشرتها و حتی آرایش موها و لحن گفتگوها، همه چیز حکایت از تحقیق و دقت دارد. خانه جمشید نجات با ترکیب معماری مدرن و عناصر فرهنگی سنتی، بازتابی از زندگی طبقه مرفه و فرهنگی آن دوران است.
در کافهها، کتابفروشیها، محیط دانشگاه، مهمانیهای روشنفکرانه و حتی رفتار آدمها، نشانههایی از زیست مردم ایران در دهه ۵۰ دیده میشود؛ نه تقلیدی سطحی، بلکه شاهد نوعی بازسازی هویت فراموششده هستیم. این فضاسازی منطبق بر واقعیت آن دوران، سریال را از یک «داستان عاشقانه در گذشته» به مستندی زنده از یک سبک زندگی منقرضشده تبدیل میکند.
در «تاسیان»، زندگی روزمره تنها پسزمینه داستان نیست، بلکه خود داستان است. خانههای اعیانی، دانشگاههای شلوغ، کافهها، پوسترهای سینمایی، نوع پوشش و روابط اجتماعی، با دقت و بیاغراق ترسیم شدهاند و تصویری زنده و مستند از تهرانِ دهه ۵۰ به دست میدهند؛ تصویری که نه نوستالژیک است و نه ایدئولوژیک، بلکه صرفاً «واقعی» است.
در اینجا پاکروان نشان داده که تاریخ، فقط از دل بیانیهها و وقایع سیاسی عبور نمیکند، بلکه از درون خانهها، اتاقها، خیابانها و گفتگوی روزمره مردم معنا میگیرد و این همان چیزی است که «تاسیان» در آن موفق است.
برخلاف انتظار، هوتن شکیبا در نقش امیر (خسرو)، یکی از نقاط نسبتاً ضعیف بازیگری سریال است. با اینکه شخصیت خسرو ظرفیت بالایی برای پرداخت روانی و نمایش چندوجهی این کاراکتر دارد، اما شکیبا اجرای خود را بر پایه همان الگوهای آشنای پیشین استوار کرده است: مکثهای طولانی، نگاههای سنگین، صدای آرام و … .
این شیوه بازی که در آثار قبلیاش تأثیرگذار بود، در «تاسیان» تکراری و بدون نوآوری به نظر می رسد. در لحظات کلیدی، نه احساس درونی شخصیت و نه تضادهای عاطفی -ایدئولوژیک او آنطور که باید بر مخاطب اثر نمیگذارد. بازی شکیبا بیش از آنکه در خدمت روایت باشد، گاه شبیه قاب عکسهایی ثابت از یک شخصیت خاکستری است.
صابر ابر؛ حضور کوتاه، اثر بلند
در مقابل، صابر ابر با اینکه حضور محدودی در سریال دارد، اما یکی از بهترین بازیهایش را ارائه میدهد. او با چشمانی تیزهوش، نگاههایی پر از ابهام، و نوعی فروپاشی درونی، نماینده نسلی از مردان گرفتار در بحران است که میخواهند خودشان را بالا بکشند.
هر صحنهای که ابر در آن ظاهر میشود، کیفیتی دراماتیک پیدا میکند. سکوتها، کنایهها و بازی با تن صدایش، نشان از عمق توجه ابر به کاراکتر سعید دارد. او در زمانی کوتاه، بیش از بسیاری از بازیگران سریال، تأثیر احساسی بر بیننده میگذارد.
جمشید نجات؛ پدرِ ملیگرای ناکام
بابک حمیدیان در نقش جمشید نجات نماینده نسل روشنفکر سرمایهدار و ملیگرای دهه ۳۰ و ۴۰ است؛ نسلی که زمانی رویای «توسعه بدون وابستگی» را در سر داشت، اما در دهه ۵۰، تنها نظارهگر فروپاشی نظم موجود و بیاعتمادی نسل بعد شد.
حمیدیان با پرگویی و در عین حال ارائه یک بازی درونی، جمشید را به پدری تبدیل کرده که هم عزیز است، هم غریب. او نه اهل سرکوب است، نه یار انقلاب؛ بلکه مردیست که تاریخ از او عبور کرده و در نتیجه، از فرزند خود نیز فاصله گرفته است. این شخصیت در لایه زیرین داستان، نماد شکست طبقه سرمایه دار مستقل و حتی متوسط فرهنگی در برابر رادیکالیسم چپ و استبداد راست است.
مهسا حجازی نیز در نقشی نسبتا سنگین و پرچالش، کار خود را بهخوبی انجام داده و «شیرین» را با ترکیبی از جسارت، تردید و لطافت، واقعی ساخته است.
چپها؛ رفقایی با مشت بسته
«تاسیان» تصویری واقعبینانه و بیپرده از گروههای چپ ارائه میدهد؛ آنها که بهجای همدلی، درگیر حذف، سوءظن و خشونت درونیاند. روایت سریال از روابط درونی این گروهها بهوضوح سرد، بیرحم و ناامن است.
شخصیت منوچهر با بازی درخشان رضا بهبودی نماد همین سقوط روانی و ایدئولوژیک است. منوچهر سامان، مبارزی چپگراست که نه از ساواک، بلکه از رفقایش و از وجدان خودش میگریزد. ترسی که در بازی بهبودی میبینیم، ساختگی نیست یک واقعیت تاریخی است.
پایان کار او – خودکشی – نه فقط مرگ یک فرد، بلکه نماد فروپاشی اخلاقی بخشی از جنبش چپ رادیکال ایران است؛ جریانی که نتوانست «دیگری» را تحمل کند و حتی نسبت به خود نیز رحم نکرد.
جمعبندی: جسارتی با کاستیهایی در اجرا
«تاسیان» سریالی بینقص نیست اما جسور است و در انتخاب موضوع، طراحی سبک زندگی، پرداخت روابط طبقاتی و بازتاب خشونت ایدئولوژیک، قدمهایی برداشته که کمتر اثری در نمایش خانگی تا این حد پیش رفته است.
اگرچه فیلمنامه در نقاطی کش میآید و بازی برخی از نقشهای اصلی انتظارات را برآورده نمیکند اما غنای شخصیتهای فرعی، دقت در فضاسازی تاریخی و بازیهای خیرهکننده برخی از بازیگران در بعضی صحنه ها (مثل صابر ابر، بابک حمیدیان و رضا بهبودی)، این اثر را به یکی از قابلتوجهترین سریالهای سالهای اخیر بدل کرده است.