عصر ایران؛ محمد زینالی اٌناری - فیلم پیرپسر، راوی یک قصۀ ماندگار در ذهنیت ایرانی است: برادرکشی. شاید نقش پدر در این داستان منکر این روایت باشد، یا آن را از کلیشۀ خود در آورد، اما در این مقال از آن رمزگشایی خواهد شد. رمان «سمفونی مردگان» و فیلمهای «مادر» و «برادرم خسرو» به نحو متفاوتی به جدال میان برادران و نقش پنهان "دیگریِ بزرگ" یا "جامعه" پرداختهاند، اما «پیرپسر»، پای پدر را هم به میان آورده است تا احضار او توسط برادر کوچکتر که نماد نفرت است صورت گیرد.
زمانی این احضار صورت میگیرد که دو برادر بر سر فروختن خانه و کشتن پدر گفتوگو میکنند. موضوع صحبت سهمشان از خانهی پدر است؛ مال پدر که در بحبوحۀ جانکاه اقتصادی این روزگار پروندههای زیادی را در دادگاه به خود میبیند. دیگری بزرگی که برادر کوچکتر در افق او سیر میکند و شاهد یک افق جدید تربیت نشدنی پیش روی خود است؛ علی به پیامبران یتیمی میماند که به جای افق پدر، سر از سرزمین کلمه و کتاب، معنا و مهربانی برآورده است.
در این دوره، پای عشق از دل روشنفکری، کافه و کتابفروشی به میان آمده و به خانۀ موروثی هم وارد شده است. تا وقتی صحبت از کتاب، عشق و بخشش نیست، داستان برادر کوچکتر غالب است: کشتن ادیپ و تصاحب میراث!
یک دیالوگ نفرت، پدر را وارد فضای میان دو برادر میکند تا جدال عشق و نفرت را داوری کند. آبی میخورد و در میان خیر و شر رژه میرود تا عشق و نفرت را، هابیل و قابیل را به جان هم بیندازد.
این جدال روایت، برادر عاشقپیشه را همچون بیژن در چاهی میاندازد که انتها ندارد. عشق این روزگار، گمشدۀ جامعهای است که توسط برادر بازاری بازتولید میشود. نفرت ولد ناخلفِ بازار، فضلۀ پول، دمل چرکین تصاحب، میراث اجدادی ناخواستهی جامعهای است که به علت کمیابی و نزاع آب، همواره در تنازع بقا بوده و میان گروهها و طوایف کشمکش خلق کرده است. غلام از یخچال آب را بر میدارد تا میان عشق و نفرت، ذینفعان ایرانیِ آب، دعوایی راه بیندازد.
نفرت پدر و مادر ندارد و سعی میکند جامۀ عشق و خوبی بپوشد، اما عشق در موجودیت خود مولود جامعۀ شهری، آفریدۀ شعر و عرفان و محصول کتابفروشی و روشنفکری است. نفرت از جنس قتل، خونریزی، جهل و خشونت، امّا عشق از جنس ادبیات، شعر، شاهنامه، لیلی و مجنون، غزلیات شمس، آب حیاتِ آگاهی و فلسفۀ حقیقت است.
بدون وارد شدن در افق شعر و ادبیات، عشق در ضمیر کسی ظهور نمیکند. هر قدر نفرت واقعی و مادی است، عشق تخیلی و معنوی است. به همین دلیل فرایندی که رنگ و بوی معنا، مطالعه و تخیل را در جامعۀ ایرانی کمتر کرده، به کاهش ازدواج و افزایش طلاق منجر شده است. در نظامی که نفرت در آن حاکمیت داشته و منطق باز تولید خود را گسترده است، عشق و همدلی ممنوعه است.
در «پیرپسر» عشق از لمس قدمهای رعنا، به نشانۀ زیبایی، ظهور میکند. هر قدر در سر بر آوردنِ نفرت از دل زشتی و کثافتِ خانۀ اجدادی، دعوای میراث و کشمکش قدرت نمایان است، عشق از دیدن زیبایی، امید، نظم، موسیقی و پاکیزگی که با نشانۀ لباسشویی هم خودنمایی میکند، متجلی است.
فیلمساز آگاهانه یا ناآگاهانه، در دل تضاد کثافت و تمیزی، بیماری و واکسن، تلویزیون و ویلنسل، شهوت و عشق، ماده و معنا زیست میکند. صفهای دادخواست پارک شهر و پیادهراه انقلاب مشهودِ نظرِ همگان است؛ دعوای میراث و ویترینهای کتابفروشی در دل هر فیلمسازی رسوخ کرده است. فیلمنامه دنبال قصهای میگردد تا شلوغی ذهنش از وقایع اجتماعی و سیاسی را بر کاغذ و حلقه فیلم بریزد.
شاعران ایرانی در دورههای بعد از حملۀ مغول، عشق را به عنوان برساختی انسانی برای جامعۀ در حال نفرت و جدالِ آب و کمیابی آفریدهاند تا ایران درگیر دورههای متعدد ملوک الطوایفی متحد شود. باری از آغاز تأسیس هنر در دورۀ صفوی، نهاد بازار هم متولد شده و آنسان که محمد توکل در مقالۀ «نقش بازاریان در کودتای 32 مرداد» به میان آورده، کشمکش میان بازاریان بزرگ و کوچک عامل اساسی کودتا و حتی انقلاب 57 میشود؛ روایتی که در فیلم «مادر» میان دو برادر تاجر و مهندس نشان داده میشود.
پایان تلخ پیرپسر حاوی این سوال است که چرا روشنگری نمیتواند گره جامعۀ درگیر روایت نفرت پدر از پسر، و پسر از پدر را وا کند؛ پدر و پسری که این روزگار هم درگیر تضادهای نسلی و گرمای قدرتاند. اصلاح طلبی، در دل همین تضادهای نسلی قدرت ظهور میکند اما همچون علی که یوسفوار زندانی عشق میان دیوارهای نفرت و اسارت قدرت شده، بند را تحمیل آبتین، تاجزاده و مهرآئین میکند تا نتوانند از کشمکش میان وارثان قدرت عبور کنند.
مهرآئین میگفت حتماً سعی کنید یکبار هم که شده در زندگیتان عاشق شوید. اما جامعهای که همچون عطش آب که این روزها عیان است، تشنۀ دوستی، همدلی و دموکراسی است، هنوز درگیر منازعۀ نفرتبار قدرت میان روایتهای تاریخی و اساطیری مانده است.
روایتها در عین کشمکش و تضعیف همدیگر دست نجاتبخش عشق، روشنگری و دلسوزان علم سیاست را نیز درگیر خون خود میکنند تا بگویند دنیا از آن جدال و کشمکش است. اما جز چنگالی در شانۀ غلام نشانهای روشن از مرگ و حیات رعنا نیست و امید این هست که شاید زیبایی هنوز کشته نشده و در داستانی دیگر خود را عیان کند.