برترینها_آیدا فلاحیان: چند سالی است که در سینمای ایران و سریالهای شبکه نمایش خانگی، نقش پدر از ستون خانه و مامن خانواده به سایهای سنگین و گاهی به دشمنی تمامعیار بدل شده است. اگر تا همین دو دهه پیش، پدر در سناریوها بیشتر نقش نانآور سختکوش یا مرد دانای خانواده را داشت، حالا فیلمها و سریالها بیپروا او را در مقام مانعی بر سر راه آرزوها، آزادی و حتی عشق نشان میدهند.حالا دیگر یاد گرفتهایم که وقتی کاراکتری به عنوان پدر در داستان معرفی میشود، نباید با نگاه مثبتی رفتارهای او را تفسیر و تحلیل کنیم. اصلا شاید او همان ضدقهرمانی است که در داستان به دنبالش هستیم! در ادامه با بررسی دو اثر جدید در سینما و شبکه نمایش خانگی به چهرهی جدید پدر در داستانهای ایرانی میپردازیم.
یکی از جنجالیترین آثاری که طی این مدت نگاههای زیادی را به خود جلب کرده، فیلم پیرپسر است. حتی اگر هنوز این فیلم را ندیده باشید حتما تا کنون متوجه فضای کلی داستان آن شدهاید. به همین دلیل بررسی این فیلم در این مطلب خارج از لطف نیست. اما این روزها شاهد رقابت و تنشهای پدر و پسر دیگری نیز هستیم. پدر پسر سریال شکارگاه، آخرین اثر نیما جاویدی.پیرپسر و شکارگاه هر یک به شکلی متفاوت، روی خط باریکی از این تعارض گام برمیدارند: پدری که نهتنها مانع، بلکه رقیب پسرش در رسیدن به عشق است.
غلام(حسن پورشیرازی)، پدری مستبد و فرسوده، در خانه تنگ و قدیمی با دو پسرش زندگی میکند. فضا از همان ابتدا بوی تنش حاکم بر رابطه پدر با دو پسرش را میدهد. خانهی این خانوادهی سه نفره، بیش از آنکه محل امنی برای زندگی باشد، به سلولی سرد شبیه است؛ جایی که هر روز رویاها پوسیدهتر میشوند و پدر منفورترمیشود. غلام با تندی، اعتیاد و بیرحمیاش، چنان بر روح پسران فشار میآورد که نفس کشیدن هم دشوار میشود.آنها از هر نظر زندانی هستند. حتی در عشق و عاشقی. این جاست که رقابت پدر و پسر از سطح مالی و قدرت، سطحی که احتمالا مثل و مانندش را پیش از این نیز دیدهایم، به عرصه عاطفی و عشقی کشیده میشود.
در فیلم، پدر و پسر بر سر علاقه به یک زن به شکلی نانوشته در رقابتاند. رقابتی نامتعارف که شاید تحلیلهای زیادی را در بربگیردو تمام کلیشههای مربوط به محبت خونی را بکشند.آنچه که نمیتوان از آن چشم پوشی کرد این است که در پیرپسر، زن نه صرفا بهعنوان معشوق، بلکه بهعنوان نماد زندگی آزاد و رهایی از چرخه خشونت حضور دارد. این رقابت، حتی وقتی به زبان نمیآید، در کنشها و نگاهها جاری است؛ همان نگاهی که در یک چشمبههمزدن از محبت به تهدید بدل میشود. پدر با تمام توان تلاش میکند که این دریچه کوچک امید -عشق- برای پسران بسته بماند؛ زیرا باز شدن آن، به معنای فروپاشی سلطه اوست.
سریال شکارگاه داستان خود را در بستر قاجار روایت میکند. میرعطا خان(پرویزپرستویی)، شخصیتی پرنفوذ و مقتدر، مامور محافظت از گنج سلطنتی در عمارتی نفرینشده است. در ظاهر، او پدری مقتدر است که میخواهد فرزندانش را از خطر دور نگه دارد. اما زیر این نقاب، همان سازوکار پدرسالارانهای جریان دارد که کنترل و مالکیت را حتی بر احساسات و انتخابهای عاطفی فرزند میخواهد.
در این سریال، پسر، ناخودآگاه یا آگاهانه، به زنی علاقهمند میشود که بهنوعی در قلمرو احساسی پدر تعریف شده است. میرعطا خان، همچون بسیاری از پدران قصههای کهن، عشق پسر را تهدیدی برای اقتدار خود میبیندو به سرکوب پسرش تن میدهد. آنچه در ابتدا به شکل حفاظت و نصیحت ظاهر میشود، کمکم به جدالی بر سر مالکیت بر عشق بدل میشود و رقابت عاطفی پدر و پسر شکل میگیرد.
در هر دو اثر، پدر تنها یک شخصیت منفی ساده نیست؛ او نماینده ساختاری است که از گذشته تا امروز امتداد یافته است. ساختاری که عشق را نه یک پیوند انسانی، بلکه یک منبع قدرت و ابزاری برای کنترل میبیند. این پدران، چه در سلول سرد پیرپسر و چه در عمارت مجلل و شکارگاه، عشق پسر را تهدیدی علیه بقای خود تلقی میکنند برای پیروزی در این رقابت تمام تلاش خود را به کار میگیرند.
مهمترین نقطه اشتراک این دو اثر، نمایش مکانیسمهای ظریف و پیچیدهای است که پدر با آنها، بدون آنکه لزوماً دست به خشونت آشکار بزند، رابطه فرزند را مسموم میکند. گاهی با تحقیر، گاهی با ایجاد حس گناه، و گاهی با وارد شدن مستقیم به میدان رقابت.
باید بدانیم این تغییر نگاه جدید به تصویر پدر در فیلمها و سریالهای ایرانی، بیدلیل در سالهای اخیر فراگیر نشده است. سایه بلند پدرسالاری که دهههای زیادی بر سر جامعه حکمفرما بوده- شاید هنوز هم هست- بالاخره به شکست نزدیک شده و اثار زیادی همچون پیرپسر و شکارگاه با رویکرد رقابت پدر پسری فرایند این شکست را سریعتر میکنند.
به هر حال آثاری مثل پیرپسر و شکارگاه نشان میدهند که عشق، در سایه پدری که خود را مالک احساسات فرزند میداند، نه تنها غیرممکن نیست، بلکه میتواند به میدان نبردی سهمگین بدل شود.