عصر ایران؛ سوده صدری - در هر انسان، گنجینهای پنهان از نیرو، زیبایی و امکانهای ناشناخته نهفته است؛ اما اغلب این گنجینه پشت لایههایی از ترس، باورهای محدودکننده و سایههای نادیدهگرفتهشده پنهان میماند.
رابرت الکس جانسون در کتاب «طلای درون» ما را به سفری درونی میبرد؛ سفری که نه بهدنبال فرار از تاریکیهای وجود، بلکه بهسوی شناخت و آشتی با آنهاست.
وی رواندرمانگر، نویسنده و مدرس بینالمللی در زمینه روانشناسی تحلیلی بود. آموزشهای خود را نزد شاگردان مستقیم کارل یونگ و همچنین در انستیتوی یونگ در زوریخ گذراند.
زبان جانسون ساده، داستانمحور و استعارهآمیز است. او مفاهیم پیچیده روانشناسی یونگی را با قصهها، اسطورهها و مثالهای روزمره توضیح میدهد.
جانسون در این کتاب توضیح میدهد که ما همه از بدو تولد «طلا» داریم یعنی بهترین بخشهای وجودمان:
شجاعت
خرد
استعداد
عشق
ایمان
خلاقیت
حس ارزشمندی
اما در مسیر رشد، بهخصوص در کودکی، یاد میگیریم بعضی از این ویژگیها را پنهان یا سرکوب کنیم (برای تطبیق با خانواده، فرهنگ یا شرایط).
در نتیجه:
یا این ویژگیها را روی دیگران فرافکنی میکنیم (به آنها نسبت میدهیم).
یا فکر میکنیم از آنها محرومیم.
تعریف ساده: نسبت دادن ویژگیها یا احساسات خودمان به دیگری.
جانسون میگوید فرافکنی همیشه بد نیست، ولی اگر آگاه نباشیم، ما را اسیر وابستگی میکند.
1. فرافکنی مثبت:
مثال: یک هنرمند را نابغه میدانیم و میگوییم «من که هیچ استعداد هنری ندارم»؛ در حالی که این تحسین، بازتاب استعداد سرکوبشده خودمان است.
2. فرافکنی منفی:
مثال: از فردی بدمان میآید چون خودخواه است؛ اما شاید این «خودخواهی» بخشی از وجود خود ماست که نمیپذیریم.
تربیت خانوادگی: گاهی خانوادهها آگاهانه یا ناخودآگاه بعضی ویژگیهای ما را سرکوب میکنند.
فرهنگ: مثلاً در بعضی فرهنگها فروتنی به معنای کوچک کردن خود است، نه صرفاً تواضع.
ترس از مسئولیت: داشتن طلا (استعداد، قدرت) یعنی مسئولیت پذیرش و استفاده از آن.
جانسون میگوید: ما اغلب برای فرار از این مسئولیت، ترجیح میدهیم «طلایمان» را به دیگران بسپاریم و آنها را بزرگ کنیم.
گام ۱: شناسایی فرافکنیها
ببینید چه کسانی در زندگیتان شما را بهشدت جذب یا دفع میکنند.
شدت واکنش، نشانهای از حضور فرافکنی است.
گام ۲: دیدن خود در دیگری
از خود بپرسید:
«ویژگیای که در او میبینم، آیا در من هم هست؟»
حتی اگر در حال حاضر کمرنگ است، احتمالاً ریشهاش در شماست.
گام ۳: ادغام و پرورش
آن ویژگی را در زندگیتان فعال کنید.
تمرین کنید تا آن را به شکلی سالم به کار بگیرید.
گام ۴: رها کردن وابستگی
وقتی طلا را بازمیگیرید، دیگر برای احساس ارزشمندی به تأیید یا حضور آن فرد وابسته نیستید.
جانسون تاکید میکند:
تنهایی، دشمن نیست؛ بخشی از مسیر بازیابی استقلال است.
اگر از تنهایی فرار کنیم، احتمالاً دوباره به فرافکنی و وابستگی برمیگردیم.
تحمل و درک تنهایی، ما را به خودمان وصل میکند.
جانسون از داستانها برای عمیقتر کردن فهم استفاده میکند. یکی از مهمترینها:
پادشاه گذشته و آینده:
در افسانه، پادشاه زخمی است و سرزمینش پژمرده. طلا یا گنج او در جایی پنهان شده. تنها وقتی پادشاه شفا پیدا کند و گنج بازگردد، سرزمین شکوفا میشود.
پادشاه : ما
گنج : طلای درون
سرزمین : زندگی ما
این استعاره نشان میدهد زندگی ما زمانی شکوفا میشود که طلا را به صاحب اصلیاش خودمان بازگردانیم.
تحسین یا نفرت شدید، فرصتی است برای شناخت بخشهای گمشده خودمان.
استقلال یعنی دوست داشتن دیگران بدون از دست دادن خودمان.
طلا همیشه در درون ما بوده؛ تنها باید آن را بازشناسیم و پس بگیریم.