به گزارش خبرنگار مهر، مجموعهشعر «به رنگ صدا» سروده نیلوفر بختیاری چندی است توسط نشر ایهام منتشر و راهی بازار نشر شده است. موسی عصمتی، شاعر و پژوهشگر، در یادداشتی به این کتاب و شعرهایش پرداخته و آن را برای انتشار در اختیار خبرگزاری مهر قرار داده است.
نکته جالب توجه این است که موسی عصمتی، شاعر مشهدی، خود سالها است که نابینا است و به صورت ظاهری، امکان دیدن رنگها را ندارد، اما در این یادداشت به کتاب «به رنگ صدا» پرداخته و شعرهای کتاب نیلوفر بختیاری را از دریچه رنگ و صدا بررسی کرده است.
در ادامه مشروح یادداشت عصمتی را میخوانیم:
به رنگ صدا دومین مجموعهشعر نیلوفر بختیاری است که این روزها از طرف نشر ایهام وارد بازار کتاب شده است. او پیش از این با انتشار مجموعه شعر «آیینهکاری سکوت» خود را به جامعه ادبی معرفی کرده بود. «به رنگ صدا» همانطور که از نامش پیداست مجموعهای است متفاوت، با غزلهای رنگین و آهنگین. غزلهایی که رنگ صدا و رنگ خیلی چیزهای دیگر را که ندیدهایم به ما گوشزد میکنند. نگاه تازه، صمیمیت و زلالی، استفاده بهجا و مناسب از کنایه و اصطلاحات عامیانه را میشود از ویژگیهای عمده این غزلها برشمرد.
اولین نکتهای که توجه مخاطب را به خود جلب میکند، چینش رنگین و متفاوت غزلها در این مجموعه است، اینکه هر گروه از غزلها به رنگی خاص تعلق دارد. رنگها در «به رنگ صدا» بار مسئولیتی ویژه را به دوش میکشند. انگار میخواهند چیزی بگویند که تا کنون نشنیدهایم و فریادی برآورند که بوی رنگ بدهد.
این مجموعه حامل پیامهایی است که ریشه در اندیشه و جهانبینی شاعر دارد که در مجموعههای شعر شاعران جوان نظیر آن نبوده یا حداقل من ندیدهام. البته «به رنگ صدا» از ویژگیهای برجسته دیگری بهره میبرد که پرداختن به تمام موارد نیاز به مجالی فراختر دارد. در این مجال اندک میکوشم از دریچه رنگ این شعرها را به تماشا بنشینم.
همانطور که گفته شد، تعلق و توجه و نگاه نمادین شاعر به رنگها در جایگاه شعرها در ویترین «به رنگ صدا» مؤثر بوده است. آبی، این معجزه رنگها و این بیکرانگی، نخستین رنگی است که در شعر شاعر موج میزند:
آبیِ آسمانِ تو رنگینکمانی است
وقتی خدای آب تو را گریه میکند (ص ۱۴)
*
من آسمان او شده بودم
هرچند او همیشه دلش خواست
در آبهای یخزده باشم
گفتم «چرا مرا ته دریا…»
همانطور که در ابیات بالا مشاهده شد، واژههایی که با رنگ آبی معنا و مفهوم پیدا میکنند برجستگی بیشتری دارند؛ آب، آسمان و دریا از این دستهاند. ضمن اینکه شاعر سعی کرده با ارائه تصاویری مرتبط با هم، تابلوی شعر زیبایی با رنگ آبی پیش روی مخاطب بگذارد.
قرمز رنگ دومی است که در این غزلها به آن پرداخته شده است. درواقع شاعر با این رنگ توانسته است تابلوی شعری پر از واژههای سرخ به تصویر بکشد. رنگی شاد و پرتحرک که در کنار شادابی و نشاطی که به انسان منتقل میکند گاهی بوی خون و مرگهای سرخگون را به خاطر میآورد:
دستهایم به قدر یک فنجان
چای میآورد برای خودم
دستهی استکان که دست تو نیست
من چرا ماندهام به پای خودم؟ (ص ۲۵)
*
خط تو بیتاریخ ثبت است
پایینِ قلبِ تیرخورده
با رنگ قرمز مینویسی
در قلب من هستی عزیزم (ص ۲۶)
*
چشمهایت فقط باز ماندند
بعد، رگهایت آواز خواندند
تا به حمام خونت رسیدی
دست قاتل چرا جان ندارد؟ (ص ۳۱)
در بخش سوم غزلها، آبی و قرمز چون دو رود آرام و تند در یک نقطه به هم میرسند و به رودی بزرگتر و متعادلتر به نام سرخابی تبدیل میشوند؛ نقطهای که در آن آرامش و سرعت پارادوکسی دلپذیر را خلق میکند. بهنظر میرسد شاعر قصد دارد با تلفیق این دو رنگ و استفاده از واژگانی که سرخابی را در ذهن مجسم میکنند، به نوعی تعادل و میانهروی دست پیدا کند:
شبیه ونگوگ است گوش دادنت
ببین چه بیکلام عاشقت شدم
تو قرمز و بنفش و آبیام شدی
چه رنگها به این اتاق میزنی (ص ۴۲)
*
سرخ باش و من آبی
آبمان به یک جو نیست
تو به خون دل خو کن
من به آبروی خودم (ص ۵۴)
در پایان به بیرنگی مطلق میرسیم؛ جایی که به آیینگی و دریا شدن شباهت بیشتری دارد. شاعر بعد از فراز و فرودهای مختلف و طی وادیهای گوناگون رنگی، به سرزمینی میرسد که مثل آینه در عین بیرنگی بازتابدهنده همه رنگهاست.
شاید نقطه کمال رنگها همین بیرنگی باشد، همین عدم تعلق به رنگ:
آئینه را هم بشکنم دیگر مهم نیست
پرسیدی آیا این منم؟ دیگر مهم نیست (ص ۵۶)
*
چه زیبا بود دوران نقاهت را
ببین نور است رنگ صورتش حالا
تمام رنگهایش را تو دزدیدی
که بعد از این نماد روشنی باشد (ص ۵۷)
*
باز باید به رویم ببارد
عشق من رنگ و رویی ندارد
مثل برگی که زرد است و دیگر
حرف روییدنش خندهدار است (ص ۵۹)
در پایان برای شاعر فرهیخته «به رنگ صدا» آرزوی توفیقات روزافزون دارم و شما را به خواندن غزلی زیبا از این مجموعه مهمان میکنم:
پرِ طاووسهایِ لای کتاب
باز جارو زدند پستو را
تا که دیروز من فرابرسد
بس کنم حال را، هیاهو را
*
رنجهایم به من گواهی داد
معجزه در کمین عجز من است
گنجهها را یکییکی گشتم
تا که دیدم چراغ جادو را
*
زندگی خطبهخط کتاب شد و
روی پیشانیام کتابت شد
با من آئینه گرم صحبت شد
تا تماشا کنم فراسو را
*
دمبهدم شعله میکشد در من
باز آن مردِ رو به آب شدن
بال پروانهام که با وزشی
شمع خاموش میکنم او را
*
تو میآیی و روز آدینهست
خانهی تو درون آیینهست
خندهات پاک برده از یادم
جمعههای سیاه اخمو را
*
باز خود را زدم به مردن و شعر
در گشود و قفس پرید از من
بعد عمری سکوت گوش کنید
حرف این طوطی سخنگو را