گنبدهای طلایی امامین جوادین از دور میدرخشند و مثل فانوسهای راه زائران را به سوی خود میکشند. کوچهها و میدانها پر از صدای قدمها، سلامها و ذکرهایی است که از دلهای مشتاق برمیآید.
موکبها یکیک در کنار خیابانها صف کشیدهاند. ایرانی و عراقی، پیر و جوان، سفرههای خدمت را به عشق زائران سیدالشهدا پهن کردهاند.
در یک موکب، دیگهای چای و قهوه عراقی روی آتش میجوشد و بخارشان در هوای غروب پخش میشود. کمی جلوتر رخشورخانهای گرم و پرکار، لباسهای خاکی زائران را تازه میکند. بندهای بلند پر از پیراهن و چادر، در نسیم تکان میخورند و صحنهای دلنشین میسازند. صدای چرخخیاطیها از گوشهای دیگر به گوش میرسد؛ دستانی که پارچه را میگیرند، دکمهای میدوزند، جیب را وصله میکنند و با هر حرکت نشانی از محبت را به لباس میبخشند.
وقتی شب بر شهر سایه میاندازد، موکبها روشنتر میشوند. چراغهای ریسهای، فضای کوچهها را چون آسمان پرستاره جلوه میدهند. صدای مداحی و نوحه با بوی غذای نذری و چای تازه دم در هم میآمیزد. زائرانی که خستگی راه را با اشک و دعا سبک میکنند، گوشهای نشستهاند و بعضی به آرامی تسبیح میچرخانند.
اینجا زندگی شبانه ادامه دارد. سماور همیشه جوشان است، سینیهای خرما و چای آمادهاند و جایی برای استراحت زنان و مردان مهیا شده و خادمانی که بیوقفه به رفتوآمد زائران رسیدگی میکنند.
نیمهشب که از خیمه بیرون میآیی، خنکای هوا صورتت را نوازش میدهد و چشمهایت به گنبدهای روشن حرم دوخته میشود. خیابانها آرام و خلوتترند و صدای گامها با زمزمه دعاها همراه میشود. زیارت در این سکوت شبانه، آرامشی دارد که به عمق جان نفوذ میکند.
در گوشه خیابانها پاکبانانی با لباسهای سبز و جارو در دست مشغول تمیز کردن شهر هستند. آمدنشان با هماهنگی سازمان زیباسازی شهر تهران بوده، اما رفتارشان مثل میزبانانی است که خانهشان را برای مهمانها آراسته نگه میدارند. زمین را آرام جارو میزنند، زبالهها را برمیدارند و چهره شهر را تازه میکنند.
کاظمین در این روزها، جایی است که خدمت و عشق به هم گره خورده. از یک استکان چای گرفته تا شستن پیراهن زائر، از آماده کردن جای خواب تا برداشتن گرد و خاک از مسیر، هر کار کوچک، بخشی از روایت بزرگی است که نامش اربعین است. اینجا هر لحظه بوی زیارت میآید و هر کوچه پنجرهای به سوی بهشت است.