در مطالعات امنیتی و روابط بینالملل، تحلیل حلقهی واسط میان واقعیتهای پیچیده و تصمیمگیریهای راهبردی است. تحلیل دقیق و مبتنی بر دادههای معتبر به سیاستگذار امکان میدهد در مواجهه با شرایط داخلی و محیط ژئوپلیتیکی، تصمیماتی متناسب و کارآمد اتخاذ کند. اما هر زمان که تحلیل از واقعیت فاصله بگیرد و بر پیشفرضهای آرزومندانه، برداشتهای ذهنی یا روایتهای گزینشی تکیه کند، از ابزار هدایت به سازوکاری برای جهتدهی ادراک تبدیل میشود؛ وضعیتی که میتوان آن را «تله نفوذ تحلیلی» نامید.
یکی از سازوکارهای کلیدی در شکلگیری این تله، مدیریت ادراک است: چینشی هدفمند از اطلاعات، چارچوببندی گزارهها و اتکا به منابع ظاهراً معتبر که ذهن مخاطب را به سوی نتیجهی مطلوب سوق میدهد، بیآنکه لزوماً واقعیت بیرونی تغییر کرده باشد. گزینش دادهها، بزرگنمایی یا کوچکنمایی تهدیدات و ساختن چارچوبهای تفسیری، ابزارهای اصلی این روندند. هنگامی که چنین الگوهایی در تولید تحلیل(حتی در داخل کشور و توسط جریانهای نزدیک به مراکز قدرت)به کار افتند، خروجی کار در ظاهر علمی و بیطرف مینماید، اما در عمل میتواند سیاستگذار را به راهحلهایی سوق دهد که با ظرفیتهای ملی و واقعیات ژئوپلیتیکی همخوان نیست.
روایتهای موسوم به «زمستان سخت» نمونهای روشن از پیامدهای این وضعیتاند. بر مبنای این تحلیلها، تصور شد که بحران انرژی اروپا بهطور اجتنابناپذیر توان استمرار فشارهای سیاسی و اقتصادی را از بین میبرد و در نتیجه، پنجرهای استثنایی برای چانهزنی فراهم میشود. این چارچوب، بهواسطهی بازتولید گسترده، به انتظاراتی دامن زد که با روندهای میدانی همخوانی نیافت؛ اروپا با تنوعبخشی به منابع و اتخاذ تدابیر جایگزین، از روایت مزبور فاصله گرفت. تکیهی بیش از حد بر آن تحلیل، بخشی از فرصتهای دیپلماتیک ایران برای گفتوگو و مدیریت فشار را فرسایش داد و نشان داد چگونه شکاف میان ادراک و واقعیت میتواند به هزینهی راهبردی تبدیل شود.
نکتهی مهم این است که تحلیلهای کلی از جنس «غربگرایی» یا «شرقگرایی» نیز خود نوعی سادهسازی خطرناکاند. توصیه به پیروی بیقید و شرط از یک بلوک یا تکیهی یکسویه بر یک قدرت جهانی، بدون توجه به واقعیتهای ژئوپلیتیک و منافع متعارض طرف مقابل، نمیتواند مبنای راهبردی مطمئن باشد. چنین گزارههایی، بیشتر از آنکه بازتاب واقعیت باشند، در حکم نسخههایی کلی و بیپشتوانه عمل میکنند که زمینهی نفوذ تحلیلی را تقویت مینمایند.
برای نمونه، در فضای تحلیلی داخلی بارها توصیه به نزدیکی بیشتر به چین و روسیه بهعنوان راهحل قطعی مطرح شده است، بیآنکه ملاحظات ژئوپلیتیکی، محاسبات راهبردی و محدودیتهای این کشورها نسبت به ایران بهطور دقیق مورد سنجش قرار گیرد. در همین راستا، بعضاً عدم توسعه روابط با چین یا روسیه تماماً به ناکارآمدی دولت یا ضعف نهادهای حاکمیتی نسبت داده میشود؛ در حالیکه بخشی از کندی یا توقف در این روابط ناشی از منافع مستقل، الزامات اقتصادی و راهبرد تنوعبخشی خود آن کشورهاست. نادیده گرفتن این متغیرها، تحلیل را به سادهسازی تقلیل میدهد و همان تله نفوذ تحلیلی را بازتولید میکند: جایی که روایت، جای واقعیت را میگیرد و تصمیمگیری بر تصویری آرزومندانه بنا میشود.
در بُعد روششناختی باید توجه داشت که آنچه تحلیلگر میبیند و بدان معنا میبخشد، صرفاً انعکاس «امر واقع» نیست؛ ترکیبی است از دادههای عینی، چارچوبهای ذهنی و مفاهیم تبیینی. هر قدر سهم پیشفرضها و تمایلات ذهنی در این ترکیب افزایش یابد و مکانیزمهای نقادانهی راستیآزمایی تضعیف شود، شکاف میان بازنمایی تحلیلی و واقعیت میدانی عمیقتر میشود و تصمیمات پرهزینه در کمین مینشینند.
این خطر برای کشورهایی که در محیط ژئوپلیتیکی پرچالش قرار دارند دوچندان است. تحلیلهای نامنطبق با واقعیتهای داخلی و بیاعتنا به منافع و محدودیتهای بازیگران خارجی، نه فقط سیاستهای کوتاهمدت، که کل الگوی تصمیمگیری راهبردی را مستعد خطا میکند. روایتهای خوشبینانه یا نسخههای تکعاملی وقتی به سنجشهای دقیق دادهمحور متصل نشوند، به جای گشودن قفلها، قفلهای تازه میسازند و فرصتهای دیپلماتیک را از دسترس خارج میکنند
برای برونرفت، باید سواد تحلیلی در سطوح تصمیمگیری نهادمند شود:
- تعریف «خط مبنا»ی دادهای برای هر گزارهی راهبردی؛
- الزام به «تحلیل ذینفعان» و شناسایی منافع طرف مقابل پیش از پیشنهاد هر مسیر سیاستی؛
- «آزمون سناریو» و ارزیابی پیامدهای ناسازگار با تمنیات؛
- «بازبینی همتای نقاد» مستقل (red teaming) برای شکستن اجماعهای ظاهراً قاطع؛
- و پیوند دائم تحلیل با سنجههای عینی پیشرفت/پسرفت (metrics) تا گزارهها در برابر واقعیت پاسخگو بمانند.
در نهایت، تحلیل یا راهنمای عمل مبتنی بر واقعیت است یا ابزار جهتدهی ادراک. هر جا که فاصلهی میان آنچه تحلیل بازنمایی میکند و آنچه واقعاً در میدان میگذرد زیاد شود، هزینههای راهبردی افزایش مییابد و فرصتها میسوزند. تنها با اتکا به دادههای معتبر داخلی، فهم دقیق از قواعد تعامل قدرت، و سنجش جدی منافع و محدودیتهای طرفهای مقابل میتوان از «تله نفوذ تحلیلی» گریخت و تحلیل را دوباره به ابزار هدایت هوشمندانهی سیاست بدل کرد.
310310