کبری سعیدی در سالهای اخیر با بیماری دست و پنجه نرم میکرد و از لحاظ مالی شرایط نامطلوبی داشت.بارها فیلمهایی را منتشر کرده و در آن از مردم و مسوولان درخواست کمک کرده بود. او مدتها بیخانمان بود وسقفی بالای سر نداشت و مجبور شده بود در پارکها، ترمینالها یا مکانهای عمومی زندگی کند و سرانجام به اطراف سیرجان کوچ کرده بود و در اتاقی کوچک باقی عمر را میگذراند.
کبری امینسعیدی با نام هنری شهرزاد متولد ۱۸آذر ۱۳۲۹در تهران بود و علاوه بر بازیگری شعر و داستان هم مینوشت و کتابهایی از او منتشر شده است.
اگرچه سابقه بازیگری اش بیشتر مربوط به نقشآفرینی در فیلمهای فارسی است اما در برخی آثار مهم سینمای ایران همچون «قیصر» و «داشآکل» ساختههای مسعود کیمیایی، «طوقی» ساخته علی حاتمی،«تنگنا» ساخته امیر نادری نیز بازی کرده است.
مرور زندگیاش پرفرازونشیب او نشانی میدهد در مجموع زنی بااستعداد بود و اگر زمانه روی خوشش را نشان میداد میتوانست در هنر ایران تاثیر بسیاری بگذارد. یکی از مهمترین تصمیمات زندگیاش را زمانی گرفت که در اوج قرار داشت.
او سال ۱۳۵۲ در اعتراض به فضای حاکم در فیلمفارسی از بازیگری کنارهگیری کرد و به عضویت گروه سینمای آزاد درآمد و به ساختن فیلم کوتاه پرداخت و شعرها و داستانهایش را نیز در روزنامهها و مجلات منتشر کرد.
در آن ایام از او کتاب شعری منتشر شد با نام «با تشنگی پیر میشویم» که گفته میشود هزینه ۵ هزار تومانی چاپ و نشرش را بهروز وثوقی بازیگر مشهور پرداخت کرده و طراحی و عکس جلد هم کار امیر نادری است.
آنگونه که سندهای تاریخ روایت میکنند او یکی از اولین زنان فیلمساز ایران است که در سال ۱۳۵۶ پشت دوربین ایستاد و فیلم بلند «مریم و مانی» را با بازی و سرمایهگذاری پوری بنایی ساخت. نکته مهم فیلم این است که تمامی عوامل آن زن هستند و حتی داستانش نیز روایتی است از زندگی زنان. او در دورهای این کار را انجام داد که جامعه خیلی توجهای به این مسائل نداشت.
البته او بعد از ساخت اولین و آخرین اثر سینمایی اش از فضای هنری دور ماند و گویا در سال ۱۳۶۴ به آلمان مهاجرت کرد و بعد از ۷ سال به ایران برگشت و دوران تراژیکی را تجربه کرد. زنده یاد مهران زینتبخش کارگردانی که اخیرا فوت کرده درباره زندگی پر فراز و نشیب شهرزاد یک فیلم مستند ساخته است.
یک سال پیش روزنامهای سراغ او رفته بود و در بخشی از آن گزارش – گفتوگو آمده بود: «اگر از من بپرسی که شهرزاد همین الان چه آرزویی داری؟ میگویم دلم برای خواهرم لک زده. برای خودش، صدایش. همان خواهری که آلمان است و من مدتی پیشش زندگی میکردم. گوشی را برمیدارد و شماره خواهرش را نشان میدهد که چند روز پیش با هم تلفنی حرف زدهاند و الان دوباره دلتنگش است، میگوید هر صبح که از خواب بیدار میشوم سرگرمیام این است که گوشی را چک کنم تا بالاخره صدای خواهرم را بشنوم.
اشکهایش را از کنار چشمش پاک میکند، میگوید اگر میخواهی عکس بگیری آن برس را بده که موهایم را مرتب کنم. آینه را برمیدارد، موهایش را شانه میکند و درحالیکه مشغول شکلدادن به موهایش است، میگوید هنرمندان تنها صنفی هستند که هیچوقت از هم حمایت نمیکنند. اگر بازیگری آمد و به شهرتی رسید اما بنا بر هر دلیلی از پرده سینما کنار رفت، از نظرشان اصلا از اول چنین شخصی وجود نداشته. این را که کجا رفت و سرنوشتش چه شد، سوال بیهودهای میدانند.»