به گزارش مشرق، ماشاءالله ذراتی فعال رسانه در تلگرام نوشت:
دیدار اخیر رئیسجمهور ایالات متحده و رئیسجمهور روسیه در آلاسکا بیش از آنکه صرفاً یک گفتوگوی دوجانبه درباره بحران اوکراین باشد، نمودی نمادین از بازتنظیم روابط بین قدرتهای بزرگ و بازیای پیچیده در عرصه ژئوپلیتیک بود. انتخاب آلاسکا به عنوان محل این ملاقات و پیشینه تاریخی که ریشه در نامه فرانکلین روزولت به جوزف استالین در ۱۹۴۳ دارد، علاوه بر بار نمادین، پیامهایی عملی و راهبردی داشت: هم نمایشی برای جامعه جهانی و هم تلاش برای بازتعریف سهمبندی قدرت در مثلث آمریکا، روسیه و چین. در این یادداشت تلاش میکنم ضمن بازسازی اجزای مهم ماجرا، ابعاد پنهان آن را ویژهنگری کنم و تبیینی از اهداف و پیامدهای احتمالی این نشست ارائه دهم.
ولادیمیر پوتین، رئیسجمهوری روسیه در جریان سفر به آلاسکا روی مزار خلبانهای شوروی در جنگ دوم جهانی گل گذاشت؛ اقدامی نمادین که همکاری آمریکا و شوروی علیه نازیها را یادآور شد. همچنین پیش از آغاز نشست، سرگئی لاوروف، وزیر خارجه روسیه هنگام ورود به محل گفتوگو پیراهن یا سوییشرتی با نوشته «CCCP» مخفف روسیِ «اتحاد جماهیر شوروی» پوشیده بود و در پروازی که هیأت روس را از مسکو به آلاسکا برد، برای خبرنگاران همراه، غذایی با نام «چیکن کییف/ Chicken Kyiv» سرو شد.
نوشتن «اتحاد جماهیر شوروی» روی لباس یک مقام رسمی، به خودی خود فقط یک علامت نوستالژیک و نمادین نیست، این علامت متکی به سابقه تاریخی و ارزشگذاری نوین کرملین نسبت به اتحاد شوروی است. در گزاره سیاست خارجی کنونی مسکو، بازخوانی گذشته شوروی گاه به معنای بازسازی نفوذ منطقهای و مشروعیتبخشی به ایدئولوژی قدرت روسیه تعبیر میشود. چنین نمادی هم برای مخاطب داخلی (ملیگرایان، کهنهسربازان و رایدهندگان) پیام قوت و «عدم عذرخواهی» دارد و هم برای مخاطب خارجی پیام تحریکآمیز؛ اینکه روسیه تمایلات امپراتوری یا حداقل بازنگری در مرزهای جغرافیایی و نفوذ را فراموش نکرده است. کارشناسان نیز معتقدند انتخاب چنین پوششی برای وزیر خارجه روسیه تصادفی نبوده و پیامی عمدی پشت آن قرار دارد.
آلاسکا به عنوان نماد و تجربه تاریخی
گزینش آلاسکا برای دیدار سران ۲ کشور، یادآور واقعهای تاریخی است که روشن میکند مکان مذاکرات بزرگ گاه نمادین و تعیینکننده است. روزولت در نامهای به استالین، ملاقات در ناحیه تنگه برینگ را مطرح کرده بود؛ مکانی که از نظر جغرافیایی ۲ قاره را نزدیک و از نظر نمادین هم «نزدیکی» غیرمنتظره میان ۲ قدرت را القا میکرد. اگرچه آن ملاقات در نهایت در تهران برگزار شد اما خود پیشنهاد نشان میدهد انتخاب محل میتواند حامل راهبردی دیپلماتیک باشد؛ هم برای کاهش فاصله روانی و هم برای نمایش قدرت و دسترسی.
نمایشها و بازیهای صحنهای در آلاسکا
یکی از نکات برجسته نشست آلاسکا، کارکرد نمایش صحنهای آن بود. پروتکلهای رسمی، نمایش تجهیزات نظامی پیشرفته آمریکایی (نظیر بمبافکنهای راهبردی و هواپیماهای نسل جدید) و پذیرایی آشکار از ولادیمیر پوتین با ترکیبی از تشویق و هشدار، نشان داد این نشست همزمان ۲ هدف را دنبال میکند: نشان دادن ظرفیتهای نظامی و دیپلماتیک آمریکا و ایجاد بستری برای مذاکراتی که جنبههای راهبردی فراتر از پرونده اوکراین دارند. لغو وعده ناهار و گفتوگوهای گستردهتر نیز خود نشانهای از پیچیدگی و شکنندگی فضای مذاکره بود؛ با این حال ۲ طرف نتوانستند از اعلام «موفقیت» در سطح عمومی خودداری کنند؛ اتفاقی که بیشتر به بازی راهبردی و تصویرسازی برای مخاطبان داخلی و بینالمللی شبیه بود تا حاصل یک توافق فنی نهایی.
اوکراین؛ میدانی که همه چیز را تعیین نمیکند
اگرچه توقف درگیری در اوکراین برای بسیاری از کنشگران بینالمللی اهمیت حیاتی دارد، باید توجه داشت منافع ایالات متحده به شکل مستقیم و حیاتی در توقف جنگ تعریف نشده است. اروپا، روسیه و خود اوکراین طرفهایی هستند که بیشترین هزینه/ فایده را از سرنوشت این جنگ میبرند. از منظر تاریخی و اقتصادی، جنگهای دور از قلمرو آمریکا میتواند منافع خاصی برای صنایع تسلیحاتی، تولیدکنندگان انرژی و بنگاههای اقتصادی آمریکایی فراهم آورد، بنابراین منافع آمریکا میتواند در برخی سناریوها با طولانی شدن منازعه سازگار باشد، البته نه به عنوان یک سیاست آشکار، بلکه به عنوان پیامد ترکیبی از بازارها، لابیها و ملاحظات ژئواکونومیک.
در عین حال، برای دونالد ترامپ شخصاً و برای حلقه نزدیک او، حل و فصل اوکراین اهمیت روانی و سیاسی دارد. خاتمه جنگ میتواند دستاوردی بزرگ در کارنامه او قلمداد شود؛ دستاوردی که حتی میتواند نامزدی برای جایزه صلح نوبل را نیز در پی داشته باشد اما وجه شخصیتمحور مساله، تنها یکی از لایههاست و نمیتواند تمام تحولات را توضیح دهد.
چین؛ دستور کار پنهان و محور واقعی رقابت
بخش قابل توجهی از تحلیل نشست آلاسکا بر این نکته استوار است که «چین» محور پنهان مذاکرات بود. اختلاف بنیادین میان ۲ رویکرد دولتی در واشنگتن - دولت بایدن با راهبرد همزمان مهار روسیه و چین و حلقه نزدیک به ترامپ با تمرکز ویژه بر چین - نشان میدهد واشنگتن در جستوجوی تجدید هندسه رقابت جهانی است. نگرانی کلیدی در میان مشاوران و نخبگان نزدیک به ترامپ این است که اتحاد پکن و مسکو میتواند یک رقابت چندجانبه و دشوار را برای ایالات متحده رقم بزند، بنابراین هدف، جلوگیری از شکلگیری یک بلوک قدرتمند چینی - روسی در قلب اوراسیا یا دستکم تضعیف آن است.
در این میان، حضور افرادی مانند «پیتر تیل» کارآفرین متحد ترامپ در حلقه اثرگذار، معنادار است. تیل که از منظر ایدئولوژیک و فرهنگی، چین را تهدیدی ماهوی میبیند، نگرانی از پیوند نزدیک میان مسکو و پکن را به یک اولویت راهبردی تبدیل کرده است. او و به تبع آن نخبگان همفکرش، روسیه را از منظر تهدید درجه دوم و چین را به عنوان تهدید اصلی میشناسند. بنابراین هر اقدامی که بتواند روسیه را از نزدیکی مطلق به چین به سمت موضعی متعادلتر یا حتی نسبتاً منفکتر سوق دهد، در محاسبات آنها نتیجهای مثبت خواهد داشت.
تهدید یا فرصت برای چین؟
از منظر پکن، دیدار آلاسکا پیامهای دوگانهای داشت؛ از یک سو نشان از توانایی آمریکا در گفتوگو با روسیه و حفظ کانالهای دیپلماتیک دارد و از سوی دیگر علامتی است مبنی بر اینکه واشنگتن در حال بازآرایی رابطههای خود برای مقابله با چین است. پکن قطعاً تلاش خواهد کرد ارزیابی کند آیا گفتوگوهای پشت درهای بسته شامل مباحثی درباره چین بوده و آیا این مباحث به ضرر منافع پکن تمام شده یا خیر؟ اگر روسیه در مقابل جذابیتهای اقتصادی، فناوری یا سیاسی آمریکا عقبنشینی کند، چین با یک پرسش اساسی روبهرو خواهد شد: چگونه حضور و نفوذ خود را برابر رفتارهای غرب حفظ کند و آیا میتواند اتحاد مطمئن با روسیه را که برایش راهبردی است، ادامه دهد؟
منافع آمریکایی؛ همپوشانیها و تضادها
آنچه از متن و مناسبات نشست آشکار میشود این است که منافع ملی آمریکا مجموعهای پیچیده و متناقض است. از یک سو برخی بازیگران اقتصادی و لابیهای مرتبط با صنایع تسلیحات و انرژی بهرهمند از کشمکشهای خارجیاند، از سوی دیگر برخی بازیگران سیاسی و شخصی (نظیر ترامپ) خواستار خاتمه سریعتر منازعاتند. در این فضای متناقض، سیاست رسمی میتواند تابع ترکیبی از منافع اقتصادی، ملاحظات راهبردی بلندمدت و ترجیحات شخصی رهبران باشد. بنابراین نمیتوان منتظر یک منطق واحد و شفاف در پس همه تصمیمات بود، بلکه مجموعهای از انگیزهها و فشارها دستبهدست شده است.
پیامدهای احتمالی برای مثلث آمریکا - روسیه - چین
در تحلیل نهایی، مهمترین پرسش این است: آیا دیدار آلاسکا میتواند نقطه آغازی برای بازتعریف مثلث ژئوپولیتیک مذکور باشد یا نه؟ ۳ سناریوی کلی را میتوان متصور شد.
۱- نزدیکتر شدن متقابل روسیه و آمریکا (متعادلسازی): در این سناریو، مسکو به خاطر منافع اقتصادی، تکنولوژیک یا سیاسی، مقداری از نزدیکی خود به پکن را کاهش میدهد و تلاش میکند موضعی متعادلتر بین واشنگتن و پکن اتخاذ کند. این حالت میتواند به کاهش فشارهای دوطرفه و فضای مساعدتر برای دیپلماسی بینالمللی منجر شود اما ایجاد این توازن مستلزم تضمینها و منافع ملموسی است که آمریکا یا متحدانش باید ارائه کنند. در این سناریو حتی ایدههایی مانند احیای شوروی سابق توسط روسیه یا احیای بخشهایی از آن روی میز است.
۲- سناریو ادامه همپیمانی مسکو - پکن (تداوم اتحاد): اگر چین توانایی و میل کافی را برای تضمین امنیت و منافع روسیه نشان دهد یا اگر مسکو به دلیل نیازهای راهبردی و امنیتی خود احساس کند نزدیکی به پکن را باید ادامه دهد، اتحاد چینی - روسی پابرجا خواهد ماند. در این صورت واشنگتن با چالشی جدیتر در رقابت با یک جبهه بزرگ روبهرو خواهد شد.
۳- مانورهای تاکتیکی بدون تغییر بنیادی: نشستهایی مثل آلاسکا ممکن است به صورت تاکتیکی منافع یا امتیازاتی خرد ایجاد کند ولی تحول بنیادین در آرایش قدرت ایجاد نمیکند. در این سناریو، هر بازیگر تلاش میکند از موقعیت خود بیشترین بهره را ببرد، بدون اینکه به تغییرات ساختاری تن دهد.
نتیجهگیری
نشست آلاسکا بیش از آنکه صرفاً یک مذاکرات دیپلماتیک درباره اوکراین باشد، نمایشی پیچیده از منافع متقاطع و رقابت راهبردی میان قدرتهای بزرگ بود. انتخاب مکان، فرم نمایش و محتوای آشکار و پنهان مذاکرات همگی خبر از آن میدهد واشنگتن در جستوجوی بازآرایی روابط جهانی است، آن هم بویژه با محوریت مهار چین و جلوگیری از شکلگیری یک بلوک چینی - روسی قدرتمند. در این میان، منافع اقتصادی داخلی، خواستهای شخصی رهبران و نقش بازیگران غیردولتی (مانند تکنو میلیاردرها و لابیها) همه میتواند در جهتدهی به نتایج نهایی تأثیر بگذارد.
رویکرد ترامپ در قبال مسکو میتواند یادآور سیاستهای ریچارد نیکسون نسبت به چین در سال ۱۹۷۲ باشد؛ جایی که واشنگتن از شکاف چین و شوروی برای مهار مسکو سوءاستفاده کرد. با این حال، این بار، نقشها معکوس شده است، زیرا ایالات متحده به دنبال تعامل با روسیه در تلاش برای تضعیف موقعیت استراتژیک چین است. فرض بر این است که مسکو با ارائه انگیزههای مناسب ممکن است مایل باشد روابط خود با پکن را تعدیل کند. در حالت ایدهآل احیای حتی بخشهایی از شوروی سابق، تضاد منافع شوروی احیاشده با چین را بویژه در حوزه آسیای میانه و حوزه کریدور میانی افزایش و ضریب قابل توجهی خواهد داد. هرچند این فرض ناقص به نظر میرسد، چرا که برخلاف دوران جنگ سرد، زمانی که شکافهای ایدئولوژیک، چین و اتحاد جماهیر شوروی را از هم جدا میکرد، مشارکت روسیه و چین امروزی بر اساس مخالفت مشترک با سلطه غرب شکل و گسترش پیدا کرده است.
۲ کشور از همکاری اقتصادی، مانورهای نظامی مشترک و هماهنگی دیپلماتیک در نهادهای چندجانبه مانند بریکس و سازمان همکاری شانگهای سود میبرند. با توجه به این واقعیتها، احتمال اینکه روسیه روابط نزدیک خود با چین را در ازای امتیازاتی مانند احیای شوروی و رفع تحریمهای ایالات متحده کنار بگذارد نمیتوان با قاطعیت رد کرد. البته در این سناریو بازنده بزرگ کشورهای اروپایی خواهند بود که بازخوانی کنش و واکنش احتمالی آنها باشد برای مطلبی دیگر.
نکته کلیدی این است که حتی اگر نشست آلاسکا به یک توافق بزرگ و فوری درباره اوکراین نینجامید، اثر نمادین و راهبردی آن بسیار فراتر از یک توافق موضعی بود: پیامی روشن به پکن و آزمونی برای مسکو که آیا فریب دستکش مخملی روی پنجه چدنی آمریکا را خواهد خورد یا نه. آنچه در روزها و ماههای آینده اهمیت خواهد داشت، عملگرایی طرفین و ارائه تضمینها و مصالحی است که بتواند ترجیحهای بلندمدت را جابهجا کند، در غیر این صورت، آلاسکا تنها بخشی از یک صحنه بزرگتر خواهد ماند؛ نمایشی از رقابت و تلاش برای شکلدهی به نظم آینده جهان.
*بازنشر مطالب شبکههای اجتماعی به منزله تأیید محتوای آن نیست و صرفا جهت آگاهی مخاطبان از فضای این شبکهها منتشر میشود.