به گزارش همشهری آنلاین، زن ۴۲ ساله که دستگیر و به مرکز انتظامی منتقل شده بود، به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: ۲۴ سال بیشتر نداشتم که سرنوشت من و جلال به یکدیگر گره خورد. از روزی که پای سفره عقد نشستم خیلی احساس خوشبختی میکردم. وقتی پدر و مادرم را از دست دادم، او تنها کسی بود که تکیهگاهم شد و احساس تنهایی را از من دور کرد.
با آنکه سال ها در انتظار فرزندی بودیم تا به زندگی ما رنگ عشق بدهد، گویی تقدیر من به گونه دیگری رقم خورده بود. جلال مدام به من امید میداد که وقتی خدا بخواهد، همه چیز رنگ خوشبختی به خود میگیرد.
زیباترین سال های عمرم را میگذراندم که یک روز پیامکی عاشقانه بر صفحهنمایش گوشی تلفنم نقش بست. جلال نوشته بود «امروز حقوقم واریز شد. منتظر باش تا شام را بیرون برویم». میدانستم باز هم جشنی عاشقانه ترتیب داده است. اما هنوز ساعتی بیشتر از این ماجرا نگذشته بود که تماس نیروی انتظامی همه وجودم را به لرزه انداخت. جلال هنگام بازگشت به خانه با یک خودرو سواری تصادف کرده و در دم جان باخته بود.
- ازدواج شوم دختر ۱۴ ساله با شوهرخواهرش | دیگر تحملش را ندارم ، طلاق میخواهم!
- دستگیری پسری که به دنبال پدرش میگشت | پدرم ۲۰ سال پیش...
از آن روز به بعد دنیای من رنگ سیاهی به خود گرفت و من تنها با خاطرات خوب جلال روزگارم را سپری می کردم و اوقاتم را به یاد او در پارک نزدیک منزلمان میگذراندم تا اینکه روزی نگاهم با لبخند جوانی در پارک تلاقی کرد. او که کفشهای کتانی پوشیده و کتش را روی دوش انداخته بود، با بیان اینکه «خانم چرا غمگینی؟» سر صحبت را باز کرد و من هم که انگار امیدی دوباره را در چشمان او میدیدم، کنارش قرار گرفتم و با او به درددل پرداختم.
این آشنایی هر روز مرا به پارک میکشید. عقیل هم زندگی تلخی داشت. او می گفت مواد مخدر همسر و فرزندش را از او گرفته است و حالا با این هیولا مبارزه میکند. من هم حرفهایش را پذیرفتم چراکه در عمق چشمانش ندامت را میدیدم، ولی من فقط خودم را توجیه میکردم چون عاشق شده بودم!
در یکی از همین روزها وقتی به محل قرار همیشگی آمدمف او را در حال مصرف مواد مخدر صنعتی دیدم. عقیل شیشه میکشید. به من هم تعارف کرد. مدعی شد همه دردهایم را فراموش میکنم. گفت فقط یک نفس بکش! اینگونه بود که به مواد افیونی آلوده شدم. میخواستم مورد تایید عقیل قرار بگیرم تا او مرا ترک نکند، ولی این حماقتی بود که دنیای سیاه مرا تیرهتر کرد.
همه پسانداز و جواهراتم را به عقیل دادم تا خانهای را رهن کند که مدعی بود برای زندگی مشترکمان باید آماده شود. همه زندگی من عقیل بود و هر روز با هم در پارک شیشه میکشیدیم و از آیندهای حرف میزدیم که قرار نبود بیاید.
در یکی از همین روزها ناگهان ماموران کلانتری شفا در حالی وارد پارک شدند که عقیل پا به فرار گذاشت و من که هنوز مقداری از مواد مخدر صنعتی را در کیفم داشتم، در جا خشکم زد و دستگیر شدم.
این زن جوان که فقط یک عکس از عقیل در گوشی تلفنش داشت، در حالی با دستور سرگرد احسان سبکبار رئیس کلانتری شفای مشهد به مرکز ترک اعتیاد معرفی شد که امیدوار بود بعد از ترک اعتیاد مسیر درست زندگی را با کمک مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری شفا پیدا کند.