وقتی کوهنوردی در دل برف و باد بیجان روی زمین افتاده، دیگر کسی نمیتواند به دادش برسد. نه هلیکوپتر، نه تجهیزات و نه حتی همتیمیهایی که خودشان تا مرز مرگ رفتهاند.
به گزارش تسنیم، کوهنوردی را میتوان ورزشی پرهیجان، سرگرمی پرچالش یا حتی سبکی از زندگی دانست اما هرکسی که این مسیر را جدی دنبال کرده باشد، میداند کوهنوردی در ورای تمام جذابیتهایش، یکی از خطرناکترین فعالیتهای انسانی است.
کوهنوردان حرفهای و ماجراجویان، جذب قلههای بسیار بلند زمین میشوند. قلههایی با ارتفاع بیش از 7 یا 8 هزار متر. این کوهها، با زیبایی وهمانگیز و طبیعتی سهمگین بسیاری را وسوسه میکنند اما در دل خود مرزهایی از مرگ نهفته دارند.
برای هر یک از این قلهها، آماری غیر رسمی از «نرخ مرگومیر» وجود دارد؛ یعنی نسبت افرادی که در مسیر صعود جان خود را از دست دادهاند به کسانی که موفق به فتح قله شدهاند. در مورد برخی از سختترین کوهها، این رقم حتی به بیش از 20 درصد میرسد. به عبارتی ساده، اگر 10 نفر قصد صعود داشته باشند، فقط هشت نفر باز میگردند.
برای مثال، کوه اورست با آنکه مسیری شناخت شده دارد، هنوز هم نرخ مرگومیری بالاتر از 5 درصد دارد، یعنی از هر بیست نفر، یک نفر جان خود را از دست میدهد. در قله پوبِدا، این عدد حدود 8 درصد است.
حال تصور کنید اگر پیش از رفتن به سفری به شما گفته شود که پنج درصد احتمال مرگ وجود دارد آیا باز هم راهی آن مسیر خواهید شد؟ پاسخ بسیاری از مردم منفی است اما کوهنوردان انسانهایی خاص هستند. آنها با آغوش باز به استقبال خطر میروند، حتی اگر مرگ در چند قدمیشان باشد.
نمونههایی از این واقعیت تلخ بسیار هستند. همسر ناتالیا ناگوویتسینا، کوهنورد معروف روس در یکی از صعودها جان باخت؛ او تا آخرین لحظه برای نجاتش تلاش کرد اما بینتیجه. یا لورا دالمایر، قهرمان آلمانی بیاتلون که با وجود آگاهی از خطرات، کوهستان را رها نکرد و سرانجام در همان طبیعت وحشی جان سپرد.
درک این موضوع ضروری است: آنچه برای ما که از پشت میز کار یا در خانههای امنمان نظارهگر ماجرا هستیم یک «ریسک مرگبار» محسوب میشود، برای کوهنوردان یک رؤیا، یک هدف مقدس، گاه حتی نوعی سرنوشت عاشقانه است.
اگر بخواهیم به شکل کلی به دلایل اصلی مرگ کوهنوردان اشاره کنیم، میتوان آنها را در سه دسته اصلی جای داد:
1. آمادگی ناکافی
2. ریسکپذیری بیش از حد
3. بدشانسی
حتی بهترین و باتجربهترین کوهنوردان نیز نمیتوانند خطر را به صفر برسانند. با آمادگی جسمی بالا و برنامهریزی دقیق میتوان احتمال بروز حادثه را کاهش داد اما حذف کامل آن ناممکن است.
شایعترین دلایل مرگ در کوهستان شامل سقوط از ارتفاع، بهمن و بیماری ارتفاع هستند. بیماری ارتفاع میتواند موجب ورم مغزی یا ریوی شود. اختلالاتی که ممکن است در لحظه فرد را به مرز مرگ برسانند یا آنقدر توان جسمی را تحلیل ببرند که کوهنورد کنترل خود را از دست داده و سقوط کند.
برخی کوهنوردان در مواجهه با اولین نشانههای خطر مانند تغییر ناگهانی آبوهوا یا خطر بهمن تصمیم به بازگشت میگیرند، حتی اگر ماهها برای آن صعود برنامهریزی کرده باشند. برخی دیگر اما با سماجت پیش میروند، با امید به فتح قله، حتی به بهای جان. سرنوشت هرکدام میتواند متفاوت باشد؛ برخی تبدیل به اسطوره میشوند و برخی دیگر برای همیشه در دل کوه جا میمانند.
یکی از تلخترین واقعیتها درباره کوهنوردی در ارتفاعات بالا، دشواری نجات افراد گرفتار است. آمار دقیقی از درصد موفقیت عملیات نجات در دست نیست اما تجربهها حاکی از آن هستند که در بسیاری از مواقع، قربانی را نمیتوان نجات داد، نه از روی بیتوجهی، بلکه به دلیل محدودیتهای فیزیکی و فنی.
در ارتفاعاتی بالاتر از 8 هزار متر جایی که به آن «منطقه مرگ» گفته میشود اکسیژن به قدری کم است که بدن انسان شروع به فروپاشی میکند. تنفس تندتر میشود، قلب بیامان میتپد، دید تار میشود و قدرت بدنی به سرعت تحلیل میرود. در چنین شرایطی، حتی ایستادن ساده هم دشوار است، چه رسد به حمل فردی دیگر.
امکانات امداد نیز در این ارتفاعات بسیار محدود است. هلیکوپترها به ندرت میتوانند به آن ارتفاع برسند، وسائل نقلیه برفی یا تجهیزات نجات سنگین عملاً قابل استفاده نیستند. هرگونه نجاتی باید با دستان خالی و در شرایط دشوار صورت گیرد؛ آن هم توسط کسانی که خودشان در مرز فروپاشی هستند.
در چنین شرایطی، جان امدادگران نیز به خطر میافتد. بنابراین گاهی تصمیم گرفته میشود که عملیات نجات متوقف شود، چرا که احتمال موفقیت نزدیک به صفر است و ادامه آن فقط قربانیهای بیشتری میطلبد.
حتی کسانی که هرگز کوهستان را از نزدیک ندیدهاند، میدانند که در مسیر صعود، کوهنوردان گاه با پیکر همنوردان جانباخته روبرو میشوند. انتقال اجساد از ارتفاعات بالا بسیار سخت، پرهزینه و گاه غیرممکن است. بسیاری از کوهنوردان نیز خود خواستهاند که در صورت مرگ، پیکرشان در کوه باقی بماند؛ همچون لورا دالمایر.
این اجساد در مسیر صعود باقی میمانند؛ نه تنها به عنوان نشانههایی برای راهیابی، بلکه به عنوان یادآوریهایی خاموش اما پرقدرت: اینکه این راه، اگرچه باشکوه، اما خونبار است.
هر بار که فاجعهای در کوهستان رخ میدهد، ما در دلمان به معجزهای امید میبندیم. اما آمار بیرحمانه نشان میدهد که این معجزهها، بسیار نادر هستند. کوهنوردی در ذات خود پیوندی از زیبایی، شجاعت، و مرگ است؛ ترکیبی مرموز که تنها دلهایی ماجراجو و بیپروا آن را درک میکنند.