چراغِ روشنِ خاموشی

عصر ایران سه شنبه 04 شهریور 1404 - 11:30
گفتم پس چرا به بچه های ایران درس نمیدی؟ به بچه های امریکا درس میدی که چی؟ البته درس بده به هر زبانی که می توانی ولی چرا در ایران و به فارسی نه؟ اگر بخواهی من می روم رو می اندازم پیش آقای خامنه ای، من برای خودم رو نینداخته ام برای تو و امثال تو می روم رومی اندازم... »

عصر ایران؛ ابراهیم ایوبی -  4 شهریور 1404 که بشود درست سی و پنج سال از درگذشت مهدی اخوان ثالث می گذرد. هر چه زمان پیش تر می رود، بیشتر ارزش کار و جایگاه شعر او در زبان فارسی روشن می شود. به این مناسب چند تکه ی پراکنده از نوشته های دوستان او در یادنامه ها یا خاطرات را گرد آورده ایم:

«حالا او تجربه ای دارد که ما نداریم – تجربه مرگ. اگر می توانست شعری درباره این تجربه برای ما بفرستد چه می گفت؟ رابطه بریده شده، و ما را به اندیشه های او دسترس نیست. زمزمه ای که رندانه بگوید: «نه، اینجا هم راستش چندان خبری احتمالا" نیست، یا از آن خبرها، و از آن هرچه نگویم بهترها، و چه ها و چه ها-» پاسخ او سکوت است. و شاید این همان شعری است که او از این تجربه برای ما   می فرستد؛ پاسخ جاودانگی!» (بهرام بیضایی/باغ بی برگی/ص.178) در ساعت 22:30 روز چهارم شهریور 1369، مهدی اخوان ثالث (م.امید) در بیمارستان مهر تهران چشم بر جهان بست. از آن روز سی و پنج سال می گذرد.

وصیت اخوان دفن در توس و کنار مزار ابوالقاسم فردوسی بود، اما قرار شد در بهشت زهرا و کنار مرحوم ناتل خانلری به خاک سپرده شود. روز ششم شهریور در غسالخانه بهشت زهرا هنگام شستشو و تدارک تدفین، با نظر ایران خانم (همسر اخوان) تصمیم به اجرای وصیت گرفته می شود. محمدرضا شفیعی کدکنی از حواریون امید، درباره ماجرای خاکسپاری می نویسد: «بخشی از جریان تدفین اخوان را که به تفصیل تمام نوشته بودم در این چاپ حذف کردم. بعد از مرگ من، دیگران اجازه دارند که آن را نشر دهند. به خط خودم نگاشته ام تا در آینده انتشار یابد. فقط از روی خط خودم.» (حالات و مقامات م.امید/ص. 19) کنجکاویم، اما عمر استاد دراز باد!

 من برای خودم رو نینداخته ام برای تو و امثال تو می روم رومی اندازم
مهدی اخوان ثالث

عباس کیارستمی، خاطره همسفر شدن اتفاقی با اخوان در پرواز به لندن را در یادداشتی با نام «مسافر» در یادنامه اخوان نگاشته است. در بخشی از یادداشت می خوانیم: «یادم آمد که او گفته است «باغ بی برگی که می گوید که زیبا نیست؟» این شعر، که اگر او همین یک شعر را گفته بود بازهم شاعر بزرگی بود، این هم یک پیام است هم یک مثال. پیام می دهد و مثال می آورد. می گوید و نشان می دهد. اشاره اش مستقیم و روشن است. فقط یک شعر نیست. این شعر یک «مانیفست» است. نمونه به دستت می دهد. می گوید: «باغ بی برگی». نشانت می دهد و می پرسد: «که می گوید که زیبا نیست؟» (باغ بی برگی/ص.336)

کمتر شاعری به اندازه امید، نام ها و نشانه های ملی را در شعر خود بکار گرفته است. عبدالحسین زرین کوب معتقد است: «شعر اخوان چیز دیگر است. این چیز دیگر نه فقط در لحن صدای او، که زبانش را از آنچه در نزد اقران معمول است ممتاز می سازد، منعکس است بلکه بیشتر در صداقت رندانه ای که در این لحن «غریبه» انعکاس دارد نمایان می شود. حتی در اولین مجموعه شعرش که "ارغنون" نام داشت و بعدها مجموعه ای از ارغنونیات دیگر را هم شامل شد طلوع این لحن روستایی، اما بکلّی غیر روستایی، دیده می شد. از این ارغنون کهنه صدایی تازه، که زبانش صلابت زبان دیرینه سالان خراسان را داشت برخاست و بی آنکه از سنتهای دیرینگان انحراف چشمگیری پیدا کند، مایه های تازه ای در آهنگ خویش داشت.» (همراه آن لحظه های گریزان  /ص. 139)

علاقه به ایران محدود به گفتار نشد و در منش او هویدا بود. در آخرین مصاحبه می گوید: «من به اسماعیل خوئی گفتم (و اخوان به لهجۀ خراسانی می گوید) مِتِنی (میتونی) دکارت درس بدی، گفت مِتِنُم (میتونم)، گفتم متنی کانت درس بدی، گفت ها، گفتم متنی یرکه گار درس بدی، گفت ها، گفتم متنی ژان پل سارتر درس بدی، گفت ها، و بعد هم دعوتنامه ای نشان داد که از امریکا برایش آمده بود که شش ماه برود آنجا به انگلیسی با عنوان استاد مهمان...گفتم پس چرا به بچه های تهران، به بچه های ایران درس نمیدی؟ به بچه های امریکا درس میدی که چی؟ البته درس بده به هر زبانی که می توانی و هرجا، جایش بود، ولی چرا در ایران و به فارسی نه؟ ایران هم حق دارد، بله؟ اگر بخواهی من می روم رو می اندازم پیش آقای خامنه ای، من برای خودم رو نینداخته ام برای تو و امثال تو می روم رومی اندازم... فکر می کنم پیش آقای خامنه ای آن قدر، قدر و اعتبار داشته ام که یحتمل رویم را زمین نیندازد.» (صدای حیرت بیدار/ص.493)

شاعر خسته جان خراسان، سرانجام در پیش گفتار آخرین کتابش لب به گلایه می گشاید: «با همه بی حوصلگی بگویم که دیگر حوصله ام سرآمده است... این کتاب «غزل خداحافظی» هم هست...می آیند کتاب مرا ارزان می کنند. صدو بیست تومان توی بازار را می کنند پنجاه تومان! می گویم چه چیزی ارزان شده، کاغذ؟ مزد چاپ؟ جلد و صحافی؟ حمل و نقل؟... می گویم حتی کاغذ سفید خالی را دفترچه سفید کاغذ خوب را با این جلد و صحافی به این قیمت می دهند؟ بامروتها، جوانمردها. با پنبه سر بریدن یعنی همین دیگر. گله نمی کنم به مردم و زمانه خود گزارش می کنم. » (ترا ای کهن بوم و بر دوست دارم/ص.32)

پربیننده ترین پست همین یک ساعت اخیر

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.