عصر ایران؛ احمد فرتاش - فئودور داستایفسکی، نویسندۀ بزرگ روس، در سال 1866 رمان کوتاه اما عمیق «قمارباز» را نوشت. این اثر، بر خلاف رمانهای طولانی و پیچیدهای چون «جنایت و مکافات» یا «برادران کارامازوف»، با تمرکز بر روانشناسی فرد و وسواسهای شخصیتی، داستان زندگی انسانی را در آستانۀ بحرانهای اخلاقی، اقتصادی و عاطفی نشان میدهد. شخصیت اصلی رمان، الکسی ایوانویچ، جوانی تحصیلکرده اما گرفتار وسواس قمار است؛ او در هتلی در شهری کوچک اروپایی به سر میبرد و با دنیا و نفس خود در کشاکش است.
داستان رمان، ماجرای خانوادهای روس است که بر اثر تحوّلات و بیلیاقتیها ثروت انبوه خود را از دست داده و مجبور به مهاجرت به کشور دیگری شدهاند. سرپرست این خانواده، یک سرهنگ بازنشستۀ ارتش روسیه است که البته خودش را ژنرال معرفی میکند. راوی داستان که معلّم فرزندان این خانواده است، داستان را در حالی روایت میکند که یا از قمارخانه برگشته است یا در راه قمارخانه است. وی به شانس خودش در قمار اعتقاد دارد امّا در پی باختن در قمار، تمام ثروت خود را از دست میدهد.
الکسی، فردی باهوش، حساس و در عین حال ناپایدار است. او از نظر اجتماعی در طبقۀ متوسط به پایین قرار دارد و با فشارهای اقتصادی و انتظارات خانوادگی روبروست. داستایفسکی با دقت تمام نشان میدهد که چگونه وسواس قمار و میل به ریسک میتواند زندگی انسان را به بیراهه ببرد، احساساتش را مختل کند و روابطش با دیگران را پیچیده سازد. این وسواس، نه تنها یک ضعف شخصیتی، بلکه بازتابی از شرایط اجتماعی و اقتصادی زمانه است؛ دورهای که روسیه و اروپای شرقی با نوسانات اقتصادی، تحولات اجتماعی و تقابل سنت و مدرنیته مواجه بودند.
رمان از نظر سبک نوشتاری و ساختار، جلوهای از ادبیات روانشناختی داستایفسکی است. نویسنده با بهرهگیری از داستانسرایی اولشخص، ذهن الکسی را به خواننده عرضه میکند؛ ذهنی پر از تردید، امید و یأس. او از یک سو عاشق پول و شانس است، و از سوی دیگر، اخلاق و وجدانش او را سرزنش میکنند. این کشمکش، موضوع اصلی رمان است و داستایفسکی با ظرافت تمام آن را در قالب زندگی روزمرهی شخصیتها بازتاب میدهد.
یکی از نکات مهم رمان، تحلیل روابط اجتماعی و عاطفی است. الکسی ایوانویچ، علیرغم وسواس و ضعفهایش، روابط پیچیدهای با دیگر شخصیتها دارد. دلبستگی عاشقانۀ الکسی به پولینا الکساندرونا پراسکوویا، دخترخواندۀ ژنرال، و تلاش تحقیرآمیزش برای جلب محبت او، نمونهای از وابستگی روانی و وسواس عاطفی است. همچنین تعاملات او با خانواده و دیگر میهمانان هتل، موقعیتهای اجتماعی و اقتصادی او را منعکس میکند و نشان میدهد چگونه وسواس و حرص، توانایی انسان در تعاملات سالم را محدود میسازد.
مسئلۀ اعتیاد به قمار در رمان، نه تنها یک ضعف فردی، بلکه نمادی از بحرانهای اخلاقی و اجتماعی زمانۀ داستایفسکی است؛ بحرانی که خود داستایفسکی هم دچار آن بود. قمار برای الکسی، لذت و هیجان فراهم میآورَد، اما همزمان او را در چنبرۀ استرس، بدهی و اضطراب گرفتار میکند. داستایفسکی با نبوغ تمام، این وضعیت را به صورت روانشناختی تحلیل میکند و نشان میدهد چگونه قمار، شخصیت فرد را تغییر میدهد و باعث تصمیمات عجولانه، خودفریبی و بیاعتمادی میشود. در واقع، وسواس قمار با ترکیب غرور، امید کاذب و ترس از شکست در شخصیت الکسی ریشه دارد.
چیرهدستی داستایفسکی در توصیف احوال الکسیِ قمارباز، قطعا ربط عمیقی به قمارباز بودن خود داستایفسکی هم داشت. بویژه اینکه داستایفسکی هم مثل شخصیت اصلی رمانش، الکسی، مرد متمولی نبود و حتی معمولا هم کمپول بود و دخل و خرجش با هم نمیخواند. اشتغال داستایفسکی به قمار، اگرچه با توجه به فقر مدام داستایفسکی، با نیمنگاهی به کسب پول بیشتر توأم بود، ولی در اصل ریشه در هیجان غریب قمار داشت؛ هیجانی که در وصف آن را در رمان قمارباز، از زبان الکسی میخوانیم.
زمینۀ تاریخی رمان نیز مهم است. «قمارباز» در روسیۀ قرن نوزدهم نوشته شده؛ دورهای که تغییرات اقتصادی و مدرنیزاسیون، طبقات اجتماعی را به هم ریخته بود. بسیاری از اعضای طبقات متوسط و پایین، با نوسانات مالی و فشارهای اجتماعی مواجه بودند؛ موضوعی که در شخصیت الکسی و دیگر میهمانان هتل بازتاب مییابد. داستایفسکی با دقت این تحولات را در پسزمینۀ داستان قرار میدهد و نشان میدهد که چگونه شرایط تاریخی و اقتصادی، زمینهساز ضعفها و وسواسهای فردی میشود.
از منظر اخلاقی و فلسفی، «قمارباز» تجربهای دربارۀ کنترل نفس، قدرت انتخاب و پیامدهای اخلاقی اعمال انسان ارائه میدهد. الکسی بارها در برابر وسوسۀ قمار قرار میگیرد و انتخابهایش، پیامدهای سنگینی برای او و دیگران دارد. داستایفسکی با تاکید بر مسئولیت فردی و اثرات رفتار انسان بر زندگی خود و دیگران، رمان را به مطالعهای عمیق دربارۀ اخلاق و روانشناسی انسانی بدل کرده است.
در کنار تحلیل روانشناختی، رمان «قمارباز» عناصر داستانی و روایتی جذاب نیز دارد. سرعت روایت، تنشهای عاطفی، و توصیف دقیق محیط هتل و تعاملات شخصیتها، خواننده را تا پایان درگیر میکند. داستایفسکی با ترکیب دقت روانشناختی و جذابیت روایی، اثری میآفریند که هم سرگرمکننده و هم آموزنده است.
از این رمان داستایفسکی، اقتباسهای مختلف سینمایی و تلویزیونی شده است. نمونههای کلاسیک شامل فیلمهای اروپایی دهههای ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰ است که تمرکز بر جنبههای روانشناختی شخصیتها دارند و وسواس و اضطراب ناشی از قمار را برجسته میکنند. این اقتباسها، با حفظ ساختار و مضمون اصلی، تصویری ملموس از بحرانهای داخلی شخصیتها ارائه میدهند و به فهم عمیقتر روانشناسی داستایفسکی کمک میکنند.
در نهایت، «قمارباز» نه تنها داستان یک فرد گرفتار وسواس است، بلکه تصویری از جامعۀ ناپایدار و پرتنش روسیهی قرن ۱۹ نیز ارائه میدهد. داستایفسکی نشان میدهد چگونه وسواس، حرص و وابستگی به شانس، زندگی فرد را تحت تاثیر قرار میدهد و پیامدهای اخلاقی، اجتماعی و روانی آن را برجسته میسازد. در واقع، قمار نوعی نشستن در "اگر" است. اگر تاسم خوب بنشیند. اگر بختم گل کند. اگر شانس یاریام کند. و داستایفسکی در رمان قمارباز نشان میدهد «در اگر نتوان نشست.»
رمان از نظر سبک و تاثیرگذاری، نمونهای برجسته از ادبیات روانشناختی است و خواننده را با پیچیدگیهای ذهن و احساسات انسانی مواجه میکند. شخصیت الکسی ایوانویچ، با ضعفها و وسواسهایش، نمایندۀ بخشهایی از جامعه و تاریخ است که با وسوسه، میل به ریسک و فشارهای اجتماعی دست و پنجه نرم میکنند.
«قمارباز» داستایفسکی، رمانی روانشناختی و اجتماعی است که با دقت به تحلیل شخصیتها و پدیدههایی چون اعتیاد و وسواس میپردازد. دقت داستایفسکی در توصیف شرایط تاریخی، تحلیل شخصیتها و بررسی پیامدهای اعتیاد به قمار، رمان را به اثری بیزمان و خواندنی بدل کرده است.
دربارۀ رمان «قمارباز» دو نکتۀ دیگر هم گفتنی است. نخست اینکه، داستایفسکی این رمان را طی 26 روز نوشت؛ چراکه اگر این رمان را نمینوشت، مطابق قراردادی که با ناشر آثارش بسته بود، حقالتالیف آثارش در آینده از آن ناشر میشد. در واقع داستایفسکی در ازای پولی که از ناشر گرفته بود، باید تا تاریخ معینی چند کتاب برای ناشر مینوشت که یکی از آنها را ننوشته بود و فقط 26 روز وقت برایش باقی مانده بود.
بنابراین او آنا گریگورینا را که تایپیست و تندنویس بود، استخدام کرد؛ زن جوانی که در آن زمان بیست ساله بود. داستایفسکی در آن مهلت کوتاه، وقت نوشتن نداشت و رمان کوتاهش را برای آنا تقریر کرد و آنا هم به سرعت آن را تایپ کرد. در نتیجه، پیش از اتمام مهلت 26 روزه، داستایفسکی توانست کتاب را به ناشر تحویل دهد و جلوی تصاحب حقالتالیف آثار منتشر شده به دست ناشر را گرفت. و البته همین همکاری سببساز پیوند عاطفی و ازادواج داستایفسکی و آنا در سال 1867 شد و آنا از آن پس، آنا گریگورینا داستایوسکایا نامیده شد.
جالب اینکه آنا پس از تایپ این رمان، در زندگی مشترکش با داستایفسکی، متوجه شد که خود داستایفسکی هم مثل شخصیت اصلی رمان قمارباز، به قمار اعتیاد دارد و علیرغم اینکه هر چند وقت یکبار از این کار توبه میکند، ولی باز به سراغ میز قمار میرود و گاهی هم دار و ندارشان را پای میز به باد میدهد! اگرچه آنا بزرگوارانه این خصلت یا عیب داستایفسکی را تحمل میکرد و حتی وقتی که نویسندۀ بزرگ موجب بیپولی خانواده میشد، به او سرکوفت نمیزد.
نکتۀ دوم اینکه، در رمان قمارباز، در عشق دیوانهوار الکسی به پولینا الکساندرونا پراسکوویا، بi وضوح شاهد "مازوخیسم عاشقانه" هستیم. گویی که الکسی از تحقیر شدن و خاکساری در برابر پولینا لذت میبرد و خوش دارد برای پولینا به آب و آتش بزند اما پولینا او را به هیچ بگیرد. ذلت و تذللی که در غزل عاشقانۀ شاعران کلاسیک خودمان هم بi وضوح دیده میشود. مثلا آنجا که سعدی میگوید: مرا به هیچ بدادی و من هنوز بر آنم/ که از وجود تو مویی به عالمی نفروشم. و یا این بیت حافظ: قندِ آمیخته با گُل نه علاجِ دلِ ماست/ بوسهای چند برآمیز به دشنامی چند!