عصرایران- ابوالحسن ابتهاج (۸ آذر ۱۲۷۸ – ۶ اسفند ۱۳۷۷) پایهگذار اصلی برنامهریزی توسعه در ایران که در فاصله سالهای ۱۳۳۳ تا ۱۳۳۷ مدیر عامل سازمان برنامه بود. او همچنین از دی ماه ۱۳۲۰ به مدت هفت سال مدیرعامل بانک ملی ایران بود.
او در سال ۱۳۵۹ با پروژه تاریخ شفاهی هاروارد مصاحبه کرد و در این مجال به بخشی از خاطرات او از زمان انقراض سلسله قاجاریه می پردازیم:
«اواخر سلسله قاجار بود در کاخ گلستان با احمد شاه نشسته بودیم و صحبت می کردیم که به یکباره گفت که «شما سردار سپه را یا رضا خان را میشناسید؟» گفتم «نه ندیدمش.» گفت که «بله یک قدبلندی دارد. من وقتی با او صحبت میکنم سرم را باید بالا بگیرم که با او بتوانم صحبت بکنم که یک عده از اشخاص بدطینت و تحریککننده اینها میانه ما را بهم زدند. »
بعد از یک مدت سردار سپه یا رضاخان آمد و قرآن را مهر کرد و وفاداریش را نسبت به احمدشاه و قاجاریه اعلام کرد بعد از یک فاصله کوتاهی، به نظرم چند ماهی بیشتر نگذشت که سلطنت بهم خورد و محمد حسن میرزا ولیعهد را هم آمدند روانه کردند خارج.
شنیدم که، به نظرم مرتضیخان یزدانپناه بود که از طرف رضاخان آمد که ولیعهد را روانهاش بکنند، و وسایلش را تهیه کرده بودند و اتومبیلش و فلان و اینها رفت. من هم مرخصی رفته بودم پاریس به نظرم ۱۳۰۴ بود توی ریوولی راه میرفتم دیدم محمدحسن میرزا ولیعهد است. هم او من را شناخت و هم من او را شناختم ولیعهد سابق. گفت که «چه میکنید الان؟»گفتم «هیچی»گفت «برویم یک خرده راه برویم. »
رفتیم و از روی ریوولی رفتیم توی شانزهلیزه، روی یکی از نیمکتهای شانزهلیزه نشسته بودیم. صحبت میکردیم. من از او همانوقت داشتم میپرسیدم که« احمدشاه چه میکند؟ »گفت« هیچی احمدشاه کتاب میخواند و وقتش را به این وسیله میگذراند.» در این ضمن رویلزرویس احمدشاه از جلوی ما توی شانزهلیزه آمد بغل ما وایساد. احمد شاه پیاده شد آمد کنار ما نشست. گفتم «خب چطور است وضع زندگی، مالی شما؟» او یکی از قصه های شرلوک هولمز را برای من تعریف کرد. گفتم «عجب» من تعجب کردم از اینکه احمدشاه تا این اندازه شوخطبع است و اطلاعات دارد. همیشه کتاب میخواند خیلی در این چیزها وارد بود که این قضیه شرلوک هولمز را مثال زده است.
احمد شاه ادامه که «وضع من شبیه آن کسی است که به قتل رسیده بود. رفتند شرلوک هولمز را آوردند که بیاید کشف بکند که این آدم کی است و چطور شده، کی کشته او را. آمد و یک مدت کوتاهی دولا شد و معاینه کرد این آدم را، بعد بلند شد و گفت که :این کسی است که یک وقتی متمول بوده، کاروبارش خیلی خوب بوده، این اواخر وضع مالیاش خوب نبود. اما آنقدر بد نبود که به نان شب محتاج باشد.»
گفتند «آخه شما با یک نگاه چطور شد این را تشخیص دادید؟»
«گفت لباسش دوخت یک خیاط خیلی معروفی بوده که این در چندین سال پیش یک خیاط معروفی بوده. مد لباسش هم مال آن زمان بوده. این معلوم میشود آنوقت کاروبارش خیلی خوب بوده، لباسش را پیش این خیاط میدوخته. وضعش به حدی بد نشده بوده که این لباس را ببرد بفروشد، گرو بگذارد. اما اینقدر نداشته که برود پیش همان خیاط لباس مد آن روز را بدوزد.»
احمدشاه ادامه داد «من خیلی شبیه هستم به آن مرد. هرکس مرا با این رویلزوریس میبیند میداند که یکوقتی وضعم خوب بوده اما مدل امروز رویلزرویس نیست مدل آن روز است. »