در سیاست، همانند زندگی اجتماعی، اندیشه و تصمیم دو مرحله سرنوشتسازند. جامعهای که در مرحله اندیشه، تضارب آرا و نقد را محدود کند، عقل جمعی خود را فرومیکاهد و جامعهای که در مرحله تصمیم دچار چندپارگی شود، توان ملی خود را از دست میدهد.
حکمت زیست ملی در همین تمایز نهفته است: تکثر در اندیشه، انسجام در اقدام. این اصل تنها یک توصیه اخلاقی نیست، بلکه هم در سنت ایرانی - اسلامی و هم در نظریههای سیاست بازتاب دارد. چنانکه «شورا» در قرآن کریم و سیره پیامبر (ص) بر تکثر اندیشه و مشورت تاکید دارد؛ اما پس از تصمیم، دعوت به عزم و یکپارچگی شده است. «دموکراسی مشورتی» نیز بر نقش گفتوگو و استدلال در مرحله اندیشه تاکید دارد، در حالی که «ظرفیت حکمرانی» توان دولت را در تبدیل تصمیمات جمعی به سیاست واحد و پایدار میسنجد. کشوری که بتواند آزادی اندیشه را با یکپارچگی در تصمیم پیوند بزند، ظرفیت بقا، بالندگی و پیشرفت راهبردی خود را افزایش میدهد.
تجربه ملتها این قاعده را به روشنی تایید میکند. امریکا در آستانه ورود به جنگ جهانی دوم با اختلافات شدید حزبی مواجه بود، اما پس از حمله پرل هاربر، دو حزب اصلی با تکیه بر نهادهایی مستحکم نظیر کنگره، رهبری ملی و رسانههای آزاد به اجماعی راهبردی دست یافتند و در یک استراتژی جنگی متحد شدند. ژاپنِ ویران شده پس از ۱۹۴۵، با بازتعریف نقش امپراتور و بازنویسی قانون اساسی و پذیرش تنوع اندیشهها، در بازسازی اقتصادی با انسجامی مثالزدنی حرکت کرد و به یکی از قدرتهای صنعتی جهان بدل شد. کرهجنوبی نیز در بحران مالی ۱۹۹۷، با وجود بحثهای جدی بر سر استقلال اقتصادی، نهایتا یک تصمیم واحد گرفت و با مشارکت اجتماعی گسترده و درک شرایط تهدید، به سرعت از بحران عبور کرد. برجام از این منظر برای ایران تنها یک توافق سیاسی نبود، بلکه آزمونی از حکمت جمعی و ظرفیت حکمرانی بود.
برجام، همانند هر توافقی، نقاط قوت و ضعف داشت؛ اما معضل بنیادین اصلی در فقدان انسجام حکمرانی پس از تصمیم نهایی نهفته بود. اگر حاکمیت پس از تصمیم به توافق، رفتاری یکپارچه نشان میداد، برجام میتوانست بهرغم ضعفهایش به سرمایهای برای توسعه بدل شود و اگر جمعبندی نهایی منفی بود، مخالفت یکپارچه چهبسا با توجه به دست برتر ایران در آن زمان، امکان توافقی جایگزین فراهم میکرد. اما دوگانگیهای حکمرانی و رقابتها و نمایشها و رجزهای جناحی، هم منافع توافق را خنثی کرد و هم هزینههای مخالفت را دوچندان ساخت. در نهایت، این مردم بودند که هزینه اصلی را متحمل شدند و کشور نیز از دستاوردی پایدار محروم ماند. همین سرنوشت را در تفاهمات و قراردادهای دیگری شاهد بودیم. در عرصه داخلی نیز نمونههای مشابه کم نیست. بدیهی است کشور از ظرفیتهای درونی و نقاط قوتی برخوردار است که امثال نگارنده را به آینده امیدوار نگه میدارد و افق پیش روی را بهرغم همه مصائب امروز، بیفرجام و سیاه نمیبیند. اما اینجا سخن از آسیبشناسی است که از جمله هم در فرآیند تصمیمگیری و هم در اجماع و اجرای پس از تصمیمات نهفته است.
چه بسیار که هماهنگی در تصمیم و هارمونی در اقدام، با یکدستسازی حکمرانی اشتباه گرفته میشود و این انحصار، خود اول مصیبت و کژراهه است. چه بسیار تصمیمها در محافل محدود و بدون پشتوانه ملی شکل میگیرند و از آغاز ناقص خلق میشوند. حتی آنگاه که تصمیمی نسبتا درست گرفته میشود، مانعتراشیهای درونی آن را بیاثر میکند، بر اینها منافع فردی و حزبی و فساد را هم باید افزود. نتیجه، انبوهی از بیتصمیمیها، دیرتصمیمیها، بدتصمیمیها و تصمیمهای نیمبند است. افزون بر این، فرهنگ سیاسی ما گویی سیستم محاسبه یا تعریف روشنی از هر دو عنصر «ایستادگی یا انعطاف» ندارد. بسیاری از مسوولان هر نوع کوتاه آمدن را عین عقلانیت میدانند و بسیاری پافشاری بر موضع خود را قهرمانانه مینامند. یکی سیاست خود را حسینی (ع) و دیگری حسنی (ع) میداند. حال آنکه حضرت سید الشهدا (ع) چیزی را به ملت خود تحمیل نکرد و یکایک لشکر ایشان به اختیار و آگاهی کامل از افق پیش روی، همراه شده بودند و صلح امام حسن مجتبی (ع) نیز صلحی تحمیلی بود و نه از سر عافیتطلبی یا بیم و انفعال در برابر دشمن خارجی و هر دو مورد یعنی چه صلح امام حسن (ع) و چه نهضت امام حسین (ع)، مناقشهای درون امت اسلامی بود و نه مناقشهای با دول خارجی یا تهدید آنان.
روشن است که در هر دو سیره آموزههایی برای امروز و تا ابد وجود دارد، اما هیچ یک از این دو سیره و اساسا تاریخ را نمیتوان سلیقهای به شرایط امروز تعمیم و تطبیق داد و با پناه گرفتن در پشت مقدسات، از روبهرو شدن با واقعیت طفره رفت. در سیاست، نه پافشاری و نه انعطاف به تنهایی قداست ندارد؛ اصل در بهنگام بودن است. هر دو از مولفههای بلوغ و عقلانیتاند و مرز میان آنها جز با ارزیابی نتایج در کوتاهمدت و بلندمدت و در عرصههای معنوی و مادی روشن نمیشود. تجربه نشان داده است که ایستادگی یا انعطافِ بهنگام میتواند مانع کوتاه آمدنهای نابهنگام شود و هر خطای محاسبه در این دو، سرانجام به پشیمانیهای بیبازگشت میانجامد. از این منظر، تصمیمگیری به موقع و انسجام در اقدام، نه صرفا توصیهای اخلاقی، بلکه ضرورتی راهبردی برای پایداری و بالندگی ملتها و نمادی از میزان حکمت و صدارتِ خرد در حکومتهاست.
در جهانی که تمدن دیجیتالی دامنه خود را گسترش میدهد و رقابت بر سر فناوریهای نوین، هوش مصنوعی، انرژیهای تازه و نظم چندقطبی در حال شکلگیری است، تنها کشورهایی موفق خواهند شد که تفاوتها را در مرحله اندیشه بپذیرند و مدیریت کنند، در لحظه مناسب به تصمیم برسند و در مرحله اقدام، یکپارچه عمل کنند. داستان تلخ برجام باید برای همه ما مدرسه حکمت و عبرت باشد. در فقدان انسجام حکمرانی، حتی فرصتهای جدی تاریخی نیز نمیتوانند در حافظه ملی به دستاوردی پایدار تبدیل شوند. یک سو نیرنگ بیگانه است و یک سو تردید ما. باید آموخته باشیم که هیچ تصمیمی در سیاست مطلقا بینقص یا مطلقا زیانبار نیست. سیاست هنر محاسبه برآیندها و جمع جبری قوت و ضعف است و الا همیشه زمینهای برای بزرگنمایی بخشی از کاستیها یا مبالغه برخی مزایا وجود خواهد داشت. بدون درک این واقعیت، هیچ توافقی پایدار نخواهد ماند و هیچ مخالفتی نیز دستاوردی به بار نخواهد آورد.
وقت توقف نیست. میتوان از گذشته آموخت و به سوی آیندهای روشنتر حرکت کرد. چنانکه در جریان جنبش ملی شدن صنعت نفت ایران نیز، همراهی آحاد ملت و اتخاذ تصمیم با پشتوانه ملی، نتایج شگفتی آفرید و منافع ملت ایران را تضمین کرد یا تجربه دفاع مقدس 8 ساله که قدرتهای شرق و غرب آن روز عالم با عاملیت عنصری چون صدام بر ایران تاختند و ایران با دستان خالی اما جوهر وجودیاش ایستاد و چند دهه تضمین شد یا همین جنگ 12 روزه اخیر بهرغم غافلگیری اولیه، نشان داد که یکپارچگی ملی و عزم بهنگام بر ایستادگی و پاسخ نظامی، سبب عبور از یکی از جدیترین تهدیدهای تاریخ معاصر علیه کشورمان شد و حتی ارزشهایی تمدنی آفرید. اینکه کشوری بتواند با ظرفیتهای درونیاش در برابر تجاوز پیشرفتهترین و نابودگرترین ارتشها بایستد و آنان را وادار به توقف آتش کند، سخن کمی نیست و تغییر نگاه و رفتار در عرصه بینالمللی را به دنبال خواهد داشت.
بدانیم، آینده ایران نه در اجتناب از تصمیم، بلکه در پذیرش تکثر اندیشه و توانایی تبدیل این تکثر به تصمیمات شجاعانه و منسجم و ملی رقم خواهد خورد. این رویکرد، تنها هم در سیاست داخلی و هم در نقشآفرینی ایران در نظم چندقطبی آینده منطقه و جهان حیاتی است. برای رسیدن به این هدف، باید نهادهای اجماعآفرین چون مجلس، احزاب و شوراهای عالی بازسازی و تقویت شوند؛ نهادهایی که چون تضعیف شدهاند، خود حاکمیت نیز از تصمیم واحد تبعیت نمیکند و طبیعی است که جامعه هم دچار تردید و چندپارگی میشود. منافع ملی فراتر از رقابتهای جناحی تعریف شوند، سیاست خارجی، گروگان سیاست داخلی نشود و به میدان رقابتهای جناحی تقلیل نیابد.
آزادیهای رسمی گسترش یابد و رسانههای آزاد به عنوان تلاقیگاه خیر عمومی رسمیت یابند و صدا و سیما به واقع ملی و تلویزیون از انحصار خارج شود و مهمتر از همه شفافیت و مشارکت مردم از طریق اصلاح نظارتهای فلجکننده و بازگرداندن جمهوریت به حقیقت اصیل خود تضمین شود تا مسیر «ملی شدن حاکمیت» به تدریج و درستی طی شود. تصمیمات - جز در موارد کاملا استثنایی امنیت ملی - باید در «اتاقهای شیشهای تصمیم» شکل بگیرد تا ملت احساس کنند به واقع در فرآیند تصمیمسازی حضور دارند، نه آنکه ناگهان به اجماع بر تصمیمی فراخوانده شوند که در آن سهمی نداشتهاند.
به ویژه که در دوران تمدن دیجیتالی، جوانان با دسترسی به تنوع اطلاعات، به آسانی در مسیر اجماع ناگهانی قرار نمیگیرند و نهادسازی نوین متناسب با این تمدن و بازتعریف رابطه سیاست با این نسل یک ضرورت است. در غیر این صورت، جامعه بارها و بارها همان چرخه فرساینده و سمفونی خاموشی و خروش یکصدساله اخیر را تجربه خواهد کرد. با پذیرش جامعه متکثر چندضلعی و مشارکت 0 حقیقی مردم، ایران میتواند به دوران تازهای از سمفونی گفتوگو و اجماع و پیشرفت وارد شود و اشتباهات حکمرانی را آهسته و پیوسته چون رود بشوید و مسیرهای تازهای بگشاید و البته، میدان سیاست تنها زمانی میتواند به سمفونی گفتوگو و اجماع برسد که با حضور میانجیها و کنشگران میانهرو از دست افراط و تفریطگرایان که اینک بسیاری از مناصب و تریبونها را در اختیار دارند، خارج شود. حکمرانی و ملتی که شجاعت اتخاذ تصمیمهای بزرگ و توان اجماع بر آن را داشته باشند، قادر خواهند بود بر بحرانهای فرساینده غلبه کنند و مسیر پیشرفت و اقتدار ملی را گشوده و هموار سازند.