به گزارش خبرنگار فرهنگی تابناک، رمان «تابستان» نوشته ادیت وارتون، زمستان ۱۴۰۳ با ترجمه مردک بلوری توسط نشر افق منتشر و راهی بازار نشر شد. ادیت وارتون نویسنده آمریکایی اینکتاب، متولد ۱۸۶۲ و درگذشته بهسال ۱۹۳۷ است. او را بیشتر بهخاطر رمان «عصر بیگناهی» یا «عصر معصومیت» میشناسند که سال ۱۹۲۰ منتشر شد و جایزه پولیتزر را بهعنوان اولینزنی که آن را دریافت میکند، برایش به ارمغان آورد. اما کتاب «تابستان» او که مانند «عصر معصومیت» و دیگر آثارش اثری عاشقانه و جسورانه بود، سال ۱۹۱۷ چاپ شد و شخصیت اصلیاش با نام چریتی رویال یکی از شخصیتهای شناختهشده مخلوق توسط ایننویسنده است.
شخصیت محوری داستان، دختری بهنام چریتی است که مردی بهنام رویال قیم اوست و از کودکی بزرگش کرده است؛ زمانیکه نوزاد بوده و مادرش او را به کوهستان نزد کولیها (از دید مردم دهکده کافرهایی که مسیحی نیستند) برده است. نام چریتی هم در زبان انگلیسی بهمعنای احسان، نیکوکاری و صدقه است که یادآور وضعیت شخصیت و بزرگشدن در حالتی خیریهگونه است.
آقای رویال بهعنوان تنها وکیل دهکده نورث دورمر، قیم چریتی است اما بهطور قانونی او را به فرزندی نپذیرفته و چریتی هم میخواهد با کار در کتابخانه روستای نورث دورمر، بهقدر کافی پول پسانداز کند تا از دهکده برود. دیدن مرد جوانی (هارنی که آرشیتکت و پژوهشگر است) در کتابخانه باعث میشود چریتی برای اولینبار با ایناحساس روبرو شود که اتکا به فردی دیگر، میتواند چهقدر شیرین باشد.
شخصیت چریتی، هیچوقت نخواسته از زادگاهش دیدن کند. دلش هم نمیخواهد دیگران بدانند اهل کوه است و از آنجا به دهکده آمده است. اما نکته مهم درباره اینشخصیت این است که از ابتدا تا انتهای داستان، چندمرتبه با وسوسه فرار از دهکده و رفتن به کوه دست به گریبان میشود. چریتی چیزی درباره اوایل زندگی خود نمیداند و دربارهاش کنجکاوی هم نکرده است. نویسنده، نمای کلی اینشخصیت را اینگونه مقابل مخاطب داستان میگذارد: «هرچیزی که به هر شکلی او را تحت تاثیر قرار میداد زنده و سرشار از زندگی بود؛ حتی چیزهای نفرتانگیز هم برایش جالب شده بودند چون آنها هم بخشی از خود او بودند.» (صفحه ۴۹)
* شباهتهای متن با آثار دیگر زنان داستاننویس
با خواندن رمان «تابستان» اینفکر در مخاطب به وجود میآید که ادیت وارتون بهاحتمال قوی، تحت تاثیر رمانهایی مثل «غرور و تعصب» جین آستین یا «جین ایر» شارلوت برونته بوده است. در اینزمینه، میتوان رگههایی از غرور و نگرانیهای درونی الیزابتِ «غرور و تعصب» و جین ایرِ «جین ایر» را در شخصیت چریتیِ «تابستان» دید.
آقای رویال هم بهخاطر خطاهایی که میکند و نیت خیری که در نهایت دارد، شبیه مردان رمانهای انگلیسی مورد اشاره است؛ آقای دارسیِ «غرور و تعصب» و آقای راچسترِ «جین ایر». آقای رویال در ابتدای داستان، در شبی قصد ورود به اتاق چریتی را دارد و بعد از او درخواست ازدواج میکند که چریتی در مرحله اول رد میکند. آقای رویال که شخصیتی منزوی و آرام است، سعی میکند چریتی را متوجه اینمساله کند که پسر جوان قصه (هارنی) در نهایت با او ازدواج نمیکند و او را برای عشقی کوتاه مدت میخواهد. چون ریشهاش در کوه است و اهالی دهکده از اصل و نسب شرمآور چریتی اطلاع دارند. اما عشق پسر جوان، چریتی را کور کرده و خیرخواهیهای قیماش را نمیبیند. چنینکور بودنی را در همان رمانهای انگلیسی که نام بردیم و نمونههای مشابه دیگر دیدهایم. در «تابستان» هم همینفضا و همیننگاه زنانه حکمفرماست و با سوءتفاهمهایی از جنس «غرور و تعصب» و «جین ایر» روبرو هستیم که بهخاطر قضاوت عجولانه درباره آدمها به وجود میآیند.
* خوف و رجای دختر جوان
یکی از مشخصههای مهم شخصیتپردازی ادیت وارتون برای آدم اصلی قصهاش، این است که موج سینوسی احساسات و عواطف او را در فرازهای مختلف، تشریح کرده و نوسانات عاطفی و غلیانهای روح چریتی را به تفصیل شرح داده است. این بالا و پایینهای احساسی، علاوه بر توصیف احساسات شخصیت، به تکمیل پازل قصه هم کمک میکنند. چریتی در لحظاتی خود را در کسوت عروسی با لباس ساتن یقهباز تجسم میکند و به تعبیر راوی دانای کل داستان، غرق در «آنحالت خوشایند رویاپردازی» است. در لحظاتی هم که ذهنش مشغول نشخوار فکری است، از هارنی ناامید میشود و دلش بهخاطر بیرحمانهترین کشف زندگیاش میشکند: «اولینآدمی که از میان بیابانها به سوی او آمده بود، بهجای شادی برایش غصه به ارمغان آورده بود.»
در جریان حوادث و اتفاقات داستان هم در نهایت لحظه مکاشفه و رویارویی با حقیقت میرسد و چریتی با شنیدن صحبتهای دو نفره آقای رویال و هارنی، به حقیقت خود پی میبرد: «بالاخره همهچیز را فهمیده بود: حالا میدانست که بچه مجرمی الکلی و مادری است که بویی از انسانیت نبرده و خوشحال بوده که کسی بچهاش را بردارد و ببرد؛ و با گوشهای خودش شنیده بود که پیشینه خانوادگیاش برای کسی بازگو شده بود که آرزو داشت در چشم او برتر از آدمهای اطرافش به نظر بیاید!» اما اینمیان راوی اشارهای به حس و حال درونی چریتی میکند که شخصیت آقای رویال را بیشتر معرفی میکند: «میدانست که آقای رویال ملاحظه او را کرده است.»
یکی دیگر از احساساتی که نویسنده در پس شخصیت اصلی قصه خود قرار داده و در طول داستان وجود دارد، همانحالت خوف و رجاست که راوی اینگونه توصیفش میکند: «در ظاهر ماجرا چیزی وجود نداشت که چریتی را امیدوار کند. اما در عمق رویدادها، احساس نهفته اسرارآمیز و نیرومندی وجود داشت...» در همینزمینه باید گفت چریتی در رابطه با هارنی مرتب دو دل و مردد است و بهطور متناوب امیدوار و ناامید میشود که نمونهاش را میتوان در اینفراز از کتاب دید: «با احساس غمی عمیق و ناگهانی از خودش پرسید مبادا از حرفهای مهرآمیزی که شب قبل به او گفته بود پشیمان شده باشد.» (صفحه ۷۶) در فراز دیگری دوباره میخوانیم: « دوباره این احساس که فاصله ای اسرارآمیز بین آنها وجود دارد به او دست میداد.» با اینحال چیزی که برای چریتی جذابیت دارد، رابطه نزدیک پنهانیاش با مرد جوان است که خیلی از آدمها تجربهاش کردهاند و میدانند ناخواسته در اینمسیر قدم میگذارند.
* احساسات و چالشهای درونی زنانه
قلم ادیت وارتون در رمان «تابستان» در خدمت توصیف احساسات درونی زنانه و دخترانه است. اگر متن داستان و بیان دغدغههای شخصیت چریتی، بهاصطلاح خوب از آب درآمده، بهخاطر این است که نویسنده هم زن است و هم بهاحتمال زیاد خود درگیر چنیناتفاقاتی بوده است. در یکی از فرازهای داستان که راوی از احساسات چریتی میگوید، دوباره شاهد حرکت همانموج سینوسی عواطف هستیم: «چه اهمیتی داشت که اهل کجاست یا بچه کی است وقتی عشق در رگهایش میرقصید و در پایین جاده هارنی جوان را میدید که بهسوی او میآید؟»
راوی قصه میگوید چریتی همیشه عشق را چیزی مبهم و مخفیانه تصور کرده بود و هارنی آن را برایش به چیزی روشن و آزاد، مثل هوای تابستان، تبدیل کرده بود. اما نشخوارهای فکری و وسواسهای چریتی دوباره اینفکر را به ذهنش حملهور میکند که «هارنی هرگز برای او حلقه نامزدی نمیخرید؛ آنها فقط دوست و همدم بودند، نه بیشتر.»
قلب چریتی از ابتدای قصه تا انتها، چندبار به تاپتاپ میافتد و نویسنده با همینلفظ، غلیان و درگیری درونی شخصیت را نشان میدهد. بهجز تاپتاپ قلب، روح شخصیت هم بر دریای متلاطمی از درد به اینسو و آنسو کشیده میشود.
یکی از تصاویری که بهطور غیرمستقیم بیانگر عشق چریتی به هارنی است، زمانی است که مرد جوان دیر در محل قرار حاضر میشود. عشق موجود در لحظه که از سمت چریتی به هارنی جاری است، اینگونه توسط نویسنده توصیف میشود: «نشان دادن حس درونی عشق به هارنی: به بهانههایش برای دیر آمدن توجه چندانی نکرد. در غیاب او هزاران شک و تردید آزارش داده بود، اما به محض اینکه از راه رسید، دیگر به اینکه از کجا آمده و چهچیزی باعث تاخیرش شده و چهکسی مانع آمدنش نزد او شده فکر نکرد.» (صفحه ۱۴۲)
لحظه دیگری که بهطور غیرمستقیم بیانگر وجود عشق در شخصیت چریتی است، اینفراز از صفحه ۱۴۷ کتاب است: «آوازخواندن برای چریتی لذتبخش بود، انگار فرصتی بود که برای اولینبار شور و شعف نهانیاش را از درونش بیرون بریزد و تمرد خود را به رخ جهانیان بکشد.»
* جامعهای که بر گناهکاران آسان میگیرد و بر پرهیزکاران سخت!
بستری ادیت وارتون قصه «تابستان» را در آن شکل میدهد، دهکده نورث دورمر است؛ جایی که ما به ازی واقعی دارد و در کشورهای زیادی دیده شده و میشود. بههرحال روستای اینداستان، محیطی بسته و ریاکار دارد که بهتعبیر راوی قصه، بر گناهکاران (زنانی که بخواهند اهل فساد باشند) خیلی آسان میگیرد اما آنهایی را که موفق شوند خود را از دامن گناه برهانند، فقط ریشخند میکند. با درک همیننکته است که چریتی در یکلحظه دچار کشف و شهود میشود و متوجه میشود چرا شخصیت جولیا (دختر بدنام دهکده) چرا نمیخواهد خود را از چنگال گناه برهاند. ادیت وارتون در جایی از متن داستان، از لفظ «آداب و رسوم بیرحمانه دهکده» هم استفاده میکند و مشخص است که ایندهکده، نمونهای از خروار جوامع مختلف بشری است؛ مثل دهکدهها و شهرهای خیلی از داستانهای دیگر جهان ادبیات. در همینبستر مکانی است که چریتی، چندبار دچار طغیان روحی و احساس شکست میشود و میخواهد خود را به بالای کوه برساند. اما یکبار هارنی و بار دیگر آقای رویال مانعش میشوند.
و باز، چنینمکانی است که باعث میشود گردش در شهر و محیطی خارج از روستا باعث شود چریتی، آقای رویال را در حال مستی و گردش با دخترهای دیگر ببیند. این هم یکی از صحنههای مهم داستان است که در آن، رویال با دیدن چریتی، او را روسپی خطاب میکند.
صحنه مهم دیگر داستان «تابستان» که در حکم یکنقطه عطف هم هست و باعث بازشدن چشم چریتی بر حقایق میشود، جایی است که هارنی را در مراسم جشن، نشسته کنار دوشیزه بالچ میبیند: «حالا او را جدا از خود میدید که به دنیایی ناشناخته کشیده شده بود و داشت حرفهایی در گوش دختر دیگری زمزمه میکرد.» (صفحه ۱۵۱) اما با وجود دیدن اینلحظه، باز به عشق هارنی اطمینان دارد و اینایمان کمکم میریزد و دوباره موج سینوس شک و یقین در شخصیت چریتی حرکت میکند: «با اینحال، دورنمای ترسی که در ساختمان شهرداری در مقابلش باز شده بود کاملا از یادش نرفته بود. دیگر احساس نمیکرد که رابطهشان پایدار خواهد ماند و حالا تک تک لحظههایش با هارنی رنگ و بوی تردید داشتند.» (صفحه ۱۵۶)
پس از اینصحنه است که مناسبات و اتفاقات برای چریتی معنا پیدا میکنند. هارنی پس از ایناتفاق به چریتی قول میدهد به شهر برود تا در فرصت مناسب برگردد و با او ازدواج کند. اما اینکه چندباره قول میدهد و تکرار میکند برمیگردد، از نظر چریتی آزاردهنده است. چون چشمش بهروی مناسبات آدمها و حقیقت خودش باز شده است. راوی داستان هم در تشریح بیشتر درونیات اینشخصیت ميگوید «دست خودش نبود. نمیتوانست فراموش کند که هارنی هیچوقت با او حرفی از ازدواج نزده بود تا زمانیکه آقای رویال بهزور اینکلمه را از دهانش بیرون کشیده بود.»
نقطهعطف بعدی داستان، زمانی است که خیاط دهکده به چریتی میگوید، هارنی صبح روز بعد از جشن، با دوشیزه بالچ به شهر رفته و بالچ هم به خیاط سفارش لباس عروس داده است. وقتی خیاط به چریتی میگوید، بین مردم دوشیزه بالچ نامزد آقای هارنی است، چنیناحساسی به شخصیت اصلی رمان «تابستان» دست میدهد: «مطمئن بود که دستکم در اینلحظه هارنی او را دوست دارد نه دوشیزه بالچ را. با اینحال، ایندختر لااقل رقیب او باقی میماند.» اما وقتی چریتی تعارف را با خود کنار میگذارد و واقعبینانه به ماجرا نگاه میکند، به چنیننگاهی میرسد: «آنابل بالچ اگر هم دختری نبود که هارنی باید با او ازدواج میکرد، دستکم از آن نوع دخترهایی بود که ازدواج کردنشان با هارنی طبیعی به نظر میآمد.»
* زندگی منشوری است در حرکت دوار
چریتی پس از خیانتی که از جانب هارنی میبیند، ابتدا به او نامه مینویسد و توصیه میکند با دوشیزه بالچ ازدواج کند و چریتی را فراموش کند. پس از ایننامه هم متوجه میشود باردار است. نویسنده زن اینرمان درباره اینلحظه شخصیت چریتی و نگاهش به آینده، میگوید «سرنوشت دخترهایی که برای مرتبکردن اوضاع ازدواج میکردند آشکارا و بیرحمانه در برابر او قد علم می کرد. دیده بود که بسیاری از ماجراهای عاشقانه دهکده به اینشکل پایان یافتهاند.»
به اینترتیب شخصیت چریتی متوجه میشود همانطور به دنیا آمده که قرار است بچهاش به دنیا بیاید و در درون خود احساس میکند چیزی در خون اوست که کوه را تبدیل به تنها پاسخ پرسشهایش میکند؛ فراری گریزناپذیر از همه چیزهایی که او را احاطه کرده و به ستوه آورده بودند. چریتی راه کوه را در پیش میگیرد و اینآوارگیاش در طبیعت هم باز مخاطب را یاد رمانهایی مثل «جین ایر» یا «بلندیهای بادگیر» میاندازد. اما مکاشفه و چیزی باعث شده چریتی پا در مسیر کوه بگذارد، همان نگاه بیتعارفی است که باعث میشود حقایق را ببیند؛ «اتفاقات دو روز گذشته انگار برای همیشه رویای کوتاه خوشبختی را از او گرفته بودند. حتی تصویر هارنی هم بر اثر اینتجربیات تکاندهنده محو شده بود.»
* و ناگهان عشق!
همانطور که اشاره شد، شخصیت رویال خود را به دومینفرار چریتی به سمت کوه میرساند و مانع میشود. او در اینلحظات، در قامت همانمردی ظاهر میشود که چریتی در ابتدای داستان دوست داشت به او تکیه کند و به همیندلیل هم هست که شخصیت چریتی بهطور ناخودآگاه در کالاسکه در حال برگشت به دهکده، احساس میکند «مهری به دلش نشست.» نویسنده در سطر دیگری هم اینجمله را درباره افکار و درونیات چریتی دارد: «در اوج ناامیدی ناگهان احساس کرد که آنها خیلی به هم نزدیکاند.»
نقش حمایتگر آقای رویال و بازشدن چشمهای چریتی باعث میشود، بهخلاف نگاهی که از ابتدا تا اینجای رمان دارد، رویال را در جایگاه همانمرد قابل اتکا ببیند. به اینترتیب احساس جدید چریتی نسبت به آقای رویال، به اینترتیب است: «احساس میکرد اگر نزدیک او نباشد و کارهایی را که او میگوید انجام ندهد، دنیا زیر پایش خالی میشود.»
ادیت وارتون در ساخت تصویر جدید طرف دیگر ماجرا یعنی آقای رویال هم میگوید حالتی در چشمهایش پیدا شد که چریتی پیش از آن هیچوقت ندیده بود؛ حالتی که باعث میشد احساس شرمساری و در عین حال احساس امنیت کند. در نتیجه شخصیت اصلی داستان «تابستان» که از ابتدای قصه شخصیت رویال را فقط تحقیر کرده، با حالتی خجولانه میگوید: «گمون کنم تو هم آدم خوبی هستی.» و داستان با اینصحنه به پایان میرسد.
* تصویر طبیعت
یکی از ویژگیهای رمان «تابستان»، حضور فعالانه طبیعت در متن است و باید گفت نویسنده اهمیت زیادی به ترسیم محیط وقوع اتفاقات و توصیف طبیعت داشته است.
در پایان سهنمونه از فرازهای کتاب را که در آنها، طبیعت حضور پررنگی دارد، مرور میکنیم:
* «جوشش شیره گیاهان و لغزش غلاف دانهها و بازشدن کاسه گلها همه و همه روی جریانهای درهمآمیخته عطرها و بوها بهسوی او میآمدند.» (صفحه ۴۵)
* در دوردست، بر فراز چینخوردگیهای تپههایی که به آنها نزدیک بودند، کوه با حالتی رعبآور در مقابل غروبی زردفام خودش را بالا کشیده بود. (صفحه ۵۲)
* «از پنجره دشت و صحرای عریانشده را تماشا کرد. چهل و هشت ساعت پیش وقتی که برای آخرینبار از اینجا گذشته بود، تعداد زیادی از درختها هنوز برگ داشتند، اما باد شدید دو شب قبل آنها را لخت کرده و منظره را مثل مناظر ماه دسامبر خالی و عریان بهجا گذاشته بود. چند روز سرمای پاییزی همه نشانههای چراگاههای حاصلخیز و بیشههای بیرمق را که در چهارم ژوییه از میانشان گذشته بود محو کرده بود؛ و با محو شدن این چشمانداز؛ آنساعتهای پرشور هم محو شده بودند.» (صفحه ۲۰۹ به ۲۱۰)
صادق وفایی