برترینها: کسی نیست که او را نشناسد، او پای ثابت خیلی از خاطرات کودکی و نوجوانی ماست. اما شاید کمتر کسی از سرگذشت عجیب و پر از ماجرای آزیتا خبر داشته باشد. او نمونه بارزِ از دست دادنهاست. از کودک همسری؛ کودک مادری تا رنجهای بزرگتری که شاید در هر کجای دنیا بود از زندگیاش فیلم و سریال میساختند یا دربارهاش رمان مینوشتند.
زندگی او مثال بارزی از مقاومت یک زن است در برابر آسیبها، رنجها، ظلمها و در نهایت از دست دادنهای مداوم. او اما در کنار تمام این زخمهای فروخورده در تأتر و تلویزیون و سینما بازی کرده، اجرا کرده، دوبلوری کرده و رنجهایش را شب به شب زیر بالشتش پنهان کرده و به شب زل زده است.
حالا که تصاویر تازه او در مستند "زن به روایت صد زن" منتشر شده و احوالات او دل میلیونها ایرانی را به درد آورده تصمیم گرفتیم از زاویهای دیگر به این موضوع بنگریم. آزیتا خانم قصه ما پس از 70 سال کار هنری هنوز به داشتن یک خانه میاندیشد. اتفاق دردناکی که احتمالا فقط در این جامعه هنرمندان به آن برمیخورند. در ادامه به سراغ یادداشت حسن لطفی در روزنامه اعتماد میرویم.
درست همانروز که تصمیم گرفتهام تجربه سفرم به اروپا را درباره کهنسالان بنویسم، یکی برایم پستی را میفرستد که در آن آزیتا لاچینی بازیگر و دوبلور قدیمی سینما در مصاحبهای اعلام کرده هنوز خانهای ندارد. این مساله زمانی دردناک میشود که بدانیم او که متولد آذر ماه ۱۳۱۷ (حدود هشتاد و هفت سال پیش) است. عمر بازیگریاش از سن برخی از کسانی که برای بازنشستگان و مردم ایران برنامه میریزند بیشتر است.تعداد زیادی فیلم بازی کرده است. مسافری از بهشت اولین فیلمش سال ۱۳۴۱ توسط زندهیاد وحدت ساخته شده و فیلمهای ماهیها در خاک میمیرند آقای هیروگلیف، شیر سنگی، ابی، دبیرستان، رگبار خواب و دزد عروسکها بخش کوچکی از فعالیتهای هنری او است.
فعالیتی که انگار نتوانسته به سقفی بالی سرش برساندش. قصدم ماندن روی این مورد خاص نیست. هر چند با خواندن گفتوگوی او دردم بیشتر شده اما گمان میکنم بحث رفاه برای ایرانیان بهطور عموم و بازنشستگان و کهنسالان بهطور خاص اگر جدی دنبال شود و به نتیجه برسد حال و روز همه بهتر میشود. ناممکن هم نیست. اگر بود در خیلی از کشورها نتیجه نمیگرفتند. لابد عدهای الان میگویند وضع ما از خیلی کشورها بهتر است. راست هم بگویند باورش برایم سخت است چرا که داشتههای خیلی از کشورهایی که در این زمینه از ما بهتر عمل کردهاند خیلی کمتر است. بگذارید برگردم به تصمیمی که داشتم و کمی از تجربه سفرم به سوئد بگویم. آنجا معلولین، کهنسالان و بچهها از امتیازات ویژهای برخوردارند. یک روز در حین چرخ زدن در شهر کوچکی، دامادم، اتومبیلی را نشانم داد که شهرداری آنجا برای بردن افراد مسن استفاده میکند.
با چشمهای خودم پیرمردی را دیدم که سوارش شد. ظاهرا وظیفه بردن و آوردن برای خرید، درمان، تفریح و... کهنسالان وظیفه شهرداریها است. ماشینها طوری طراحی شدهاند تا آدم پیر بتواند تویش راحت باشد. اگر فرد مسن توان بالا رفتن نداشته باشد با زدن یک کلید کف ماشین پایینتر میآید تا فرد بتواند راحت بالا برود. کسی هم از مقامات دولتی جرات ندارد به راحتی بگوید مگر بازنشستهها تخم دو زرده کردهاند یا ما مال مفت نداریم که به آنها بدهیم.
اینجا شهرداری به جای قطع درختان و از بین بردن باغستانها وظیفه نگهداری بیست و چهار ساعته سالمندان ناتوان و در اختیار گذاشتن ویلچر مناسب را به عهده دارد. بلیت رایگان یا کم بهای اتوبوس، استخر رایگان و مراکز فرهنگی و در اختیار بازنشستهها میگذارند و خدمات بهداشتی- درمانی برایشان ارزان یا رایگان است و.... گرچه حقوقشان پایینتر میآید اما امتیازات ویژهای دارند و گذشته از آن تا بازنشسته بشوند با شرایط خوب خانه خریدهاند و.... گمانم یک جایی کار مدیریت ما میلنگد. نباید آزیتا لاچینی هشتاد و هفت ساله و خیلی از کهنسالان و بازنشستگان به فکر یک سقف رویایی باشند که بالای سرشان باشد و مال خودشان باشد.