امروز چند میلیون ایرانی همزمان بدخواب شده‌‌اند!

برترین‌ها سه شنبه 01 مهر 1404 - 08:18
اول مهر همیشه برایم با بخار یک لیوان شیر داغ آغاز می‌شد؛ لیوانی که هم‌زمان دلهره و لذت را در گلویم می‌ریخت. پشت سرم صدای کارتون «تام و جری» از شبکه یک، حوالی شش و نیم صبح، مثل مرهم کوچکی بود که اضطراب رفتن را آرام‌تر کند. همه‌چیز در آن ده دقیقه کوتاه قاطی می‌شد؛ شیر داغ، خنده‌های تند کارتون، صدای مادر که صدایم می‌زد و نسیم خنک پاییز که از پنجره می‌وزید. بعد، آرام و سنگین، راه مدرسه را در پیش می‌گرفتم؛ با کش‌وقوس و دل کندنی دشوار.

برترین‌ها_ گیتی پاشایی: اول مهر همیشه برایم با بخار یک لیوان شیر داغ آغاز می‌شد؛ لیوانی که هم‌زمان دلهره و لذت را در گلویم می‌ریخت. پشت سرم صدای کارتون «تام و جری» از شبکه یک، حوالی شش و نیم صبح، مثل مرهم کوچکی بود که اضطراب رفتن را آرام‌تر کند. همه‌چیز در آن ده دقیقه کوتاه قاطی می‌شد؛ شیر داغ، خنده‌های تند کارتون، صدای مادر که صدایم می‌زد و نسیم خنک پاییز که از پنجره می‌وزید. بعد، آرام و سنگین، راه مدرسه را در پیش می‌گرفتم؛ با کش‌وقوس و دل کندنی دشوار.

مهر

آه از صبحگاه‌های تمام‌نشدنی بی‌رحم

صف صبحگاهی، سرودها، شعارها و سخنرانی‌ها هیچ‌وقت برایم دلچسب نبود. آن نیم‌ساعت بیشتر به آیینی اجباری شبیه بود که باید صبورانه تاب می‌آوردیم. بعدها که فیلم بمب؛ یک عاشقانه را دیدم و ناظم جذابش، سیامک انصاری، دوباره مرا به همان سال‌ها برد، فهمیدم چطور سینما می‌تواند حس‌های فراموش‌شده را برانگیزد. یا «قصه‌های مجید» که با سادگی‌اش نماینده درست آن دوران بود؛ سال‌هایی که خیلی از حرف‌های بزرگ‌ترها را نمی‌فهمیدیم، اما جایی در عمق وجودمان اثر می‌گذاشت.

آهنگ‌هایی مثل «بازآمد بوی ماه مدرسه» یا «همشاگردی سلام» برای نسل ما حکم سرودهایی مقدس داشتند؛ نواهایی که پاییز را به رسمیت می‌شناختند. اما در حافظه من، مدرسه بیشتر با دستشویی‌های همیشه کثیف و کم‌کیفیت گره خورده است؛ جایی که ساعت‌ها مثانه‌ام را در فشار نگاه می‌داشتم تا به خانه برسم. یا امتحان‌های شفاهی، وقتی اسمم را از روی دفتر می‌خواندند و قلبم به تندی می‌زد. ترسی که مثل سایه روی شانه‌هایم سنگینی می‌کرد.

نسل جدیدی که مدرسه به کتفش هم نیست

حالا که نگاه می‌کنم، بچه‌های امروز خوش‌شانس‌اند که دیگر از آن ترس‌های خاموش و ناظم‌های سختگیر خبری نیست. اما بلافاصله یادم می‌افتد که کیفیت آموزش در این سال‌ها به‌شدت افت کرده و دل‌نگرانی تازه‌ای جایش را گرفته است. من محصول همان نظام پرهیاهو بودم؛ نظامی که با همه سختی‌ها، پاییز و مدرسه را برایم رنگین می‌کرد. کاش کودکان امروز هم دست‌کم طعم پاییز را بچشند؛ همان بوی کتاب‌های نو، نیمکت‌های سرد، و همهمه‌ای که مثل موسیقی در گوش می‌پیچید.

بی‌اعتنایی نسل جدید به مدرسه فقط نتیجه شرایط امروز نیست؛ ریشه در دیروز دارد. والدینی که سال‌ها زیر بار نظم آهنین خم شدند، حالا می‌خواهند فرزندان‌شان را از تکرار آن رهایی بخشند. همین دل‌سوزی گاهی به افراط کشیده می‌شود؛ تا جایی که مدرسه دیگر نه یک تجربه‌ی جدی، که باری بی‌معنا جلوه می‌کند. شاید عصیان نسل جدید پژواکی از همان فشارهای ما باشد که حالا در لباسی تازه ظهور کرده.

نمی‌دانم کدام درست است؛ دل بستن به مدرسه یا بی‌اعتنایی به آن. اما یقین دارم پاییز، مدرسه، نیمکت، صدای زنگ و حتی صف‌های صبحگاهی بخشی از حافظه جمعی ماست؛ حافظه‌ای که فرداها هم بر شانه‌هایش بنا خواهند شد. شاید تلخ، شاید شیرین، اما ماندگار. آینده‌ی ما، خواه‌ناخواه، بر همین تجربه‌های کوچک شکل می‌گیرد؛ تجربه‌هایی که در آن‌ها بخار یک لیوان شیر داغ، صدای کارتون صبحگاهی و ترس از خوانده شدن اسم در دفتر، معنای زندگی را برای لحظه‌ای ساده و درخشان می‌کنند.


 

منبع خبر "برترین‌ها" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.