به گزارش خبرنگار مهر، سال گذشته بود که حسنا محمدزاده با کتاب «زنِ آتش» در بخش «شعر نو» نوزدهمین جشنواره شعر فجر، موفق به دریافت رتبه برتر شد و سپس در جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران، مورد تجلیل قرار گرفت.
«زن آتش» اگرچه در بخش شعر نو جشنواره شعر فجر مورد داوری قرار گرفت، اما جالب اینجاست که قالب اصلی این کتاب غزل است؛ غزلی که البته در ابداعی نو و خلاقانه، در ادامه به قالبهای دیگر ورود میکند و چهرهای متنوع از نظر فرم و زبان و قالب به خود میگیرد. محمدزاده پیش از این در گفتگویی درباره فرم و قالب شعرهای زن آتش گفته است: «قالب اصلی این کتاب غزل است، غزلی که در بسیاری از موارد به اقتضای خیال، حس و اندیشه، چارچوبهای موسیقایی را شکسته و به قالبهای دیگر ورود کرده و در اغلب موارد به فرمهایی چون «نیمایی- غزل» و «غزل- نیمایی» رسیدهاست. در نیمایی- غزلها، شعر با نیمایی آغاز شده و به غزل میرسد و این تناوب گاهی ادامه پیدا میکند و در «غزل-نیمایی»، شعر با غزل آغاز میشود و به نیمایی میرسد. برخی دیگر از سرودهها، تلفیقی از دیگر قالبهای سنتی، بهعنوان نمونه چهارپاره و غزلاند. برخی هم، تلفیقی از چند قالب سنتی و فرم نیماییاند؛ یعنی افزون بر فرم نیمایی، ابیاتی از قالبهای سنتی همچون مثنوی، غزل و حتی چهارپاره نیز در آنها دیده میشود و برخی از سرودههای «زن آتش» هم، تلفیقی از شعر منثور، قالبهای موزون و شعر نیمایی است. به این صورت که شعر، منثور آغاز شده، سپس به مثنوی و غزل میرسد و با نیمایی ادامه پیدا میکند و ممکن است در فرجام کار با غزلی دوباره، به اتمام رسد؛ چنین رویکردی عامدانه یا با قصد تنوع فرمی نبوده، که اگر اینگونه بود، در ورود و خروجهای قالبی، اعوجاج موسیقایی ایجاد میشد».
همین تلاش نو و تازه، ما را بر آن داشت از حسنا محمدزاده بخواهیم در چند یادداشت ایدههای زبانی و کلامی و محتوایی را که برای شعر معاصر دارد، روایت کند و تصویری بهتر و دقیقتر از شعری که در پی آن است، به مخاطبان دهد. این یادداشتها لزوماً درباره کتاب «زن آتش» نیستند، اما در درک و دریافت مسیری که محمدزاده را به شعرهای زن آتش رهنمون کرده، ما را یاری میدهد.
در ادامه چهارمین یادداشت از این سلسلهیادداشتها با عنوان «جان و آنِ شعر؛ شعر امروز در دوره بازگشت ادبی دیگر» را میخوانید:
ادبیات و فرهنگ ما شعر ماندگار کم به خودش ندیده است، بیراه نخواهد بود اگر چنین فرهنگی درباره شعر سختگیر باشد. شعرهای یکبارمصرف، مانند بسیاری از شعرهای امروز، همیشه سروده شدهاند و در جایگاه خود مصارف متعددی یافتهاند. فرهنگ ما در بازههای زمانی مختلف، گاهی چارهای جز پذیرش شعرهای متوسط، نداشته است، اما جای این شعرها همان گوشه دفتر و در حاشیه آثار بزرگ بوده است. وقتی با چنین پیشینه سترگی مواجه میشویم، راهی نداریم جز اینکه از سهلانگاری فاصله بگیریم و در شعر، جز به والاترین معانی و احساسات نیاندیشیم.
کسی نمیتواند برای ذوق دیگران متر و معیار تعیین کند و چنین کاری قطعاً سادهلوحانه است، اما منتقد در جهان ادبیات متر و معیار خودش را دارد. موجسواریها چنانکه تاکنون دیدهایم، نتوانسته خط و مشی ادبیات را تعیین کند. آنچه در ادبیات روزگار ما با قدرت نمود یافته تجربهگری و تجربهگرایی زبانی شاعران است. این مسأله در گذشته هم، در حوزه زبان، از طریق ترکیبسازیها، تعبیرآفرینیها و مضمونپروریها، دیده میشود، اما آزادی شاعران امروز در انتخاب مفردات شعری برای شاعران گذشته وجود نداشته است. بسیاری معتقدند در شعر کهن تا حد قابل توجهی، سرنوشت شعر در دست قافیه بوده است، یعنی کلمات قافیه که جور میشدند، گویی نیمی از شعر درست شده بود، در کنارش وزن و قافیه محدودیتهایی را هم به وجود میآورد. این محدودیت نقطه مقابل آزادی برخی از شاعران نوگراست، که گاهی عملاً هیچ قیدوبندی نمیتواند برای آنها محدودیت ایجاد کند، شاید یکی از دلایلی که سبب شده انبوهی از شعرهای امروز متمایل به گذشته باشند و به سبک و سیاق شعر کهن سروده شوند، همین است.
اگر به انبوه تلاشهای شاعران نوگرا و سردمداران تحول در شعر و راههای متشتّتی که به ادبیات پیشنهاد دادهاند، بنگریم و آن را با تلاشهای شاعران سبک هندی در یافتن مضمون نو مقایسه کنیم، پی میبریم که چرا اغلب شاعران امروز «دوره بازگشت ادبی» دیگری را پیریزی کردهاند. شاعران دوره بازگشت ادبی، بعد از به این در و آن در زدنهای هندیسرایان در پی مضمون نو، و دلهره فراوان از اینکه دیگر مضمونی نمانده است، به این نتیجه رسیدند که نوآوری آگاهانه تا این حد، در شعر راه به جایی نمیبرد و باید به شیوه قدما بازگشت؛ همانطور که بسیاری از شاعران امروز پس از پیمودن راههای پر سنگلاخ نظریههای ادبی و سلاخی زبان و فرارفتن و فرود آمدن در جریانهای شعری مختلف و عنوانهای پرطمطراق و بیمایه، به بازگشت ادبی رسیدهاند. به عبارت بهتر ما بیآنکه بدانیم در دوران بازگشتی پنهان به سر میبریم. در روزگار ما عدهای سبک هندی را از نوگرفتهاند و بر آن، نامهای دیگر نهادهاند. عدهای به راه وقوعیان رفتهاند و شعر را در احساساتگرایی به اوج رساندهاند و عدهای راههای پیموده شده دیگری را در پیش گرفتهاند؛ در نتیجه بر همه تلاشهای شاعران نوسرا در یافتن راهی تازه در ادبیات خط بطلان کشیدهاند.
دوره بازگشت ادبی، در ایران، نیمه دوم قرن ۱۲ تا اوایل قرن چهادهم هجری قمری، اتفاق افتاد که تقریبا همزمان است با دوره نئوکلاسیسیسم در ادبیات غرب، که در آن، شاعران به نوعی، الگوبرداری از سبکهای ادبی پیشین را تجربه میکردند و میکوشیدند به اصول و قواعد کلاسیک یونان و روم باستان برگردند، اما بازگشت ادبی در قرن ۱۵ هجری شمسی که مصادف است با قرن ۲۱ میلادی، از بازگشت پیشین هم فاجعهبارتر است. یک نکته که نباید از آن غافل شد، این است که همانطور که از دوران بازگشت، یک شاعر بزرگ، همطراز سعدی و مولانا و حافظ و نظامی و عطار و... به جا نماند، از این بازگشت هم نباید انتظاری بیشتر داشت. ممکن است عدهای امروز متوجه عمق فاجعه نباشند، اما آیندگان خواهند دانست که بر سر شعر این روزگار چه آمده است. همانطور که نوگراییهای افراطی، شکستن همه چارچوبها و مرزهای شعر و قطع ارتباط معنایی و عاطفی با مخاطب، راه به جایی نبرد، بازگشت هم راه به جایی نمیبرد، چه ایرادی دارد که شعرهای بازگشتی هندی و وقوعی و... هم یکچند موجسوار باشند. «هربرت رید» در مورد تاریخ هنر و انقلابهای رخ داده در آن میگوید «هر نسل تازه انقلابی به همراه دارد. هرازگاهی تقریبا هر قرن یک بار قرایح دستخوش تغییری گسترده و عمیق میشوند، این تغییر را یک دوره میگویند، مثلا دوره باروک، رومانتیسم، امپرسیونیسم و...» اما با توجه به آثار حداکثری میتوان گفت انقلابی که ما در آن به سر میبریم، انقلاب نزول است، به شکلی که یا شعر کاملا به گذشته برگشته یا کاملا از آن بریده و به بیراهه میرود، عدهای هم در این میان، متنهای ادبی نازلی مینویسند و به جای شعر سپید به مخاطب عرضه میکنند. انقلاب وقتی نتیجه دارد که شاعران عناصر مختلف را از شعر دیروز و امروز بگیرند و در جان شعرشان نهادینه کنند به گونهای که جهان نویافتهای در کلام شکل بگیرد. وقتی شاعری ادبیات نو و کهن را به گونهای توأمان بشناسد و با آن محشور باشد، میتواند محدودیتها و امکانات بالقوه آنها را نیز دریابد و به فعلیّت برساند.
هنوز هم میتوان از میان تمام آنچه از سال ۱۳۰۰ تاکنون بر شعر ما گذشته است، راهی متعادل یافت؛ راهی که نه شاعر را از آن طرف بوم بیاندازد، نه از این طرف. اگر از سطرهای فوق نتیجه میگیریم که راهمان در قطع ارتباط با پیشینیان تعریف میشود، سخت در اشتباهیم. بریدن از پستان مادر و روی پا ایستادن، نیاز به گذشت زمان دارد. تمام شاعران بزرگ در پارهای از راهشان، ارتباط عمیقی با گذشته داشتهاند و سپس از سنگلاخها و سرابها عبور کردهاند تا به دیاری خودساخته رسیدهاند که موطن هیچکس جز خودشان نبوده است. بین شاعری که در عصر مترو و اینستاگرام و فستفود زندگی میکند، با شاعران روزگار خانقاه و میخانه، وجه اشتراک چندانی نمانده است، نه در دنیای بیرون و نه در درون. به موازات تحول در جهان بیرون، خواه ناخواه خلقیات انسانها نیز در معرض تحول قرار میگیرد. خلقوخو و روحیات منِ ایستاده در سال ۱۴۰۴ با منِ زیسته در سال ۱۳۷۴ چقدر میتواند مشترک باشد، که توقع اشتراک شعر امروز را با قرن ۸ دارم؟! پس اگر شعرمان همان شعر گذشته است که با زبانی نو ارائه شده، بیشک یک جای کار میلنگد.
مشکل عمده ما در شعر، توجه بیش از حد و کورکورانه به گذشته و پسپسکی رفتن و تکرار طوطیوار است، اگر به گذشته هم توجه میکنیم، باید برای کشف زوایای پنهان و ناگفتههایش باشد، نه تکرار کلیشهها.
ما در روزگاری به سر میبریم که جز چند تن، شاعری سبک شخصی ندارد. امضا ندارد. حرف برای گفتن ندارد. کسانی هم که تلاشی برای ایجاد سبک میکنند، به همان اندازه که کارشان متفاوت میشود، از محدوده شعر فاخر فرومیافتند. به عبارت بهتر، ما بدون تعارف، شعر زیبا و مؤثر، با رعایت هنجارهای زبان و پرهیز از هنجارشکنیهای افراطی که با بینش و معرفت و خیال مستقل، گره خورده باشد و عاطفه را فدای همه اینها نکرده باشد، کم داریم. به قول استاد شفیعی کدکنی «غزلهای انجمنبارگان دانشمند که بیشباهت به پسران وزیر ناقصعقل نیستند» هنوز هم به حول و قوه الهی باقی است. برای کسی هم مهم نیست که دانههای درشتی که در غربالِ غربالبهدستِ روان از پی، میماند، چه ویژگیهای میتواند داشته باشد. مهم دکّان امروز است که کموبیش خریدارانی دارد. اما لازم است بدانیم که سبک شاعر به زبان، ساخت و بافت شعر او محدود نمیشود. نگرش فکری هر شاعر نه تنها سبکساز است که حتی میتواند در تکوین تفکر جامعه هم دخیل باشد. همانگونه که نگرش فکری شاعر علاوه بر فرایندهای ذهنی و عینی زندگی او با فراز و فرودهای فرهنگی و سیاسی جامعه نیز ارتباط مستقیم دارد، میتواند کارکردهای اجتماعی ویژهای بیابد و به نیازهای معینی پاسخ دهد و به نوبه خود در تحول فرهنگ مؤثر افتد.
قسمتهای پیشین این یادداشتها با عناوین زیر قابل دسترسی و مطالعه است:
قسمت اول؛ «جان و آنِ شاعر، معیارهای زبان؛ خیال و اندیشه نو مهمتر از زبانبازی»
قسمت دوم؛ «جان و آنِ شاعر، قلمرو خیال؛ شعر ناب، زاییده زیست معنوی شاعر است»
قسمت سوم؛ «لمس حقیقت در گرو رنج کشیدن شاعر؛ لفاظی را «شعر متفاوط» و شاهکار ننامیم»