فرار دهها معتاد متجاهر از کمپ ترک اعتیاد تنها بخشی از ماجراست؛ روی دیگر سکه، اتفاقات و واقعیتهای پنهانی است که در پشت پرده این کمپها جریان دارد.
به گزارش فرارو، کمپهای ترک اعتیاد در ایران به دو نوع تقسیم میشوند؛ بخشی کمپهای اجباریاند که با دخالت شهرداری و از طریق جمعآوری معتادان متجاهر شکل میگیرد، و بخش دیگر کمپهای خصوصی که افراد به میل خود یا تحت فشار خانواده به آنها مراجعه میکنند. با این حال، در خیابانها همچنان میتوان معتادانی را دید که بیخانماناند یا در پوشش یک شهروند عادی زندگی میکنند، حتی گاهی سرپرست یک خانواده هستند. پشت درهای این کمپها، خانوادهها و مردم عادی بیخبر ماندهاند؛ پرسش اصلی این است: زندگی و روزگار معتادان درون این کمپها چگونه میگذرد؟
ساناز، دختر سیزدهسالهای است که تصمیم میگیرد روز تولد پدرش را جشن بگیرد. اما این تولد، روز واقعی به دنیا آمدن پدرش نیست؛ روزی است که یک ماه از پاکی او گذشته و کمپ ترک اعتیاد برایش پلاک «یک ماهگی» صادر کرده. یک ماه پاک بودن، بعد از دوازده سال اعتیاد. ساناز با پول توجیبیهایش کیکی میخرد، به خانه میآید و مستقیم به سمت بالکن میرود تا پدرش را با این سورپرایز خوشحال کند. اما صحنهای که میبیند همهچیز را فرو میریزد: پدر دوباره پای شیشه نشسته است. دستانش میلرزد و با چشمانی ملتمس از او میخواهد چیزی به مادر نگوید. ساناز سکوت میکند، اما همان لحظه به یاد روزی میافتد که مأموران کمپ، پدرش را از خانه بردند.
او آن روز را چنین روایت میکند: «مثل یک روز معمولی سر سفره نشسته بودیم، اما مادرم آشکارا مضطرب بود. هر وقت چیزی را پنهان میکند، به یک وسیله خانه پیله میکند و آنقدر آن را میسابد تا رنگش بپرد. ناگهان عمو در زد. گفت از کوچه رد میشده و سر زده آمده. پدر با لحن طلبکارانه سیگاری روشن کرد و گفت: «هر بار میآیی، بوی نحسی میآوری»».
او ادامه داد: «انگار چیزی را حس کرده بود. چند لحظه بعد مأموران کمپ وارد شدند. پدر مقاومت میکرد و فریاد میزد: به قرآن پاکم! به جان تنها دخترم! اما مأموران مثل یک مجرم دست و پایش را گرفتند و به زور بیرون بردند. لحظه آخر، با انگشت تهدیدآمیز به مادرم اشاره کرد که وقتی بیرون بیاید او را خواهد کشت. چند دقیقه بعد دیدم صدای وحشتناکی آمد. با اینکه پدرم سرش را به دیوار کوبیده بود و از سرش خون میآمد اما ماموران همچنان او را میکشیدند. این تصویر هیچوقت از ذهنم پاک نمیشود. از مادرم و عمویم متنفر شدم. یک ماه تمام در مدرسه حتی خوراکی نخوردم تا با پولش برای پدر جشن بگیرم. اما حالا از او بیزارم، چون زیر قولش زد و دوباره به مصرف شیشه برگشت.»
مادر ساناز گفت: «یک حلقه ازدواج داشتم، آن را هم فروختم تا خرج کمپ را بدهم و او حالش خوب شود. اما این دیگر آخرین امید است. واقعا خسته شدم. فراموش نمیکنم روزی را که ساناز 5 ساله بود. داشتم از خانه قهر میکردم که دیدم ساناز را در آغوش گرفته و میگوید اگر بروی از بالکن پرتش میکنم پایین. بعد هم قسم خورد پاک میشود؛ اما نشد!»
پدر ساناز هم گفت: «در این کمپها مثل حیوان رفتار میکنند. ما وضعیت خوبی نداریم. بدنمان درد میکند. نه غذای درست و حسابی میخوریم نه جای تر و تمیزی برای خوابیدن داریم. تا وقتی که خودم نخواهم نمیشود. وقتی خودم بخواهم همین جا گوشه خانه میخوابم تا ترک کنم. ضمنا ترک اینطوری نمیشود. باید مقدار مصرف را کم کرد تا به صفر رسید.»
از نگاهی دیگر مدیر کمپی که پدر ساناز در او بستری بوده گفت: «اینجا به موقع به بیماران غذا میدهیم و هر امکاناتی برای خوب کردن روحیه آنان در نظر میگیریم. آنهایی که اجباری آمدهاند عموما از فضای کمپ بد میگویند تا خانواده دلش بسوزد و دوباره او را به کمپ برنگرداند. همین خانواده بیماران هفتهای چند بار برای کل بچهها غذا میآورند. از طرفی باید به بودجه هم نگاه کرد. کمپ ما برای بچههای پایین است و سعی میکنیم از خانوادهها پول کمتری بگیریم. اگر حمایت دولتی بود وضع از این بهتر میشد.»
محمدرضا کدخدایی، مدیر یک کمپ ترک اعتیاد، به خبرنگار فرارو گفت: «بیماران مبتلا به اعتیاد به دو شکل وارد مجموعه میشوند؛ گروهی داوطلبانه برای ترک مراجعه میکنند و گروهی دیگر به دلیل مصرف و شرایط نابسامان، به اجبار به کمپ منتقل میشوند. انتقال افراد در حالت اجباری توسط آمبولانسهای خصوصی دارای مجوز انجام میگیرد و پس از تحویل، هزینهها طبق تعرفه به صورت جداگانه پرداخت میشود.»
او افزود: «نکته مهم این است که در پذیرش اجباری، تنها مادر، پدر، خواهر یا برادر بیمار میتوانند اقدام کنند و همسر چنین حقی ندارد. دلیل این قانون، پروندههای گذشتهای است که در آن برخی همسران به علت اختلافات خانوادگی و کدورت، شریک زندگی خود را تحویل کمپ داده بودند. اکنون تنها اعضای درجهیک خانواده امکان چنین درخواستی دارند.»
کدخدایی گفت: «برخی افراد در محله و میان اطرافیان به اصطلاح آبرو دارند و بدون مقاومت خود را به مأموران تحویل میدهند. اما عدهای دیگر برایشان هیچ چیز اهمیت ندارد؛ نه آبرو، نه خانواده و نه نگاه همسایهها. ما همیشه میگوییم ریشه اعتیاد، ترس است؛ ترس از خماری. برای همین گاهی بعضی افراد در برابر انتقال به کمپ، سر و صدا و درگیری راه میاندازند تا از دستگیری فرار کنند و این چند ماه در کمپ نباشند.»
او ادامه داد: «اما به محض ورود به کمپ، شرایط تغییر میکند. نگاه اجبار کنار میرود و آنها تبدیل به همدردانی میشوند که باید به آنها کمک کرد. البته در روزهای نخست، هنوز آثار مواد در بدنشان باقی است؛ هم به دلیل تحمل پایین، هم به خاطر بازمانده نشئگی. همین موضوع میتواند باعث پرخاشگری شود. اما ما شرایطشان را درک میکنیم، کنارشان میایستیم و مدام تکرار میکنیم: درست میشود.»
این مدیر مرکز ترک اعتیاد گفت: «پایش افراد هر شش ماه یکبار انجام میشود. در چند سال اخیر، مصرف شیشه همچنان وجود دارد، اما جوانان بیشتر به سمت گل و کمیکال گرایش دارند که تخریبهای روانی بسیار شدیدی دارد. افراد مسنتر، معمولاً هروئین مصرف میکنند. امروزه اعتیاد به سن ۱۰ تا ۱۲ سالگی رسیده و طبق آزمایشها، معمولاً مواد مصرفی جوانان گل است.»
کدخدایی گفت: «هزینه بستری در مرکز ما برای ۲۱ روز، ۷ میلیون تومان است. این مبلغ شامل خورد و خوراک، خدمات دکتر، مشاور و مددکار اجتماعی و سایر امکانات است، اما جلسات روانپزشکی و داروها هزینه جداگانه دارند.دورهها در گذشته معمولاً ۲۱ روزه بودند، اما اکنون طیف درمان برای مواد جدید بین ۳ تا ۶ ماه است. از روز ورود تا روز ۴۰، مرحله سمزدایی انجام میشود؛ از روز ۴۱ تا پایان ماه پنجم، مرحله «ماه عسل درمان» است و از آخر ماه پنجم تا ماه ششم، مرحله «دیوار» اجرا میشود که در آن مهارتهای زندگی به بیماران آموزش داده میشود.»
او در مورد مهارتهایی که بیماران باید بیاموزند گفت: «اولین مهارت «نه گفتن» است، دومین مهارت «تصمیمگیری» و بعد «مدیریت خلق و خوی منفی». اگر این مهارتها یاد گرفته نشوند، فرد به گذشته بازمیگردد و تغییر واقعی اتفاق نمیافتد.»
این مدیر درمان شده گفت: «بیماران اغلب کمپ را دوست ندارند، زیرا هنوز تکلیف خود را با خودشان مشخص نکردهاند و هنوز میل به مصرف دارند. آنها مواد مخدر را همچون مونس و همدمی میبینند که خلاهای درونیشان را پر میکند. حتی وقتی میبینند همه چیز را از دست دادهاند، در ذهنشان ترس از خماری زنده است و فکر میکنند ممکن است از پا بیفتند یا بمیرد. این ترسها جمع میشوند و باعث میشود بپرسند: برای چه ترک کنیم؟»
او تاکید کرد: «من خودم هم روزی معتاد بودم و تجربه کردهام که کسانی که همدرد هستند، میتوانند به یکدیگر کمک کنند.»
کدخدایی گفت: «در مورد ماده ۱۶، یعنی طرح جمعآوری معتادان، نه تأیید میکنم و نه رد. بیشتر افرادی که در این مراکز بستری میشوند، توانایی تصمیمگیری ندارند. بعضی از آنها توسط خانواده طرد شدهاند و برخی دیگر خودشان خانواده را ترک کردهاند تا راحتتر مصرف کنند و کسی مانعشان نشود.»
او گفت: «در این طرح، ممکن است فرد دستگیر و با دستور دادستانی برای مدتی بین ۶ ماه تا یک سال و یک روز بستری شود؛ مدت زمان بستگی دارد به اینکه بار چندم است که گرفتار شده. اما مسئله اصلی اینجاست: در این مراکز هیچ آموزش و جلسه درمانی وجود ندارد. در واقع فقط بهعنوان مرکز نگهداری عمل میکنند تا چهره شهر تغییر کند و سطح شهر از حضور معتادان خالی شود.»
این مدیر مرکز ترک اعتیاد گفت: «ما که در بخش درمانی کار میکنیم، از رسانهها و مسئولان میخواهیم تنهایمان نگذارند. صدایمان را بشنوید. نیاز داریم افرادی که تجربه و دانش این حوزه را دارند به مراکز ما بیایند و یاریمان کنند تا بتوانیم درمان مؤثرتری ارائه دهیم.زندان و بازداشتگاه هیچوقت برای ما نتیجه نداشت. چه کسی توانست کمک کند؟ همان بچههای همدرد؛ کسانی که ما را درک کردند، با عشق پذیرفتند و کنارمان ماندند.»
او در نهایت تاکید کرد: «اما واقعیت این است که بیماران مراکز ترک اعتیاد معمولاً لجبازند و اگر بخواهیم چیزی را به زور به آنها تحمیل کنیم، نمیپذیرند. فقط عشق میتواند مسیر را تغییر دهد. باید فرصتهایی فراهم شود تا افراد موفق در مسیر درمان، الگو و همراه بیماران شوند. با گذاشتن سرباز بالای سر بیماران یا فرستادنشان به اردوگاه هیچ اتفاقی درست نمیشود. درمان واقعی نیازمند درک، عشق و همراهی است، نه اجبار.»