همشهری آنلاین - عیسی محمدی: من هم رفتم و جواب خودم را به این سؤال دادم: بهخاطر فرزندم ادامه میدهم؛ بهخاطر او قوی هستم، چراکه من قهرمان دنیای معصومانه و کودکانه او هستم و حتی اگر در شدیدترین فشارها هم باشم، حق خرد شدن ندارم، چراکه کسی نباید این تصویر را در او به هم بزند.
بیشتر بخوانید:
رنجها و معناها
دنیای کودکان دنیای عجیب و نجیبی است، اما متأسفانه بعضی والدین درکی از این دنیا ندارند. تصور کنید که ساختمانی روی یک ستون بنا شده است؛ آن ستون شما هستید و آن ساختمان ذهنیت و نگرش فرزند شماست. لابد برای برخی از شما پیش آمده که یک لحظه فرزندتان فکر کرده که گمتان کرده است، درحالیکه از دور او را تماشا میکردید و داشتید به طرفش میرفتید، اما کودک درکی از حواسجمعی شما نداشته و زده زیر گریه. چرا گریه؟ چون آن ستونهایی که باید خانهاش را نگه میداشته یکدفعه ویران شده است. شما این ستونها هستید؛ نباید ویران شوید، نباید ترک بردارید، نباید بلرزید. میدانم که سخت است، اما باور کنید کودکان گناهی ندارند و انتقال سختیها و استیصالها به کودکان خودش مصداق بارز کودکآزاری است.
یکوقت شما پیش پدر و مادرت میروی و درد دل میکنی، یکوقت سفره دلت را پیش همکارت یا دوست قدیمیات باز میکنی. شاید هم ترجیح میدهی پیش درمانگر بروی و از رازها و غمهایت بگویی که مچالهات کردهاند. اینها توجیه منطقی و ذهنی دارند. اما اینکه بهعنوان والد یا والده بنشینید و با کودکتان درددل کنید و از نداری و مشکل و آینده بگویید، نهتنها انتقال صمیمیت به فرزند نیست، بلکه به نوعی ویران کردن تکیهگاههای ذهن و باورهای اوست. کودک درکی از این چیزها ندارد و نخستین واکنش او ترس و گرههای روانی خواهد بود.
سختیها را برای خودتان نگاه دارید و نهایتا برای درددل با بزرگترها. فرزندان و کودکان واقعا گناهی ندارند و اساسا درکی هم از این وضعیت ندارند. آنها با شنیدن این چیزها فقط ویرانتر میشوند و دچار ترسهایی عمیق که تا بزرگسالی هم رهایشان نمیکند. از نظر منطقی هم انتقال این نکتهها به فرزندان نتیجهای ندارد. کودک اینها را بداند یا نداند اساسا چه کاری از دستش ساخته است؟ هیچ. پس چرا مطرح میکنید؟
شما در هر جایگاهی که باشید، با هر درآمدی، در هر شهری، در هر خاندان و فامیلی و در هر وضعیت روحی و روانی قهرمان رویینتن فرزندانتان هستید، قهرمانی که خانه آینده و ذهنیت کودکان بر ستونهایش بنا شده، ستونهایی که با هر خم به ابرو آوردن و گلایه کردن به لرزه درمیآید. پس قهرمان فرزندانتان بمانید و سختیها را در خاک روانتان دفن کنید و برای اهلش نگه دارید. این روزها کلیپی در فضای مجازی وایرال شده که در آن یک فارغالتحصیل پزشکی با لباس فارغالتحصیلی جلوی سردر دانشگاه نشسته و دارد از پدرش میگوید؛ از اینکه پدرش ۱۶-۱۵سال در هر مهمانی و مراسمی یک کت پوشیده و کم خورده و برای تحصیل دخترش تا نیمهشب با تاکسی کار کرده. دختر میگوید که پدرجان، من همه اینها را دیدم و فهمیدم؛ فهمیدم که دنداندرد داشتی و پیش پزشک نرفتی تا خرج تحصیل من کنی. ظاهرا پدرش به او گفته بود که درس بخواند تا مثل او بیپول و شکستخورده نشود و دخترک با همه احساسش در این کلیپ میگوید که پدرجان! اتفاقا من میخواهم مثل تو باشم و همه هدفم این است که مثل تو بشوم.
یکیدو روز بعد در ایران روز ملی کودکان است. گفتم این را با شما به اشتراک بگذارم؛ شاید تغییری ایجاد کرد.