در شمالی که گویی زمانش به تاراج بادها رفته، پدر میوهفروش لاهیجانی، آن پیر خستهچشم، ساعتی دیواری را در لحظهای یخزده نگاه داشت؛ لحظهای که فرزندش، آن شاخسار سبزِ جانش، بال گشود و از خاک ایران به سوی افقهای دور پر کشید.
به گزارش سرویس اجتماعی تابناک، ساعت، با عقربههایش که در سکوتی ابدی به زنجیر کشیده شدهاند، چون قلبی که از تپش بازایستاده، بر دیوار خانهای غریب آویخته است. و نه یکی، که چندین ساعت دیگر، هر یک به یاد فرزندی، به یاد نخبهای، در همان دمِ وداع، در لاهیجان و شاید فراسوی آن، متوقف شدهاند؛ گویی زمانه خود از حرکت بازمانده تا سوگ کوچ را فریاد کند.
حساب کن، ای راوی دردهای این خاک! چه ساعتهایی بر چه دیوارهایی، چون سنگنوشتههای اندوه، به لحظه کوچ فرزندان وفادار ماندهاند و دیگر در رقص زمانه ما نمیچرخند. اینان نخبگاناند، ستارگانِ درخشانی که در آسمان ما بالیدند، اما اکنون بر مدار بیگانگان میگردند و نورشان در دوردستها پراکنده میشود. هر شاخهای که در باغ ما ریشه دواند، آبی از جانمان نوشید و بارور شد، اما میوهاش را به سفرهی دیگران برد، و این، بهراستی، زخمیست که قلب خاک را میخراشد.
این ساعتها، این نگهبانان خاموشِ دیوارهای زخمخورده، کاش دوباره جان گیرند! کاش عقربههایشان، چون پرندگانِ بازگشته به آشیان، در مسیر خوشبختی این سرزمین به رقص آیند. کاش زمان، که در لحظههای وداع منجمد شده، دوباره به تپش افتد و این دیوارها، که از کوچ فرزندانشان ترک برداشتهاند، شاهد بازگشت باشند. آه، ای خاکِ تشنهی مهر! کاش این نخبگان، این ستارگانِ پراکنده، روزی به سوی تو بازگردند و ساعتهای متوقف، با نوای تیکتاک، سرودِ بودن را در گوش دیوارها زمزمه کنند.
ما پدران و مادران میوهفروش، که حالا میوههای زندگیشان را دیگران از باغها میچینند کم نداریم. هر ساعتت قصهایست از دلتنگی، همچنان بر این دیوارها نگهبان باش! شاید روزی، در نسیمی از امید، عقربهها دوباره به راه افتند و زمان، با لبخندی از جنس بازگشت، به این خاک وفادار بماند. شاید میوههایمان روزی کام ما را هم شیرین کردند.
تعداد بازدید : 0