به گزارش اقتصادنیوز به نقل از ایلنا، «علی بیگدلی» کارشناس مسائل آمریکا با اشاره به استفاده ابزاری ترامپ از پرونده صلح خاورمیانه برای مقاصد سیاسی اظهار کرد: به صورت کلی افکار عمومی جهان دونالد ترامپ را میشناسند؛ شخصیتی خودشیفته که در دوره نخست ریاست جمهوریاش نیز همین ویژگی در او آشکار بود. او همواره تلاش کرده خود را بهعنوان مظهر ارزشهای از دسترفته یا پنهانشده آمریکا معرفی کند و چهرهای از یک ناجی ملی به نمایش بگذارد.
بسیاری از مردم، بهویژه در ایالتهای شمالی آمریکا، نسبت به حفظ ارزشهای آمریکایی حساسیت بالایی دارند و خود را در قیاس با دیگر ملتها (حتی اروپاییها) برتر میدانند. ترامپ نیز با تکیه بر همین ذهنیت، میکوشد آمریکا را در صدر جهان نگه دارد. تمام سخنان، مانورهای سیاسی و نمایشهای قدرت او در همین راستا است؛ یعنی تثبیت موقعیت برتر ایالات متحده در جهان. این نوع نگرش، ریشه در فرهنگی دارد که در شمال آمریکا بهطور خاص رواج یافته است.
وی ادامه داد: اگر از آمریکا به سمت خاورمیانه و اروپا بیاییم، باید گفت غرب (بهویژه اروپا) امروز با بحرانهای اقتصادی جدی روبهرو است و دو مشکل اساسی در این زمینه دیده میشود؛ نخست تراکم سرمایه و دوم انباشت کالا. این تراکم، اروپا را واداشته تا برای سرمایههای مازاد خود بهدنبال بازارهای تازه بگردد. کشورهایی مانند فرانسه، با نرخ بالای بیکاری مواجهاند؛ به همین دلیل است که موقعیت سیاسی امانوئل ماکرون متزلزل شده و با فشار پارلمان، نخستوزیران پیدرپی تغییر میکنند. کاهش محبوبیت ماکرون نیز میتواند زمینهساز قدرتگیری «مارین لوپن» باشد. در نتیجه، اروپا امروز در بنبستی اقتصادی گرفتار است؛ بنبستی که از دو سوی تراکم سرمایه و تراکم کالا، اقتصاد را در تنگنا قرار داده است. ایالات متحده نیز گرچه از نظر نرخ رشد اقتصادی وضعیت بهتری از اروپا دارد، اما از مشکلات مشابهی رنج میبرد.
این تحلیلگر مسائل سیاسی تصریح کرد: تورم چنددرصدی و کاهش بهرهوری در برخی بخشها نشان میدهد که اقتصاد آمریکا نیز با چالشهای ساختاری روبهرو است. در این میان، منطقه خاورمیانه همچنان ثروتمندترین منطقه جهان است؛ منطقهای با ظرفیت بالای سرمایهپذیری و بازار مصرف، چراکه هم ثروت طبیعی فراوانی دارد و هم بخشهایی از آن هنوز توسعهنیافتهاند و به همین دلیل، همواره مورد توجه قدرتهای اقتصادی بوده است. در این میان، یک نکته کلیدی وجود دارد و آن این است که برای تبدیل خاورمیانه به منطقهای مناسب برای سرمایهگذاری، باید از کانونهای تنش در آن کاسته شود. از منظر واشنگتن حضور بازیگرانی مانند حزبالله، حماس، سوریه و لبنان، ثبات منطقه را تهدید کرده و مانع سرمایهگذاریهای بزرگ بینالمللی شده است. نمونه روشن آن را میتوان در تجربه محمد بن سلمان دید. ولیعهد عربستان در چارچوب برنامههای توسعهگرایانه خود، نیازمند جذب سرمایه خارجی بود، اما بیثباتیهای منطقهای و جنگهای نیابتی مانع این هدف شد. حتی بانکها و نهادهای مالی بینالمللی نیز به دلیل ناامنی سیاسی، از سرمایهگذاری در این کشورها پرهیز کردند.
وی افزود: موضوع دیگر این است که چندین دهه است که زندگی سیاسی و اجتماعی جهان عرب با مسأله فلسطین گره خورده، اما به نتیجه نرسیده است. امروز حتی بسیاری از دولتهای عربی، چه بهصورت آشکار و چه پنهان، خواهان پایان یافتن این بحران هستند. البته بهدلیل فشار افکار عمومی، نمیتوانند آشکارا از فلسطین چشم بپوشند یا نسبت به فاجعه انسانی در غزه بیتفاوت باشند. با این حال، تمایل پنهانی در جهان عرب وجود دارد که این منازعه به نحوی خاتمه یابد. از نگاه آنان، تحقق صلح میان فلسطین و اسرائیل ـ یا اجرای طرح دو دولتی تنها راه خروج از بنبست تاریخی خاورمیانه است. در این چارچوب، باید گفت روند فعلی تنها به ابتکار ترامپ محدود نبوده است. کشورهای عربی مانند عربستان سعودی و شیخنشینهای خلیج فارس نیز در پی آن بودهاند که مسأله فلسطین را به سرانجامی قابل قبول برسانند تا بتوانند در فضای آرامتری به توسعه اقتصادی خود بپردازند. در همین راستا، کشورهایی چون امارات و بحرین با پیوستن به توافق ابراهیم، عملاً مسیر عادیسازی روابط با اسرائیل را آغاز کردند. پیشبینی میشود پس از فروکش کردن بحران غزه، موج تازهای از عادیسازی در منطقه شکل گیرد و کشورهایی مانند عراق، سوریه و لبنان نیز ناگزیر در این مسیر گام بردارند.
بیگدلی گفت: در نتیجه، این تحولات صرفاً نتیجه اقدامات ترامپ نیست؛ بلکه فشار لابیهای قدرتمند اقتصادی و سیاسی نیز نقش تعیینکنندهای در آن داشته است. این لابیها خواهان شکلگیری نظمی جدید در خاورمیانه هستند که در آن منافع آمریکا، اروپا و اسرائیل تأمین شود، اما باید توجه داشت که این نظم جدید منطقهای، به زیان کشورهای مستقل تمام خواهد شد.
در ارتباط با جایزه صلح نوبل، کاخ سفید بیانیهای منتشر کرد و از تصمیم کمیته نوبل برای اعطای جایزه به خانم «مارینا کوچینا ماچادو» انتقاد کرد و حتی سخنگوی کاخ سفید در این بیانیه گفته بود که اعطای جایزه به او نشان میدهد «سیاست بر صلح سایه انداخته است».
این استاد دانشگاه بیان کرد: برخی تحلیلگران معتقدند این موضعگیری در واقع نوعی فرار به جلو از سوی دولت آمریکا است؛ چراکه از پیش انتظار داشتند جایزه امسال به ترامپ تعلق گیرد. برای تحلیل این موضع، باید نگاه ترامپ و اطرافیانش را نسبت به مسأله نوبل بررسی کرد. از مدتها پیش، شخص نتانیاهو با ارسال نامهای به کمیته نوبل پیشنهاد داده بود جایزه صلح به ترامپ اهدا شود؛ اقدامی که از دید بسیاری از ناظران، جنبه تبلیغاتی داشت. اما چنین انتظاری از سوی کاخ سفید بیاساس بود، زیرا نه ترامپ و نه نتانیاهو در عرصه بینالمللی چهرههای خوشنامی محسوب نمیشوند. بهویژه عملکرد آنها در موضوعات حساس جهانی، از جمله مسأله فلسطین، باعث شده در فضای بینالمللی با موجی از انتقاد و نفرت روبهرو شوند. بنابراین، اعتراض کاخ سفید به تصمیم کمیته نوبل، در حقیقت تلاشی برای جبران ناکامی سیاسی ترامپ بود. فرایند انتخاب برندگان نوبل، تشریفات و معیارهای دقیقی دارد و نمیتوان آن را صرفاً سیاسی دانست. برخلاف تصور برخی، تصمیم کمیته نوبل در این زمینه بیشتر بر پایه ارزیابیهای انسانی و فعالیتهای صلحطلبانه استوار است، نه بر اساس فشار سیاسی قدرتها.
وی در پایان خاطرنشان کرد: در این میان، اعطای جایزه به ماچادو معنا و پیام خاصی دارد. این انتخاب، با توجه به تنش شدید میان ونزوئلا و ایالات متحده، نشانهای از بیطرفی و استقلال رأی کمیته نوبل است. برخی حتی میگویند این اقدام نوعی «پیروزی اخلاقی» برای مردم ونزوئلا در برابر سیاستهای مداخلهجویانه واشنگتن محسوب میشود. بهویژه آنکه ترامپ در سالهای اخیر با تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم علیه دولت ونزوئلا، احتمال اقدام نظامی را نیز مطرح کرده بود. در چنین شرایطی، اعطای جایزه به یک زن ونزوئلایی که سالها در زمینه سیاسی و عدالت اجتماعی فعالیت کرده، معنای غلبه اخلاق و انسانیت بر سیاست قدرتمحور را دارد. بنابراین، نمیتوان گفت که تصمیم کمیته نوبل سیاسی بوده است. البته همیشه جنبههای سیاسی در انتخابها وجود دارد، اما در مجموع، روح حاکم بر این تصمیمها بر پایه ارزشهای انسانی و صلحطلبی است.