صبحی در آوریل ۱۹۹۴، سالن اصلی مجلس نمایندگان آمریکا مملو از خبرنگاران، نور دوربینها و همهمهٔ تماشاگران بود. در مقابل کمیته فرعی سلامت مجلس، هفت مرد با کتوشلوارهای تیره و چهرههایی جدی پشت میز نشستند؛ مدیران عامل بزرگترین شرکتهای دخانیات آمریکا.
به گزارش یک پزشک، آن روز قرار بود دربارهٔ تأثیر سیگار و نیکوتین بر بدن انسان شهادت دهند. هیچکس تصور نمیکرد این نشست سادهٔ پارلمانی به یکی از جنجالیترین لحظات تاریخ صنعت، پزشکی و رسانه تبدیل شود.
وقتی نمایندهٔ مجلس از آنها پرسید: «آیا معتقدید نیکوتین مادهای اعتیادآور است؟»، پاسخ تمامشان یکی بود: «باور ندارم نیکوتین اعتیادآور باشد.» این جمله در لحظهای که میلیونها نفر از تلویزیون آن را تماشا میکردند، به بمبی رسانهای بدل شد. مردم بهتزده بودند؛ پزشکان عصبانی،و روزنامهنگاران میدانستند که با چیزی فراتر از یک بحث علمی روبهرو هستند. این فقط دربارهٔ نیکوتین نبود، بلکه دربارهٔ صداقت، قدرت و مرز میان حقیقت و دروغ در دنیای شرکتهای بزرگ بود.
در دهههای میانی قرن بیستم، سیگار به نماد تمدن مدرن، جذابیت و حتی استقلال فردی تبدیل شده بود. در تبلیغات تلویزیونی، پزشکان ساختگی سیگار خاصی را توصیه میکردند، و در فیلمها قهرمانان با دود سیگار تعریف میشدند. اما همزمان، درون آزمایشگاههای دانشگاهی و مراکز پزشکی، یافتهها یکی پس از دیگری نشان میدادند که نیکوتین باعث وابستگی شدید مغزی میشود. گزارش معروف «جراح کل ایالات متحده» در ۱۹۶۴، رابطهٔ مستقیم میان سیگار و سرطان ریه را مستند کرد. با این حال، شرکتهای دخانیات همه چیز را انکار میکردند.
درون خود شرکتها، دپارتمانهایی با نامهای بیضرر مانند «تحقیقات بازاریابی» یا «آزمایشهای کیفیت محصول» عملاً روی زیستشناسی وابستگی نیکوتین کار میکردند. هدف آنها این بود که مقدار نیکوتین در هر نخ سیگار را به دقت تنظیم کنند تا مصرفکننده حس رضایت فوری و نیاز دائمی به محصول را تجربه کند. با گسترش گزارشهای علمی و فشار عمومی، کنگرهٔ آمریکا تصمیم گرفت حقیقت را از زبان مدیران صنعت بشنود.
در بهار ۱۹۹۴، کمیتهٔ فرعی بهداشت و محیط زیست مجلس نمایندگان آمریکا به ریاست «هنری وکسمن» تصمیم گرفت مدیران هفت شرکت اصلی دخانیات را احضار کند. هدف رسمی، بررسی نقش نیکوتین در ایجاد وابستگی بود. اما در واقع، این جلسه محاکمهای اخلاقی در برابر چشم مردم بود. مدیران عامل شرکتهای فیلیپ موریس، آر.جی. رینولدز، براون و ویلیامسون، لوریلارد، لیگت، آمریکن توباکو و یو.اس. توباکو، دعوت را پذیرفتند.
پیش از جلسه، تیمهای حقوقی شرکتها هفتهها تمرین کردند تا پاسخها کاملاً هماهنگ باشد. جملهٔ کلیدی که باید تکرار میشد این بود: «من باور ندارم نیکوتین اعتیادآور باشد.» این عبارت نه ادعای علمی بود، نه اظهار نظر قطعی؛ بلکه بازی زبانی برای فرار از مسئولیت قضایی. روز ۱۴ آوریل ۱۹۹۴، هفت مدیرعامل زیر سوگند در برابر ملت آمریکا این جمله را تکرار کردند. در ظاهر، فقط چند کلمه گفته شد، اما در واقع تاریخ اعتماد عمومی به شرکتهای بزرگ فرو ریخت.
در همان زمان، شواهد علمی غیرقابلانکاری وجود داشت که نیکوتین محرکی است که سیستم دوپامین مغز را فعال میکند و وابستگی شیمیایی مشابه داروهای مخدر ایجاد میکند. از دههٔ ۱۹۶۰، گزارشهای علمی متعدد نشان داده بودند که قطع مصرف نیکوتین علائم ترک دارد: اضطراب، بیخوابی، تحریکپذیری و ولع شدید. هیچ متخصصی در جهان پزشکی در این تردید نداشت.
اما مسئله فقط نادیده گرفتن علم نبود؛ شرکتها خودشان نیز سالها پیش به همین نتیجه رسیده بودند. در اسناد داخلیشان، پژوهشگران شرکتهای دخانیات صریحاً نوشته بودند که هدف اصلی «ارائهٔ نیکوتین به روشی لذتبخش و پایدار» است. حتی برخی گزارشها نشان میداد شرکتها با تغییر طراحی فیلتر یا میزان قلیایی بودن دود، میزان جذب نیکوتین را افزایش دادهاند. بنابراین وقتی مدیران زیر سوگند انکار کردند، نه از ناآگاهی بلکه از قصد دروغ گفتند. این همان نقطهای بود که افکار عمومی از شک به خشم تبدیل شد.
مدت زیادی نگذشت که روزنامهنگاران و افشاگران داخلی مدارک محرمانهای را منتشر کردند. در میان آنها، یادداشت معروف یکی از مدیران پژوهش شرکت براون و ویلیامسون وجود داشت که گفته بود: «ما در اصل فروشندهٔ نیکوتین هستیم.» این جمله بعدها تبدیل به نماد فریبکاری شرکتها شد.
افشاگریها نشان داد شرکتها آگاهانه از واژههای مبهم استفاده میکردند تا تصویر علمی ایجاد کنند و در عین حال مصرفکننده را وابسته نگه دارند. بخشهایی از این اسناد نشان میداد که آنها حتی روی نوجوانان مطالعه کرده بودند تا بدانند چگونه میتوان از حس «بلوغ زودرس» در تبلیغات برای جذب نسل جدید استفاده کرد. درون جلسات خصوصی، مدیران دربارهٔ «وابستگی کنترلشده» سخن میگفتند.
این اسناد وقتی در دادگاهها منتشر شد، نشان داد که شهادت سال ۱۹۹۴ نه یک اشتباه که یک استراتژی سازمانیافته بود. جامعه متوجه شد که شرکتها عمداً مفهوم اعتیاد را تحریف کردهاند تا از واژهای با بار منفی قانونی فرار کنند.
پخش تلویزیونی آن جلسه میلیونها بیننده داشت و بازخورد آن بیسابقه بود. کاریکاتورها، سرمقالهها و برنامههای خبری با تیترهایی مانند «دروغ در برابر ملت» منتشر شدند. پزشکان و دانشگاهها خواستار تحقیق شدند. برای اولین بار، افکار عمومی به روشنی دید که مدیران شرکتها نه قربانی اشتباه، بلکه آگاهانه در حال گمراهکردن مردماند.
در ماههای بعد، اعتماد مردم به صنعت دخانیات فرو ریخت. موجی از دادخواستها از سوی ایالتها و خانوادههای قربانیان سرطان آغاز شد. گروههای فعال ضد دخانیات، این شهادت را نقطهٔ عطف معرفی کردند. جامعهٔ پزشکی از آن بهعنوان سندی اخلاقی یاد کرد که باید در تاریخ سلامت عمومی ثبت شود. حتی در هالیوود، فیلمسازان الهام گرفتند؛ فیلمهایی مانند The Insider بعدتر بر اساس همین فضا ساخته شدند تا نشان دهند افشاگری چقدر دشوار و ضروری است.
موج افشاگریها و پروندههای حقوقی در نهایت به بزرگترین توافق مالی تاریخ بین دولتهای ایالتی آمریکا و صنعت دخانیات منجر شد. در سال ۱۹۹۸، «توافق بزرگ» یا Master Settlement Agreement امضا شد. طبق این توافق، چهار شرکت اصلی دخانیات پذیرفتند بیش از ۲۰۰ میلیارد دلار در طول سالها به ایالات پرداخت کنند تا هزینههای درمانی ناشی از بیماریهای مرتبط با سیگار جبران شود.
علاوه بر آن، محدودیتهای سختی بر تبلیغات وضع شد. استفاده از کارتونها برای جذب کودکان ممنوع شد، حمایت مالی از رویدادهای ورزشی قطع شد، و شرکتها مجبور شدند پیامهای هشداردهندهٔ بهداشتی در تبلیغات خود بگنجانند. شاید مهمتر از همه، صدها هزار صفحه سند داخلی آنها علنی شد تا پژوهشگران بتوانند برای همیشه عملکردشان را بررسی کنند.
در واقع، این توافق به نوعی «محاکمهٔ جمعی صنعت» بود؛ نه در دادگاه کیفری، بلکه در وجدان عمومی و قانون مدنی. هرچند هیچیک از مدیران عامل ۱۹۹۴ به جرم دروغگویی زیر سوگند محکوم نشدند، اما شرکتهایشان برای همیشه چهرهای آلوده به دروغ یافتند.
با گذشت زمان، همان شرکتهایی که زمانی اعتیادآور بودن نیکوتین را انکار میکردند، شروع کردند به پذیرفتن آن. در دههٔ ۲۰۰۰، در بیانیههای عمومی و وبسایتهای رسمی خود نوشتند که «سیگارها حاوی نیکوتین هستند که میتواند اعتیاد ایجاد کند.» البته این تغییر موضع نه از پشیمانی اخلاقی بلکه از اجبار قانونی و فشار افکار عمومی بود.
همزمان، برخی از همین شرکتها مسیر تازهای را پیش گرفتند: سرمایهگذاری در محصولات «کمضررتر» مانند سیگارهای الکترونیکی و سیستمهای گرمکنندهٔ تنباکو. آنها مدعی شدند که این فناوریها میتوانند آسیب کمتری برسانند، اما کارشناسان هشدار دادند که همان الگوهای پنهانکاری در حال تکرار است. در واقع، صنعت دخانیات یاد گرفت چگونه چهرهاش را بازسازی کند بدون آنکه ماهیت وابستگیآور خود را کنار بگذارد.
به این ترتیب، شهادت ۱۹۹۴ پایان یک دروغ نبود؛ آغاز بازتعریف دروغ در قالبی جدید بود. شرکتها از انکار مطلق به پذیرش کنترلشده رسیدند، اما هدف نهایی همان باقی ماند: حفظ بازار وابستگی.
ماجرای «هفت مرد و یک دروغ بزرگ» در حافظهٔ جمعی مردم آمریکا بهعنوان لحظهای نمادین از تقابل میان قدرت شرکت و حقیقت علمی باقی مانده است. در دانشگاهها، آن جلسه هنوز به عنوان مطالعهٔ موردی در دروس اخلاق کسبوکار و سیاست سلامت عمومی تدریس میشود. این واقعه به وضوح نشان داد که حتی وقتی حقیقت علمی روشن است، منافع اقتصادی میتواند بر آن سایه اندازد.
افشاگری دربارهٔ نیکوتین سبب شد قانونگذاران در زمینههای دیگر مانند صنایع دارویی، غذایی و فناوری نیز به شفافیت بیشتر بیندیشند. مفاهیمی مثل «مسئولیت شرکتی» و «اعتماد اجتماعی» پس از آن معنا و وزن تازهای یافتند. از نگاه بسیاری، آن هفت مدیرعامل بهطور ناخواسته یکی از بزرگترین خدمات را به سلامت عمومی کردند: آنها با دروغ خود نشان دادند حقیقت چقدر گرانبها و شکننده است.
پنج سال پس از شهادت مدیران دخانیات، هالیوود تصمیم گرفت این دروغ را روی پرده بازسازی کند. فیلم «The Insider» (افشاگر) ساختهٔ مایکل مان (Michael Mann) در سال ۱۹۹۹ با بازی درخشان راسل کرو (Russell Crowe) و آل پاچینو (Al Pacino) به اثری ماندگار دربارهٔ نبرد حقیقت و قدرت بدل شد. شخصیت اصلی فیلم، جفری ویگند (Jeffrey Wigand) است؛ شیمیدانی که در شرکت براون اند ویلیامسون (Brown & Williamson) کار میکرد و زمانی پس از افشاگریهایش تبدیل به یکی از مهمترین شاهدان پروندههای دخانیات شد.
فیلم نشان میدهد ویگند چگونه مدارک داخلی شرکت را در اختیار خبرنگاران برنامهٔ معروف «۶۰ دقیقه» گذاشت و افشا کرد که شرکتها نهتنها از اعتیادآور بودن نیکوتین باخبر بودند، بلکه عمداً مقدار آن را در سیگارها تنظیم میکردند تا وابستگی مصرفکننده حفظ شود. روایت سینمایی، در فضایی پرتنش و اخلاقی، تضاد میان فشار اقتصادی شبکهٔ تلویزیونی و مسئولیت اخلاقی روزنامهنگاران را نیز آشکار میکند.
«افشاگر» تنها یک فیلم نبود، بلکه بازتابی از نبردی واقعی میان حقیقت و تبلیغ بود. نمایش راسل کرو چنان تأثیرگذار بود که وی را نامزد اسکار کرد و افکار عمومی را بار دیگر به یاد دروغ بزرگ ۱۹۹۴ انداخت. بسیاری این فیلم را سند هنری وجدان جامعه در برابر فساد سازمانیافته دانستهاند.
شهادت مدیران دخانیات در سال ۱۹۹۴ یکی از نقاط عطف تاریخ صنعت آمریکا بود. در حالی که جامعهٔ علمی دههها میدانست نیکوتین اعتیادآور است، هفت مدیرعامل زیر سوگند آن را انکار کردند. افشای اسناد داخلی نشان داد این انکار عمدی و آگاهانه بوده است. واکنش عمومی گسترده، موجی از دادخواستها و در نهایت توافق عظیم ۱۹۹۸ را به دنبال داشت که ساختار بازاریابی و نظارت بر دخانیات را برای همیشه تغییر داد.
هرچند مدیران شخصاً مجازات نشدند، اما صنعتشان مجبور شد میلیاردها دلار غرامت بپردازد و از بسیاری از حقوق تبلیغاتی خود صرفنظر کند. این رویداد به نماد دروغ شرکتی و نقطهٔ آغاز مفهوم نوین «پاسخگویی اجتماعی» تبدیل شد. امروز هنوز این پرونده یادآور آن است که حقیقت، دیر یا زود راه خود را پیدا میکند، حتی اگر سالها زیر دود و تبلیغ پنهان مانده باشد.
چرا مدیران دخانیات برای شهادت فراخوانده شدند؟
بهدلیل نگرانیهای فزاینده دربارهٔ نقش نیکوتین در وابستگی و فریب مصرفکنندگان، کنگرهٔ آمریکا تصمیم گرفت مدیران ارشد را مستقیماً بازخواست کند.
آیا آنها واقعاً دروغ گفتند؟
بله، زیرا اسناد داخلی خودشان نشان میداد از اعتیادآور بودن نیکوتین مطلع بودهاند اما آن را در برابر عموم انکار کردند.
آیا بعد از شهادت با آنها برخورد قضایی شد؟
هیچیک از مدیران بهصورت فردی محکوم نشدند، اما شرکتها در توافق ۱۹۹۸ مجبور به پرداخت میلیاردها دلار غرامت شدند.
توافق ۱۹۹۸ چه نتایجی داشت؟
محدودیتهای سنگین بر تبلیغات دخانیات اعمال شد، بودجهٔ برنامههای ضد سیگار تأمین گردید و هزاران سند داخلی شرکتها منتشر شد.
آیا صنعت دخانیات از آن ماجرا درس گرفت؟
ظاهراً بله؛ شرکتها اکنون بهجای انکار، اعتیادآور بودن نیکوتین را میپذیرند اما با بازاریابی محصولات «کمضرر» همان مسیر را ادامه میدهند.