هادی مرزبان و فرزانه کابلی تصمیم داشتند از ایران بروند. در راه فرودگاه بودند و هر دو در سکوت در افکار خود غوطهور بودند اما یک اتفاق ساده نشان داد که آنان نمیتوانند دل از این خاک بکنند.
یکی از روزهای اسفند ماه بود که به انگیزه بهار و نو شدن طبیعت، فرزانه کابلی، طراح و مدرس حرکات موزون، بازیگر و همسر هادی مرزبان، با خبرنگاران ایسنا هم صحبت شد تا از آیینهای محلی بهاری و تلاشهایی که برای گردآوری حرکات موزون سراسر کشور داشته، بگوید.
او در آن گفتگو بارها از عشقش به مهین گفت و تاکید داشت با همه سختیهایی که متحمل شده، در این خاک ریشه دارد و در جای دیگری نمیتواند نفس بکشد.
در آن گفتگو هادی مرزبان هم کنار ما بود و وقتی صحبت از عشق به ایران شد، او نیز خاطرهای برایمان روایت کرد.
امروز که مرزبان چشمان خود را بر این زندگی و هر آنچه در آن هست بسته، به جای هر مطلب دیگری، جملات او را یک بار دیگر مرور میکنیم که خود، گویای بسیاری ناگفتههاست: «زمانی تصمیم گرفتیم که از ایران برویم. حدود ۲ نیمه شب پرواز داشتیم، همین طور که در راه فرودگاه بودیم، به جایی رسیدیم که نمیدانم کشتارگاه بود یا چیز دیگری، بوی خیلی بدی میآمد.
در تمام مسیر، سکوت کرده بودیم و با هم حرف نمیزدیم. به اینجا که رسیدیم، ناگهان فرزانه زد زیر گریه و گفت آخر من این بوی نامطبوع وطن را هم دوست دارم. کجا دارم میروم. رفتیم و دو سه ماهی هم ماندیم ولی با تماس یکی از مدیران، بازگشتیم و حالا هم که مشغول کار هستیم.»
او همواره به آینده امید داشت و با وجود مشکلاتی که بعضا در اجرای برخی از آثارش پیدا میکرد، هرگز اهل گله و شکایت نبود.
مرزبان در آن گفتگو درباره چشماندازش برای تئاتر ایران گفت: «من به آینده خیلی امیدوارم، بخصوص به جوانانی که در رشتههای گوناگون از دانشکدههای فارغالتحصیل میشوند. میدانم هر سال چهار پنج استعداد خیلی درخشان داریم و امیدوارم ما هم بتوانیم با عصا کارهایشان را ببینیم.»
او البته هرگز به این مرحله نرسید که با عصا کار جوانان را ببیند.
یکی از آخرین حضورهایش در برنامههای تئاتری به مهر ماه امسال بازمیگردد که در مراسم سالگرد تاسیس تماشاخانه سنگلج حاضر شد.