به گزارش خبرگزاری مهر، یاشار عبدالحسینزاده در کتاب مارپیچ خون از یک گودال خاکی با کفی باتلاقی در فضای مقابله با حزب بعث داستان را آغاز میکند.
رزمندگان ایرانی به دست حزب بعث در این باتلاق افتادهاند و برای نجات دست و پا میزنند. اما بیشتر در خاک و خون فرو میروند. هر کسی که به ابتدای گودال میرسد با سر نیزه به شهادت میرسد و خونش گودال را پر میکند. این فضای سراسر رعب و وحشت در سراسر رمان جاری است و عبدالحسینزاده با توصیف دقیق صحنهها به خوبی مخاطب را با خود همراه میسازد.
داستان از زبان اول شخص روایت میشود. او که بارها خود و خواننده را تا مرز مفارقت روح از بدن پیش میبرد سر از زندانهای حزب بعث درمیآورد و اندکی بعد به اردوگاه اشرف تبعید میشود. حالا دیگر روح او در اختیار برادر مسعود است و نفس او نفس خواهر مریم! او دیگر باید به عضوی از منافقین تبدیل شود. اما نه؟! کار بالا میگیرد. آیا او تشنه بوی خون است؟ در گروهک منافقین حل میشود یا خود و دوستانش را نجات میدهد؟ چگونه نجات ممکن است؟
داستان با خلق فضایی رعبانگیز و معماگونه حس تعلیق خوبی در مخاطب ایجاد میکند و او را به پستوی جنگهای چریکی میکشد. گاهی با بازگشت به عقب و توصیف فضای زیبای خواستگاری فرصت نفس کشیدن به مخاطب میدهد و صدای سنگین ترس را بر هم میزند.
انتهای پیام












