علی محمد مودب، شاعر و موسس موسسه شهرستان ادب، که بهعنوان یکی از نامزدهای «چهره سال هنر انقلاب» در سال ۹۹ معرفی شده، در گفتگو با خبرنگار مهر، درباره دو دلیلی که بهخاطر آنها نامزد اینعنوان شده، گفت: موسسه شهرستان ادب و تاسیساش، دو دهه از عمر من را به خود اختصاص داد. از یکدهه پیش از تاسیس این موسسه، دوستیهایی را با دیگران در فضای ادبیات شکل دادم و خیلی دنبال اینمساله بودم که پیوندها را حفظ کنم تا بتوانم یک فعالیت جمعی و جبههای داشته باشم که به فضل خدا موفق شدم در موسسهای مثل شهرستان ادب، کار جمعی و تشکیلاتی در فضای ادبیات انجام دهم.
وی افزود: از همانسالهای آغاز که کارم را در زمینه ادبیات شروع کردم، به مساله دوستیها و حفظشان خیلی توجه داشتم. آنسالها هنوز تلفن همراه به فراگیری امروز نبود. بههمیندلیل دفتر بزرگی داشتم که شمارهتلفن بچهها را در آن یادداشت میکردم و چون حافظه خوبی داشتم در دورهای تبدیل به حافظ شمارهتلفن تمام بچههای ادبیات شده بودم. خدا را شکر که ایندوستیها بعد از یکدهه به تاسیس شهرستان ادب انجامید و دوستانی که پیدا کرده بودم، خیلی همراهیام کردند؛ به اینترتیب که دوستیها وارد فضای موسسه و کارش شدند و نتایجی حاصل شد که امیدوارم خدا برکت روزافزون بدهد و ماندگار و ادامهدار باشند.
اینشاعر درباره علت دیگر نامزدشدنش بین نامزدهای چهره سال هنر انقلاب، یعنی واکنش به وقایع روز گفت: باور من این است که شاعر باید زنده باشد و همانقدر که به موضوعات عاشقانه و یا دغدغههای صرفا ادبی واکنش نشان میدهد، باید همانقدر به سایر حوزهها و مسایل زندگی هم توجه داشته باشد و جامعنگر باشد. اگر بخواهم حرفم را با تمثیل بزنم، باید بگویم اگر برای شاعر، هفته را به هفت روز تقسیم کنیم و هر روزش را به موضوعی اختصاص دهیم، در کنار روزی که باید شعر عاشقانه و احساسی بگوید، روزی هست که باید در آن، در شعر حرف اجتماعی و سیاسی هم بزند. یعنی شاعر باید درباره مسائلی هم که در زندگی خودش و آدمهای اطرافش پیش میآیند و بر اینزندگیها تاثیر دارد، نگاه و نظر داشته باشد.
موسس شهرستان ادب ادامه داد: بهگمانم شاعری زنده است که شاعر همه روزهای اینهفته مثالی باشد. یعنی اگر فقط در یکی از حوزهها متوقف شود، بخشی از واقعیت و حقیقت را ندیده و از آن غفلت کرده است. در همینمثالِ هفته، همانقدر که ممکن است روز شنبه با دیدن زیبایی یکدرخت، متاثر شوم و شعر بگویم، ممکن است روز یکشنبه اتفاقی را در جامعه، یا ظلمی به یکمظلوم را ببینم که برایش شعر بگویم. اینجامعه هم فرقی نمیکند کدام جامعه باشد؛ یا جامعه خودمان است یا جامعه جهانی که اینروزها دیگر بهواسطه رسانهها، اطلاعات زیادی از آن در دسترس ماست. پس شاعری که شعر برایش، امری جدی است، وقتی با یک واقعه طبیعی و یا حادثه اجتماعی روبرو میشود، چون آن را ادراک میکند و چون شاعر است، شعر میگوید و اینطور نیست که فقط برای یار و عشق و ناکامیهایش شعر بسراید. چون شعر، حوزهای نیست که فقط به یک موضوع خاص محدود شود و اگر فردی احساس دارد و شاعر هم هست، بهطور طبیعی با همه موضوعات انسانی درگیر میشود. برای خودم، در همه بیست و چندسالی که نوشتهام، اینطور بوده است.
شاعر، بهنظر من، همین است؛ شاعر آدم همه روزهای هفته است و هیچ حوزهای او را از سرودن معاف نمیکند. البته که آشیانه شعر عشق است، ولی این پرنده برای حفظ آشیانهاش ناچار از پرواز به سمت موضوعات دیگر است. ممکن است من دوست نداشته باشم درباره بعضی از موضوعات کار کنم اما اینموضوعات هستند و بر زندگی ما موثرندمودب گفت: گاهی پیش آمده که یکخبر از رویدادهای داخلی یا خارجی، ماهها من را درگیر خودش کرده است. شعر «بابارجب» را به خاطر میآورم که چندماه درگیرش بودم و بیش از بُعد ادبی اینمثنوی، خود را از لحاظ روحی و روانی درگیر وضعیت قهرمانی مثل شهید بابارجب محمدزاده نانوای عزیز فریمانی که بهخاطر همه ما در جنگ دچار آن حادثه شد میدیدم و چندماهی در خلوت خودم با اینموقعیت درگیر بودم. درنتیجه ضمن اینکه سعی میکردم تجربیات او را درک کنم، کار ادبی شعر را هم با مصرعها و بیتهایی که روزیام میشدند، پیش میبردم. یا همینطور در مورد شهید محسن حججی، شرایط طوری شد که قصه او، جزئی از زندگی خودم شد. چون مثل خیلی از مردم ، درگیر اخبار مربوط به اینشهید شدم اما چون تلاشم این است که شاعر باشم و حساسیت بیشتری دارم و میکوشم ادراک کاملتری از وقایع روزمره داشته باشم، سعی کردم به آنتجربه نزدیکتر شوم و خودم را به آدمهایی که با آنتجربه نسبتی دارند، نزدیکتر کنم. شاعر درباره خیلی از وقایع چنینوضعیتی دارد؛ اجتماعی، سیاسی یا عاشقانه بودنشان هم مطرح نیست. شعری هم که سال گذشته با نام «چاووشی قدس» منتشر کردم، نتیجه درگیریام با نامها و مستندات شهدای مدافع حرم بود. یعنی مقطعی از زندگیام رسید که دیدم چندروزی است درگیر اینآدمها هستم و نتیجهاش همانشعری شد که روزی من شده بود. و الحمدلله آنشعر در زمانی که بهعلت شیوع کرونا، راهپیمایی قدس برگزار نشد، یکحرکتی بود که از من بر میآمد. در عین حال که برای من یک بخش از زیست شاعرانهام بود. این نبود که یک فرایند اداری و دستوری باشد، بلکه درگیری و چالشام شخصی بود. آغاز آن شعر محصول گفتگوهای من با بعضی از دوستانم بود که دوست مشترک من و شهدا هستند
وی گفت: شاعر، بهنظر من، همین است؛ شاعر آدم همه روزهای هفته است و هیچ حوزهای او را از سرودن معاف نمیکند. البته که آشیانه شعر عشق است، ولی این پرنده برای حفظ آشیانهاش ناچار از پرواز به سمت موضوعات دیگر است. ممکن است من دوست نداشته باشم درباره بعضی از موضوعات کار کنم اما اینموضوعات هستند و بر زندگی ما موثرند. وقتی خانه مستضعفی در شهرستانی خراب میشود، شاعر بیتاب و بیخواب میشود. مرتضی امیری اسفندقه، یک کتاب شعر درباره حمله آمریکا به عراق سروده است، این کتاب را خواننده پر از درد مییابد، در عین حال متوجه میشود که شاعر نمیخواهد چنینتجربه دردناکی داشته باشد اما واقعیت مهیب، ناچارش کرده است. و شما وقتی آنکتاب را میخوانید، میبینید امیری اسفندقه در آنکتاب، پا به پای مردم عراق سوخته و گریسته.
اینشاعر در پایان گفت: بههرحال زندگی همین است. یکروزش باران و شکوفه و زیبایی است و روزی هم زشتیها و ناراحتیها و بیرحمیهای بشر را نشانمان میدهد. هر دو هم ما را درگیر خودشان میکنند و ما هم ناچاریم به آنها بپردازیم چون برای زندهبودن و انسان ماندن باید حرف بزنیم و موضع داشته باشیم که گفتهاند: در عشق زنده باید!