این روزها از در و دیوار آرامستانهای کشور غم میبارد. مرگ چقدر نزدیکتر شده است، صدای فریاد کسانی که کرونا عزیزانشان را از آنها گرفته با زوزه باد در هم آمیخته میشود؛ انگار محشر را روی زمین به چشم میبینی. مرگ در این ایام هم آسان شده هم سخت. سخت چون تنهاتر از همیشه هستی و آسان چون یک چشم بر هم زدن، رفتنی میشوی.
اینجا یعنی در آرامستان زنجان، تا چشم کار میکند دیوارههای بتنی سفید است که در کنار هم دهان باز کردهاند و در انتظار طعمههای جدید کرونا هستند. اینجا غوغایی عجیب برپاست؛ قبرهای خالی به سرعت و در چشم بر هم زدنی در حال پر شدن هستند. قبلترها بهانه مرگ زیاد بود، ولی این روزها بهانهها هم کمتر شده و دلیل اصلی وداع از این دنیا، کرونا است. بیماری که به هیچ سنی رحم نکرده و از پیر و جوان تا کودک و نوجوان، همه قربانی آن هستند. روزهای تلخی که شاید هیچیک از آرامستانهای کشورمان طی ۱۰۰ سال اخیر به خود ندیده است.
یکی از کارکنان آرامستان زنجان میگوید: چند سالی است که در آرامستان مشغول کار هستم؛ هر چند مرگ همیشه تلخ است، اما طی این سالها هرگز روزهای به این تلخی را تجربه نکرده بودم.
محمدی با بیان اینکه تلخی این روزها روحیه ما را نیز به هم ریخته است، عنوان میکند: به شخصه روزانه شاید صدبار به کسانی که برای تدفین اموات به اینجا مراجعه میکنند، میگویم که پروتکلهای بهداشتی را حتی بیشتر از آنچه که گفته میشود رعایت کنند، اما برخی اصلا گوش بدهکار ندارند و قطعا همین موضوع سبب خواهد شد طعمه بعدی کرونا شوند.
اوضاع کرونایی این روزهای کشورمان به هیچوجه خوب نیست، این ویروس منحوس نفس بسیاری از هموطنان را به شماره انداخته، بیمارستانها مملو از بیمارانی است که کرونا حتی اجازه نفس کشیدن را نیز از آنها دریغ میکند؛ آنچه که در بیمارستانها بر کادر بهداشت و درمان بیماران میگذرد چنان سنگین و جانسوز است که با دشواری میتوان آن را به رشته تحریر درآورد.
کرونا حتی مرگهای تلخی را برای افراد رقم میزند تا جایی که خانواده متوفیان به تنهایی باید بار این مصیبت تلخ را به دوش کشند. سوگواری در تنهایی را شاید کسانی که در غربت زندگی میکنند تجربه کرده باشند، اما اینگونه تنها حبس شدن در خانهای که تا چند روز پیش همه اعضای خانواده در آن نفس میکشیدند قطعا طعم تلخ دیگری دارد.
غم مرگ با کرونا تنها در تنهایی خلاصه نمیشود. کسانی که نزدیکترین افراد زندگیشان را در این بیماری از دست دادهاند حتی آرزوی در آغوش کشیدن عزیز خود برای آخرین بار را نیز باید با خود به گور ببرند. اینجا حتی صورتهای اموات نیز برای نگاه آخر و خداحافظی آخر کنار نمیرود. اینجا حتی کسی جرات نزدیک شدن به عزیزترین کس خود را که در پارچه سفیدی آرمیده است را ندارد.
آرامستان زنجان این روزها می بانک میهمانان ناخوانده ای است که هنوز فرصت برای بودن داشتند ولی اجل فرصتی به آنها نداد. اجلی که با نام کرونا آمده و انکار حالا حالاها میهمان ما است. آرامستان امروز میزبان زهرا، نادر، پرستو بود اینها فقط کسانی بودند که در آرامستان زنجان آرمیدند.
یکی از متوفیان امروز مادری ۴۵ سالهای بود که بر اثر کرونا فوت شد. مادرش خاک بر سر و صورتش میپاشد و جای چنگ ناخنهایش روی صورت با خون همراه میشود؛ کمی آنسوتر نیز پدر پیری درون خود شکسته و آرام و بیصدا اشکئ میریزد و تنها شانههایش تکان میخورد، این همه ماتم به حدی دردناک است که حتی خورشید نیز توان دیدن آن را ندارد و آرام آرام میرود که چهره حزنآلود خود را از سر آسمان آرامستان بردارد.
کسی که امروز زیر خاک رفت، همان خواهری است که دو هفته پیش در عروسی برادرش مشغول هلهله و شادی بود، عروس به خانه بخت خود رسید، اما چراغ زندگی خواهر برای همیشه خاموش شد، همه اینها را در لابهلای صحبتهای دختر خانواده که حالا او برای مادر لالایی میخواند میتوان متوجه شد.
صبر میکنم تا کمی اوضاع آرامتر شود؛ برای عرض تسلیت سمت دختر خانواده که غم بیمادری امانش را بریده است میروم؛ مژگان با چشمانی اشکبار میگوید: دو هفته پیش عروسی تنها داییام بود هر چه قدر تلاش کردیم که عروسی ساده برگزار شود حریف دایی و مادربزرگم نشدیم.
مژگان ادامه میدهد: پس از عروسی، کمکم علایم کرونا در ما رخ نشان داده و همه ما مبتلا به این ویروس منحوس شدیم و از آنجایی که مادرم بیماری زمینهای داشت در نهایت تسلیم این بیماری شد.
کمی آن سوتر هم فرد دیگری را تازه به خاک میسپارند که به مرگ طبیعی از دنیا رخت بر بسته است، اقوام نزدیک دور قبر جمع شدهاند؛ در این مکان نه خبر از فاصله اجتماعی و نه خبری از رعایت پروتکلهای بهداشتی است و برخی غافل از اینکه ممکن است طعمه بعدی کرونا باشند همدیگر را در آغوش میکشند تا شاید مرهم زخم دل همدیگر باشند.
قدمزنان با دلی غمگین و پاهای ناتوان از رفتن به مسیر خود ادامه میدهم؛ پیرمردی بر سر مزاری نشسته و آرام زیر لب زمزمه میکند: قزیل گول دن دن اولدی/درمدیم دن دن اولدی/من سنن آیرلمازدم/آیرلیق سنن اولدی؛ صدای پیرمرد چنان سوزناک است که بیاختیار گرمای اشک پهنای صورتم را نوازش میدهد.
از تاریخ سنگ قبر پیداست که متوفی همسر پیرمرد است. به بهانه فاتحه خواندن کنار پیرمرد مینشینم؛ از او درباره علت ابتلای همسرش میپرسم وقتی متوجه میشود خبرنگارم برای حرف زدن زخمهای زبان بستهاش دهان باز میکند و میگوید: از وقتی که بچههایم ازدواج کردهاند به رسم عادت هر پنجشنبه گرد هم میآییم. از وقتی که کرونا آمد سعی کردیم که این دورهمیها را به حداقل برسانیم اما در اواسط که اوضاع آرام شد به دعوت دخترم در روز تولد فررندش در منزل ما گرد همآمدیم.
وی با بیان اینکه یکی از نوههایم کمی ناخوش احوال بود که ما پای سرماخوردگی گذاشتیم اما همین باور غلط به قیمت جان همسرم تمام شد، ادامه میدهد: چند روز پس از تولد تست کرونای نوه و همسرم مثبت شد که متاسفانه همسرم جان خود را از دست داد.
در سویی دیگر از این غمخانه، زن جوانی بر سر مزار همسرش نشسته و آرام آرام به قربان چشمان عزیز از دست رفتهاش میرود که او را در این دنیای بیرحم تنها گذاشته است؛ دنیایی که هیچکس به همدیگر و حتی عزیزانشان رحم نمیکنند و تنها در فکر دلخوشیهای لحظهای خود هستند و سراغی از حال و روز سوگواران نمیگیرند. آرام بر سنگ مزارش نگاه میکنم که نوشته شده است:
میرسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی میکند
این حکایتهای غمانگیز تنها گوشهای از غمهای رفته به آرامستانهای زنجان است. قطعا کرونا برای همه آرامستانهای کشورمان هزاران غصه پرغصه ناخوانده و نانوشته را رقم زده که شاید تا سالها نیز به گوش کسی نرسد. پس همه ما باید به این باور برسیم که کرونا هست و تنها کمی غفلت کافی است که ما طعمه بعدی آن باشیم.
این روزها، روزهای سیاه کرونایی کشور ما است؛ بهطوریکه تعداد فوتیهای یکی پس از دیگری رکورد میشکند و در حال حاضر به بیش از۶۰۰ فوتی در روز رسیده است. ۶۰۰ نفری که تنها یک عدد نیستند، بلکه ۶۰۰ خانوادهای هستند که در سوگ عزیزانشان نشستهاند و تنها راه عبور از این موج نیز تسریع در روند واکسیناسیون و همدلی برای رعایت شیوهنامههای بهداشتی است.
بیشتر مراقب خود باشیم تا کرونا بهار زندگیمان را خزان نکند. با اینحال خاطرمان باشد که:
انتهای پیام