افغانستانی‌ها میهمان سفره‌ی کَرَم بهبهانی‌ها/ وقتی که توطئه‌ها ختم به خیر شد

خبرگزاری فارس چهارشنبه 07 اردیبهشت 1401 - 15:28
افغانستانی‌ها میهمان سفره‌ی کَرَم بهبهانی‌ها/ وقتی که توطئه‌ها ختم به خیر شد

خبرگزاری فارس؛ حنان سالمی:  با تمام دل و جانشان کار می‌کردند. با زبان روزه. با لب‌های خشک و هر قدمی که برمی‌داشتند ذکر لبشان «یا حسین» بود. بخار دیگ‌های برنج می‌خورد به صورتشان. یک دیگ. دو دیگ. سه دیگه و تا انتهای سالن پر از دیگ و بخار بود.

ایستادم کنار یکی‌شان. گفتم: «گرم هست. زبان روزه. شعله‌ی گازها و بخار دیگ‌های برنج و خورشت هم قوز بالای قوز. چرا آخه؟ اونم برای» جلوی حرفم را گرفت و سیب‌زمینی‌هایی که توی تابه‌ی بزرگ جلیز و ولیز می‌شد را چپ و راست کرد: «نگو خواهر من، نگو! اونا هم برادرای ما. إن اکرمکم عند الله اتقاکم. این آیه‌ی قرآنه. خدا نگفت بهترین شما، ایرانی‌هان. گفت بهترین شما باتقواترین شمان. حالا من و شما از کجا بدونیم ما باتقواتریم یا اونا؟»

همه می‌دویدند. جا برای وقت تلف کردن نبود. آنقدر با ذوق و شوق دیگ می‌چرخاندند که اگر کسی از بیرون نگاهش به جمعشان می‌افتاد فکر می‌کرد دارند شام عروسی می‌پزند!

هرچه دل بگوید

یک نوجوان سیزده چهارده ساله هم آن گوشه، ته جانش را ریخته بود توی مشت‌هایش تا شعله‌ی گاز را جابه‌جا کند. آقای خراسانی، عکاسمان، که تقلا و صورت سرخ شده‌اش را دید دوربین را خاموش کرد و دوید طرفش. یا علی گفتند و جابه‌جایش کردند. ضبط صدا را فعال کردم و گوشی را گذاشتم روبه‌روی صورتش: «کسی مجبورت کرده؟» با اخم نگاهی انداخت: «چرا عین خبرنگار منافقین سوال می‌پرسی خانم؟» همه از جوابش به خنده افتادند.

عرق پیشانی‌اش را گرفت و شروع به تنظیم شعله کرد: «شما می‌بینی خواهرت ناخوش‌احواله، دستش به دهنش نمیرسه، بعد میری و کمکش میدی، کسی مجبورت کرده یا دلت خواسته؟ اینجا دله که حرف اولو میزنه خانم. دل گفت بمون، می‌مونم. دل گفت برو، می‌رم. الآنم دل میگه زیاد دل دل نکن که هزار تا کار ریخته روی سرمون.»

شما بنویس «عبد»

هر طرف چشم می‌گرداندم ذکر بود و صلوات. یکی از جوان‌ها که از بقیه پر شر و شورتر بود با صدای بلند زیارت عاشورا می‌خواند. سلام را که داد همه‌ی چشم‌ها اشک شده بود. بعد بین حال منقلب همه، با یک قیافه‌ی حق به جانب رفت و ایستاد بالای ظرف‌های یک بار مصرف و با خودکار شروع به نوشتن کرد: «این وعده‌های غذایی به دلیل فشارخون آشپز و زبان روزه‌ی تست‌کننده‌ها از شرایط روحی مساعدی برخوردار نیست. شور بود یا بی‌نمک به بزرگی خودتون ببخشید!»

حاج‌آقا محسن رسولان، مسئول گروه جهادی مسجد حضرت جوادالأئمه بهبهان با خنده زد روی شانه‌اش: «باز شروع کردی..» اما آن جوان سریع دستش را گذاشت جلوی دهانش که «اسممو نگو حاجی. میترسم خانم بنویسه تو روایتش!» حاج‌آقا بغلش گرفت و سرش را بوسید. او هم همان‌طور که ظرف‌ها را می‌چید گفت: «بنویسید عبد، یعنی بنده‌ی خدا. اصلا یه جوری بنویسید که فقط اسم خدا باشه. ما که فقط وسیله‌اییم. وسیله که نباید تو چشم باشه. هیچیم هیچ»

شرشر دانه‌های عرق

چشم‌هایشان سرخ شده بود و دانه‌های عرق شر شر از سر و دست‌هایشان می‌چکید. گفتم: «حاج‌آقا، این بچه‌های گروه شما که جواب درست‌وحسابی به ما ندادن. شما لااقل ما رو دست خالی برنگردون» اشاره داد یک صندلی برایم بیاورند و خودش سرپا ایستاد. هنوز حواسش جمع کارها بود. بعد که انتظارم را دید نفس عمیقی کشید و «یا حسین» گفت: «به زحمت افتادی دخترم. اگه خراسانی گفته بود محال بود اجازه میدادم بیای. خودشم یهویی با دوربینش وسط دیگا ظاهر شد. گفتم «این چیه میلاد؟» گفت «هیچی به خدا. فقط میخوام چنتا عکس یادگاری بگیرم!» اما شما که رسیدی فهمیدم سرمون کلاه رفته.»

عذرخواهی کردم از مهمانیِ ناخوانده‌ام. سری تکان داد و به بچه‌ها اشاره شد دست بجنبانند: «این چه حرفیه بابا جان. شما مهمان آقا امیرالمؤمنینی. حالا امر بفرمایید. چی باید بگم؟» گفتم: «از گروه جهادیتون بگید. از جووناتون. از اینکه چیکار کردید و چرا حالا درگیر این کارید. از همه چی بگید حاج آقا.»

همه هستیم

تک‌تک جوان‌ها و پیرها را به انگشت نشان داد اما اسم نمی‌آورد. گفت: «حق‌الناسه دخترم. راضی نیستن اسمشون بیاد اما اون پیرمردو میبینی که داره برنجا رو میریزه تو آبکش؟ از رزمنده‌های دفاع مقدسه، وجب به وجب تنش جای تیر و ترکشه. یا اون جوون چهارشونه با محاسن مشکی، اون دانشجوی مهندسی برقه، شاگرد اول دانشگاشونه. اونم که داره گوشتا رو میبُره و روضه میخونه مدافع حرمه. خلاصه تو گروه جهادی ما از شیر مرغ هست تا جون آدمیزاد. همه هستیم دخترم.»

_چرا افغان‌ها حاج‌آقا؟

ابروهایش را بالا انداخت و دستی به محاسنش کشید: «تو سیل، بچه‌ها بیست روز رفتن بین مردم. روزی هزار و پونصدتا وعده‌ی غذایی گرم آماده میکردن و تحویل اردوگاهای اطراف حمیدیه میدادن. انگار جنگ بود و هم‌شهریامون دوباره جنگ‌زده. درد بی‌خانمانی میدونی یعنی چی؟ خونه‌هاشونو، آرزوهاشونو، داراییشونو آب برده بود و ما غصه رو تو چشم تک تکشون می‌دیدیم. حالا عین همین درد و غصه رو تو چشم برادرا و خواهرهای افغانمون می‌بینیم.

بهبهان، افغان زیاد هست. کار می‌کنن؛ کارگری. اما دستشون با هزار زور و زحمت به دهنشون می‌رسه. بیشتر هم محله‌های بافت قدیم بهبهان ساکنن. وقتی دیدیمشون دلمون لرزید. مهمون ما هستن. آقا امیرالمومنین (ع) با مهمان چطور رفتار می‌کردن؟ عباشونو زیر پاش می‌گذاشتن. مگه ما شیعه‌شون نیستیم؟»

پیک موتوری آقا

_بچه‌های گروه شدن پیک موتوری برادران افغان! اون محله‌ها رو فقط با موتور میشه رفت. خیلی بالا و پایین داره. کوچه‌هاشم باریکه. کوچه پسِ کوچه. بچه‌ها شده بودند هدهد! می‌رفتند و با خبر اینکه فلان خواهر افغان این گرفتاری رو داره و بهمان برادر افغانمون کارش لنگ اینه برمی‌گشتند. نه اینکه خیلی دستمون وصل باشه اما تا اونجا که می‌رسید گره‌های کورشونو شروع کردیم به باز کردن.

یادم میاد یکی از بچه‌ها تعریف میداد شب نوزدهم که برای یکی از خونواده‌های افغان افطاری برده، مادرِ خونه فقط گریه میکرده. وقتی دلیلش رو پرسیده گفته بوده دو روزه فقط دارن با نون و نمک افطارشونو باز میکنن. امشب داشتن از شدت ضعف از هوش میرفتن که به آقا امیرالمومنین (ع) متوسل میشن و رزقشون به دستشون می‌رسه.

بچه‌های افغان، بچه‌های گروه جهادی ما رو پیک موتوری آقا صدا میزنن! رزق از این بهتر دخترم؟ که تو رو با وجود دستای خالی و گناهکارت پیک آقا امیرالمومنین (ع) بدونن؟»

ختم توطئه‌ها به خیر

_بعد از شهادت روحانی‌ها در صحن حرم رضوی دید مردم بهبهان نسبت به افغان‌ها تغییر کرد؟

با «یا علی» دوید سمت بچه‌ها تا در بلند کردن دیگ‌ها کمکشان دهد. چند دقیقه بعد برگشت: «بوی تند نفاق کم کم به مشاممون رسید. حس کردیم داره توطئه‌هایی میشه. توی شهرستان بهبهان برادرا و خواهرای افغان زیادی هست اما سر فتنه رو دم حجله بردیم و همه نشستیم دور یه سفره، دور سفره‌ی اباالأیتام و لقمه‌مون یکی شد.

دیروز بین ایرانی و عراقی فتنه انداختن اما ما اونور مرزها و در مسیر پیاده‌روی اربعین موکب زدیم؛ پا به پای برادرای عراقیمون و الفتی ایجاد شد که تمام توطئه‌ها رو خنثی کرد. امروز هم خواستن بین ما و برادرای افغانمون جدایی بندازن اما ریشه‌ی اختلافو خشکوندیم. اگه غذایی می‌پزیم نصف نصفه. نصف اون برای خونواده‌های ایرانی و نصف دیگرش برای خونواده‌های افغانی که مهمون بهبهانن.

اگه لباسی توزیع میشه، اگه کفش و کیفی هدیه میشه و اگه خیری هست، خواهر ایرانی و افغانی برای ما یکیه چون مکتب، مکتب امیرالمؤمنینه. من از شما می‌پرسم، مولا وقتی شبونه درِ خونه‌ی نیازمندا میرفت از اونا کیش و قومیت و اعتقادات می‌پرسید؟ منکر و نکیر می‌کرد؟ نه بابا جان. رو میگرفت و تکه نان و خرماشو می‌بخشید، حتی به دشمنش، به ابن ملجم!

حالا این افغان‌ها که دشمن ما نیستن. خبط یه نفرو که نباید پای همه نوشت. راستی برای افطار خدمتتون هستیم. دوست ندارین مهمون سفره‌ی خدام بهبهانی آقا امیرالمومنین (ع) باشین؟»

انتهای پیام/م

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.