«ظاهرا منو نگاه میکرد ولی میدیدم چشمش به این همه کیسه پر از بطری و قوطی بود. چیزی نپرسید البته. کاری نیست که بتونی پنهانش کنی. باید زندگی رو اداره کنم.»
جلوی یکی از همین گاراژها، مردی روی چهارپایه کوتاهی نشسته و با تکه بلندی از گلگیر اسقاطی ماشین کلنجار میرود که فلز و پلاستیک را به زور پیچ گوشتی از هم سوا کند. پشت سرش، داخل گاراژ تاریک، تا جایی که چشم میبیند، انبوهی از خردهتکههای فلزی درهم گره خورده و دیوار دود زده گاراژ، از ترشحات برادههای فلز، میدرخشد. کنار پای مرد، یک تشت بزرگ است پر از تکه شکستههای گلگیر و بطری شیشهای و کابل توخالی. انگار سطل آشغال. مرد همینطور که کله پیچگوشتی را در درزهای گلگیر اهرم میکند تا بست کارخانه را بشکند، میگوید هیچ رقم خرید از غیر آشنا ندارد و هیچ رقم خرید غیر فلز ندارد و حوصله جواب دادن به مامور آگاهی بابت منشا و منبع آهن قراضه و سیم مسی مشکوک هم ندارد. میگوید از علت تعطیلی گاراژهای خرید زباله بازیافتی هم بیخبر است چون نه زباله میخرد و نه از آدم معتاد خرید میکند. مرد چرک و بداخلاقی است که با هر «نمیدونم» که با منت از شکاف لبهایش ول میکند، ابروهایش تاب بیشتری برمیدارد. درنهایت، بدون اینکه دل از گلگیر شکسته و دسته پیچگوشتی بکند، دست چپش را در مسیر جنوب به شمال حرکت میدهد که بروم از بقیه کاسبها بپرسم. دنبال یکی از گاراژهایی میگردم که یادم مانده نبش یک کوچه بود و کف گاراژ، چند پله پایینتر از سطح خیابان بود و وارد گاراژ که میشدی، کف کفشت میچسبید به شیرابه ماسیده به موزاییکها و اولین چشماندازت، دیوارهای دودزده مگس پوش بود و از بوی گند زبالههای تازه نفس، تک سرفه میزدی. گاراژ، هنوز سرجاست.
درگاهش پشت پارچه کثیف ضخیمی در حکم پرده استتار شده. پارچه را پس میزنم؛ این هم شده تعمیرگاه موتوسیکلت. سه موتور هوندای غول پیکر کف گاراژ خواباندهاند و جای پای اضافه نیست. در جواب نگاه خیره مردی که از پشت دخل گردن کشیده و پسر جوانی که از پشت یکی از غولهای هوندا بلند میشود، توضیح میدهم که دنبال گاراژهای خرید بازیافت میگردم و یادم هست این خیابان چند گاراژ داشت. پسر جوان میگوید همهشان با دستور شهرداری تعطیل شدهاند. میگوید زمستان پارسال، ماموران شهرداری آمدند و کرکره همهشان را پایین کشیدند و گفتند از این به بعد خرید و فروش زباله تعطیل. میگوید بعد از آن روز، همه گاراژها شدند یک چیز دیگر؛ تعمیرگاه موتور، خرید ضایعات فلز، فروش قطعات یدکی و.... هر چیزی غیر از خرید زباله بازیافتی. میگوید شنیده که پیمانکار نظافت منطقه، خرید کل زبالهها را کنترات بسته به جای طلبهایی که از شهرداری دارد. همزمان پلیس هم آمده سروقت گاراژهای خرید ضایعات فلزی و دستور داده هیچ گاراژی حق خرید پسماند از افراد مشکوک ندارد و اگر نتوانند ثابت کنند ضایعات فلزیشان را از چه کسی خریدهاند به مالخری متهم میشوند و میروند دادسرا.