علی اصغر با شهادتش مرا به دیدار آقا فرستاد/ نذر مادر ادا شد

خبرگزاری فارس پنج شنبه 08 دی 1401 - 09:30

به گزارش خبرگزاری فارس از شیراز، شهید علی اصغر لری گویینی از شهدای حادثه تروریستی حرم حضرت احمدبن موسی ع است، رهبر معظم انقلاب در دیداری صمیمانه با خانواده این شهید و سایر شهدای حرم شاهچراغ ع از آنان تفقد و دلجویی نمودند، دیداری که تسکین و آرامش را برای خانواده شهدای این واقعه به ارمغان آورد.

خبرنگار فارس در گفت و گو با پدر و مادر شهید علی اصغر لری گویینی حکایت این دیدار شیرین را از آنان جویا شده و به رشته تحریر درآورده است.

علی اصغر در کلام مادر

از دفتر رهبری برای دیدار خانواده شهدای حرم شاهچراغ (ع) با حضرت آقا با ما تماس گرفتند، قبل از رفتن، حس غم توام با شادی وجودم را فرا گرفته بود. ناراحتی از داغ پسرم که کمرم را شکسته بود و شادی از اینکه می خواهم رهبرم را ملاقات کنم. علی اصغر با شهادتش مرا به دیدار آقا فرستاد. در دیدار اول با ایشان که به مناسبت ۱۳ آبان، برخی خانواده شهدای شاهچراغ (ع) با رهبری دیدار داشتند، من نیز حضور داشتم. آخر جلسه بود که حالم بد شد و نتوانستم از نزدیک آقا را ببینم. اما برای بار دوم از ایشان اجازه گرفتم و به حضورشان رفتم‌. عبای آقا را بوییدم و بوسیدم. بعد از این دیدار احساس آرامش و تسکین می کنم.

آقا گفتند مادر شهید علی اصغر کجاست؟ من برخاستم و ایشان از اخلاق علی اصغر پرسید. گفتم پسرم خیلی مظلوم و مهربان بود و خیلی هوایم را داشت. خیلی مادری بود، به من می گفت مامان تو غصه نخور، بگذار بزرگ شوم همه آرزوهایت را برآورده می کنم.

من در ادامه به آقا گفتم اولین بار که متوجه شدم باردار هستم، شیراز بودیم. نمیدانم چه مصلحتی بود که علی اصغر در همین شهر مقدس شهید شد. زمان بارداری به تعزیه علی اصغر امام حسین (ع) رفتم، ماه محرم بود. به طفل شش ماهه ی امام حسین (ع) متوسل شدم و گفتم اگر پسرم سالم دنیا بیاید نامش را علی اصغر می گذارم. نیت کردم پسرم که بزرگ شد عزادار امام حسین (ع) باشد. علی اصغر چهار ساله بود که به او‌گفتم من نذر کردم نام تو را علی اصغر بگذارم تا وقتی بزرگ شدی برای امام حسین (ع) عزاداری کنی. علی اصغر گفت:  چشم مامان، تا وقتی من زنده ام این نذر گردن من است و من انجامش می دهم. برای همین هرسال محرم عزاداری می‌کرد. در آن جلسه من قرآنی به عنوان هدیه از حضرت آقا دریافت کردم که مزین به یادداشتی از ایشان بود.

 شوق زیارت

چندسال پیش علی اصغر را برای زیارت امام رضا (ع) به مشهد بردم. او زیارت را خیلی دوست داشت، خیلی خوشحال و مشتاق حرم بود. پسرم اهورا که کوچکتر بود، شیر می خورد. او را در کالسکه می گذاشتم و به زیارت می بردم. 

علی اصغر، شیراز را بی نهایت دوست داشت. از سه ماه قبل چندین بار از من خواسته بود که او را به شیراز ببرم تا اینکه پدرش او را به زیارت شاهچراغ ع برد.

روح بلند و مهربانی داشت

علی اصغر وقتی در کنار سایر بچه ها بود وسایل و خوراکی هایش را با آنان تقسیم می کرد و با آنها بازی می کرد. احترام بزرگترها را نگه می داشت و حرفمان را گوش می کرد. وقتی در کنارم می آمد، می گفت تو نباید من را بوس کنی. من باید تو را ببوسم. دستش را دور گردنم می انداخت، مرا می بوسید و بعد من او را می بوسیدم.

پرتلاطم در شب واقعه 

حادثه حرم، وقت نماز مغرب و عشا به وقوع پیوسته بود. کسی مرا از این ماجرا مطلع نکرده بود. آن شب تا صبح خواب به چشمانم نیامد. تا صبح علی اصغر جلوی چشمانم بود. مدام به حیاط می رفتم و به داخل خانه می آمدم و گریه می کردم. مادرم می گفت برو بخواب، می گفتم مادر نمیدانم چرا  چهره علی اصغر همش جلوی چشمم است و مدام اشک از چشمم می آید.

حکایت آخرین دیدار

فردای آن روز چند نفر از اقوام به خانه ما آمدند و یکی از آنها گفت اهورا و پدرش در شاهچراغ ع تیر خورده اند. سراغ علی اصغر را گرفتم. گفتند علی اصغر خوب است.

به سمت شیراز راه افتادیم. ورودی شیراز بودیم که به من‌گفتند علی اصغر شهید شده است. خیلی برمن سخت گذشت، اصلا باورم نمی شد. هنوز هم باور نمی کنم. دیشب علی اصغر را در خواب دیدم‌. از بیابانی به یک صحرای خیلی سرسبز آمدیم. اهورا و پدرش هم با ما بودند. من می خواستم از علی اصغر جدا شوم که گفت مامان من هم با تو می آیم.

وقتی با شهدای شاهچراغ ع به زیارت امام رضا(ع )رفتیم، در فرودگاه شیراز علی اصغر را دیدم. او را در کفن بوسیدم و عقب رفتم، چشمانش باز بود. خواهرم می گفت با برگشت تو چشمان علی اصغر هم بسته شد. وقتی برای مراسم چهلمین روز شهدای شاهچراغ (ع) به شیراز رفتم و وارد حرم شدم خیلی بر من سخت گذشت.

نمی دانم چه حکمتی داشت که علی اصغر در آخرین ملاقاتمان چندین بار دستش را دور گردن‌ من قفل کرد و بوسید. به من گفت مامان برای من یادگاری می خری؟ گفتم چشم، برایت می خرم. نمی دانستم دیگر او را نمی بینم. خیلی به او امیدوار بودم‌. من هرجا برای زیارت می رفتم برای سلامت بچه هایم دعا می کردم. هرگاه به امامزاده علی (ع) می رفتم دعای اصلی من راجع به علی اصغر و اهورا بود.

روایت یک ملاقات صمیمانه از زبان پدر علی اصغر

برای بار دوم بود که در۲۹ آذرماه، به دیدار رهبری می رفتم. رهبری درخواست دیدار با خانواده شهدای شاهچراغ (ع) را داده بودند و ما نیز مشتاق ملاقاتی خصوصی با ایشان بودیم. از روز قبل به تهران رفتیم. صبح سه شنبه به حسینیه رفتیم تا اینکه آقا آمدند. ایشان خیلی صمیمانه صحبت می کردند و از تک تک خانواده شهدا سوال می پرسید و می گفت از شهیدتان بگویید و هر خواسته ای که دارید مطرح کنید. 

احساس می کردیم در یک نشست خانوادگی هستیم، چرا که حضرت آقا صحبت های ما را با جان و دل می شنید و پاسخ می داد. قبل از رفتن، خیلی خوشحال بودیم و پس از بازگشت، حس آرامش داشتیم.

حکایت یک‌گفت و گوی صمیمی

من چفیه ای به عنوان هدیه از آقا دریافت کردم. آقا تاکید داشتند که لازم نیست برای  صحبت کردن از جا بلند شوم. در مورد خصوصیات علی اصغر پرسیدند و گفتند هر صحبتی دارید، ما در خدمتیم. من گفتم آقا، پسرم خیلی مهربان و مشتاق زیارت شاهچراغ(ع) بود. ایشان فرمودند شنیده ام خودتان هم مجروح شده اید‌. از چه ناحیه ای؟ گفتم بله هر دو دستم تیر خورده، گفتند وضعیتتان چه طور است؟ گفتم شکر خدا بهترم‌، ولی درد دارم.

سپس به ایشان گفتم نامه ای به شما داده ام که ممنون می شوم پاسخ آن را بدهید. ایشان هم گفتند جواب نامه هایتان را برایتان می فرستیم. ایشان از روز حادثه پرسیدند. من به آقا گفتم می خواستم از فرزندانم پشت اسپیلت مواظبت کنم که یکی از آن ها -علی اصغر- به شهادت رسید. وقتی داعشی چندین بار شلیک کرد، آن دو را برای محافظت روی زمین انداختم که یکی شهید شد.

وضعیت اهورا

علی اصغر همبازی اهورا بود. از این رو، این واقعه از نظر روحی بر اهورا تاثیر گذاشته و شب ها در خواب دندان هایش را به هم فشار می دهد و به نظرم به روانشناس و روانپزشک احتیاج دارد. از لحاظ وضعیت جسمانی خدا را شکر بهتر شده ولی حین راه رفتن کمی می لنگد و نمی تواند بدود. پزشک یک مرمی فشنگ از زیر زانویش بیرون آورد. دکتر چند روز پیش گفت بیش از ۱۰ ترکش هنوز در پای چپ اهورا جامانده است.

آرزوی قهرمانی جهان 

من از شهادت پسرم خوشحالم، می دانم جای خوبی رفته است. اما نمی دانم چگونه با غمش کنار بیایم و اینکه بر من سخت می گذرد. در خانه احساس می کنم علی اصغر کنارم است و کوچک ترین خاطراتش هم برایم زنده می شود. علی اصغر لیاقت شهادت را داشت. همیشه دوست داشت قهرمان جهان شود و قهرمان شد. می گفت دوست دارم با آدم های بد و دزدها بجنگم و پول ها را از آنان بگیرم و به صاحبانشان برگردانم. وقتی می پرسیدم بعد با آدم بدها چه می کنی؟ آن قدر مهربان بود که می گفت رهایشان می کنم. 

 مراسم چهلمین روز

مردم از مراسم روز چهلم شهید خیلی استقبال کردند. مراسم تلاوت قرآن و مداحی و سینه زنی در حسینیه روستای چاقوسکی برگزار کردیم و سرهنگ دستوری فرمانده سپاه سیرجان سخنران مراسم بود. سپس بر سر مزار شهید رفتیم و آنجا هم مراسم مداحی برپا بود. اکنون نیز هفته ای چند بار به گلزار شهدا برای زیارت علی اصغر می روم‌. 

صیانت از خون شهیدان

مردم سیرجان، کرمان، شیراز و مشهد در مراسم شهدای شاهچراغ (ع) سنگ تمام گذاشتند. از همه مردم تشکر می کنم. ملت ما باید پیوسته در خط اسلام باشند تا خون شهیدان پایمال نشود. ما آزادی داریم و حجاب و پوشش مایه عزت و افتخار ماست. همه آزادند، در خیابان ها هم آزادی وجود دارد. اگر مسئولان همت کنند و برای سامان گرفتن اوضاع اقتصادی تلاش کنند، همه چیز درست می شود.
لازم می دانم از کادر درمانی که به مجروحان حرم رسیدگی نموده و از جان و دل برای بهبودی آنان زحمت کشیدند، تشکر و قدر دانی کنم. پرستاران بیمارستان مسلمین در شب حادثه برای من و اهورا زحمات فراوانی کشیدند که من هرگز محبت و لطف آنان را فراموش نمی کنم.

پایان خبر/

منبع خبر "خبرگزاری فارس" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.