نجف دریابندری؛ به یاد نویسنده و مترجمی که مثل چشمه می‌جوشید

عصر ایران دوشنبه 15 اردیبهشت 1404 - 14:11
تصور کنید! ما از نثر سیروس علی‌نژاد حظ می‌کنیم بس که خوب و شیوا و درست می‌نویسد. آن وقت او می‌گوید من بلد نیستم به خوبی نجف بنویسم! حالا ببیند نجف دریابندری چه خوب می‌نوشته! 

   عصر ایران؛ مهرداد خدیر- ۵ سال پیش مترجم و نویسنده خوش‌ذوق ایرانی در فضای کرونایی بهار 99 درگذشت و همین مانع آن شد که به یاد نجف دریابندری مراسم درخوری برپا شود.

   با این حال رسانه‌ها در حق او کوتاهی نکردند. این روزها که نام دو بندر ( بندر عباس و بندر بوشهر) به خاطر یک فاجعه و یک فستیوال سر زبان‌هاست از مردی که زاده و بالیده جنوب و اهل دریا و بندر بود باز هم باید گفت. از عمو نجف که دریابندری بود. از کسی که به فلسفه بسنده نکرد و کتاب آشپزی‌یی نوشت که خیلی ها خیال می‌کردند تشابه اسمی است و چنان مقبول و مطبوع افتاد که کتاب رزا منتظمی را هم پشت سر گذاشت.

   دکتر شفیعی کدکنی او را  «مصداق راستین روشن‌فکر ایرانی» و می دانست و دکتر محمد علی موحد تعبیر نظامی را درباره او به کار برد: آن استادِ خود‌کِشته و خود دِرَویده و کباب از رانِ خود خورده.  
 
۲۰ نکته را که درباره این نویسنده و کنش کر بزرگ فرهنگی در این ۵ سال نوشته یا ننوشته ام در زیر می آورم:

 1. حزب توده؛ تا نام این حزب می‌آید غالبا به یاد ارتباط با اتحاد شوروی و اعترافات رهبران آن پس از انقلاب یا رفتارشان در مقابل دکتر مصدق و اصطلاح یا اتهام «توده نفتی» می‌افتیم.
 
   اما نباید فراموش کرد که این حزب در مقطعی پایگاه روشنفکرانی بوده که با نگاه فرهنگی و آرمان‌خواهانه سراغ آن رفتند و البته در این ایستگاه توقف نکردند و راه خود را پیمودند.

    نام‌هایی چون نیما یوشیج، عبدالحسین نوشین، جلال آل‌احمد، احمد شاملو ، مهدی اخوان ثالث و همین نجف دریابندری در این شمارند. منتها هر که فاصله گرفت خود را بالا کشید و هر که ماند و به نگاه حزبی محدود و محصور شد فرو رفت و این قاعده البته استثنایی هم دارد و آن همانا هوشنگ ابتهاج یا سایه است که توده‌ای ماند. نجف اما از زندان که آزاد شد روح خود را هم آزاد کرد.

با این حال باید گفت اگر سر و کار اینان با تشکل و تفکر سامان یافته در حزب توده نیفتاده بود، آنی نمی شدند که شدند و بحث ایدیولوژی هم نبود. کار اجتماعی و نگاه متفاوت بود. کمترین تأثیر این بود که آدم های منضبط و بسیار پرکار و کوشایی شدند.

2. حکم اعدام؛ حکم اولیه نجف دریابندری پس از بازداشت سال 1333 اعدام بوده است. بعد اما این حکم به حبس ابد و سپس 15 سال تقلیل یافت و پس از 4 سال آزاد شد.

این در حالی است که رفیق شفیق او - مرتضی کیوان- را همان سال 1333 اعدام کردند.

مخالفان حکم اعدام (بحث قصاص نفس، جُدا) می‌توانند به همین فقره استناد کنند که اگر نجف دریابندری سال 1333 اعدام شده بود 65 سال بعد از آن چگونه این همه تولید و فعالیت فرهنگی صورت می‌پذیرفت؟ حال آن که در 65 سالی که پس از آن زیست، سیب زندگی او صدها چرخ خورد و از جمله این که رییس دادگاه صادر کننده حکم اعدام افسران حزب توده در فروردین 58 اعدام شد.

از حزب توده دور شد و 17 سال با مؤسسه فرانکلین همکاری کرد که درست نقطه مقابل عقاید چپ فعالیت می کرد و سرانجام مترجم «تاریخ فلسفۀ غرب» برتراند راسل با مخاطب خاص، دو جلد کتاب مستطاب آشپزی را هم با مخاطب عام نوشت.

3. مرتضی کیوان؛ الگوی زیست انسانی و اخلاقی و مهربانی «عمو نجف» - لقبی که شاملو برای او ساخته بود- بی تردید مرتضی کیوان بوده است. تا جایی که خانم فهیمه راستکار (همسر دریابندری) گفته بود بعد از 50 یا 60 سال هنوز هم نام تا مرتضی کیوان می آید، چشم‌های او خیس اشک می‌شود.

  احمد شاملو هم یکی از اشعار جاودانۀ خود را به یاد کیوان سروده است. مرتضی کیوان، نظامی نبود اما همراه افسران حزب توده در دادگاه نظامی محاکمه و در مهر 33 اعدام شد.
  نجف دریابندری در کتاب «یک گفت‌و‌گو» که گفت‌و‌گوی مفصل و بسیار خواندنی اوست با ناصر حریری و نشر کارنامه آن را منتشر کرده به زیباترین و احساسی‌ترین شکل ممکن دربارۀ مرتضی کیوان سخن گفته است.

4. همسر همراه؛ ازدواج اول دریابندری با این که دو فرزند از آن داشت نپایید و با ازدواج دوم با فهیمه راستکار که خود اهل هنر و سینما بود به ساحل آرامش رسید و توانست باقی عمر را یک سر صرف نوشتن و خواندن کند. نقش زنانی از این دست را نمی‌توان فراموش کرد.

زنانی که می دانند همسر آنان نمی‌تواند تنها در خدمت خانواده باشد و مأموریتی اجتماعی هم دارند و بیهوده نیست که احمد شاملو آیدا را «پرستار» می‌خواند؛ به دو معنی شاید. هم برای ابراز عشقی در حد پرستش و هم توصیف زنی که او را تر و خشک می‌کرد و از مُغاک به درآورده بود.

5. زبان فارسی؛ دریابندری مترجم بود و از انگلیسی به پارسی برمی‌گرداند اما نه آن که تنها انگلیسی بداند که فارسی را بسیار نیکو می دانست. زبانی روان و زیبا و خلاقانه داشت و به ترجمه بی دخل و تصرف، رنگ تألیف می زد و در واقع بازآفرینی می‌کرد و به همین خاطر خواننده لذت می‌برد.

بدون تردید یکی از دلایل کتاب ناخوانی در دهه های اخیر وفور مترجمان بیگانه با زبان فارسی است که با ظرایف زبان مقصد نآشنایند و با سعدی و حافظ و مولانا و فردوسی دم خور نیستند و شگفتا که حاضر نیستند نقص و ضعف خود را به یاری ویراستاری دانا بپوشانند و بر فارسی ندانی و پرت نویسی شان اصرار دارند.

شدت علاقۀ دریابندری به زبان پارسی چنان بود که چون نثر «بوف کور» صادق هدایت را نمی‌پسندید آن را اثری منحط می دانست. آری، فارسی را باید درست نوشت و او درست می نوشت و بر این گمانم که این بلا به جان برخی روزنامه‌نگاران ما هم افتاده و ناتوانی خود را ازدرست و به زبان معیار نوشتن این گونه توجیه می‌کنند که در عصر کامپیوتر و فضای مجازی دنیا تغییر کرده است!

حال آن که اتفاقا نجف دریابندری در زمرۀ نخستین نویسندگان و مترجمان ایرانی بود که از کامپیوتر استفاده کرد. کامپیوتری که از نیویورک خریده بود. اما قرار نیست فناوری جای روان‌نویسی را بگیرد. موبایل و کامپیوتر ابزارند و جای قلم و دفتر را می گیرند نه جای سواد و دانش را.

6. خود آموختگی؛ دریابندری دانشگاه نرفته و حتی دبیرستان را هم تمام نکرده بود. حس می‌کرد مدرسه وقت او را تلف می کند و از این نظر مانند شاملو بود. اما مگر مترجم بزرگ دیگر – محمد قاضی- دانش آموختۀ دانشگاه بود؟

رضا سید حسینی و مصطفی رحیمی هم اگرچه دانشگاه رفته بودند اما یکی در رشتۀ فنی و دیگری در حقوق قضا درس خوانده بودند. عجبا از این سیستم آموزشی که هر که از آن بیرون رفته یا رشتۀ دانشگاهی را ادامه نداده شکوفا‌تر شده است!

7. ماندن و نرفتن؛ او می توانست مانند برخی هم‌حزبی‌های سابق رهسپار آلمان شرقی شود اما نرفت و ماند. بعد از انقلاب هم ماند. عمو نجف نیز مصداقی از این سخن رفیق خود شاملو بود که: «چراغم در این خانه می‌سوزد، آبم از این کوزه ایاز می‌خورد.»

8. طنز پردازی؛ بزرگان فرهنگ و ادب ما نگاهی طنزپردازانه به زندگی داشته‌اند. در کار بسیار جدی بوده‌اند اما خود زندگی را جدی نمی گرفته‌اند. نجف هم اگر می‌خواست تلخ زندگی کند 90 سال دوام نمی‌آورد و با این که دوست مهدی اخوان ثالث بود بر او نقد داشت که چرا تا مرز افسردگی رفته است.

بارها گفته بود نقشۀ از پیش طراحی شده ای برای زندگی ندارد و زیبایی زندگی در سیال بودن آن است. وقتی هدف خاصی را تعیین می کنی و به آن نمی رسی افسرده می شوی اما هنگامی که در زندگی شناوریم هیچ اتفاقی را شگفت آور نمی دانیم. چه زندان باشد چه منصبی گرفتن. چه ازدواج چه طلاق. چه شهرت چه خانه نشینی.

9. معادل سازی؛ دریابندری به برابرسازی پارسی بسیار بها می داد و منتظر فرهنگستان نمی‌نشست و خود می‌ساخت. قبل از آن که واژۀ «ساز و کار» در مقابل «مکانیسم» ساخته شود او در نوشته های خود «ساختکار» را به کار می‌برد.

یا «شفیرگی» به جای «لاروی» .البته در شگفتم که چرا به جای «‌آشپزی» از واژۀ «‌خورش‌گری» که بارها در شاهنامه آمده بهره نبرده است. [فردوسی هزار سال پیش واژۀ «خورش‌خانه» را به کار می‌برد و ما امروز می‌گوییم رستوران!]

10. روح زندگی؛ دریابندری شاعر نبود اما شاعرانه زیست و شاعرانه می‌نوشت زیرا به دنبال روح زندگی بود. اگر اخوان ثالث از سوسیالیسم شروع کرد و به آنارشیسم رسید و بعد به ناسیونالیسم گرایش یافت و مزدک و زرتشت را درهم آمیخت و «مزدشت» را ابداع کرد دریابندری همواره دنبال روح زندگی بود ولو در کتاب مستطاب آشپزی باشد و دنبال نقش ایرانی بود و گفت هر مکتب آشپزی رنگی دارد و رنگ آشپزی ایرانی زرد و نارنجی است.

11. منتظر نماندن؛ نویسنده نباید منتظر بماند و خود باید دست به کار شود. کتاب مستطاب آشپزی دریابندری یک نمونۀ اعلا برای این توصیف است.

هم از شر سانسور رها شد و هم کتاب به فروش بسیار خوب در حد چاپ‌های متعدد دست یافت و یک منبع مالی برای گذران بهتر زندگی شد و هم به خانه های ایرانیان بیشتری راه پیدا کرد. نویسنده حرفه ای راه خود را پیدا می کند. نوشتن نشد ترجمه، بزرگسال نشد کودکان، فلسفه نشد آشپزی! دو سه ماه پیش این کتاب را برای اهدا به عزیزی با قیمت نزدیک به سه میلیون تومان خریدم. روزی که دریابندری شروع به نوشتن این کتاب کرد قیمت یک آپارتمان در تهران کمتر از سه میلیون تومان بوده است!

12. انتخاب های درست؛ مترجمان خوب هر کتابی را دست نمی‌گیرند. یا ذائقه مخاطب را می‌شناسند یا او را هدایت می‌کنند. در نسل بعد او  بیژن اشتری سراغ چهره‌های مشهور چپ رفته و ذائقه مخاطبان را می‌شناسد. نام نجف دریابندری روی کتاب کافی است تا اطمینان کنیم بی دلیل این کتاب را ترجمه نکرده است.

13. روشنفکر ایرانی؛ در این سال‌ها هر چه توانسته‌اند نثار روشنفکران کرده‌اند. انگار آدم‌هایی بهانه جو و تلخ و دور از خانواده‌اند که دست آخر هم خودکشی می‌کنند و نماد روشنفکری ایرانی در ذهن خیلی‌ها صادق هدایت است. زن نمی‌گیرد، از وطن می‌کوچد و دست آخر خودش را می‌کشد چون از اصلاح و تغییر در جامعه ناامید می‌شود.

انگار تعمدی هست که صادق هدایت به عنوان یگانه نماد معرفی شود و تازه به جای 50 سال زندگی او و اثاری با شهرت جهانی تنها بر نوع مرگ او انگشت می‌گذارند در حالی که مثلا دربارۀ ارنست همینگوی از کتاب های او گفته می شود نه خودکشی او و در سراسر جهان کم نیستند چهره های مشهوری که با مرگ خودخواسته از دنیا رفته اند.

نجف دریابندری اما در همین خاک مُرد. شاد و سرخوش. اگر همسرش کنار او نبود به خاطر این بود که او زودتر رفته بود. به جای مرثیه سوگ، کتاب آشپزی نوشت و در آن از رنگ غذای ایرانی گفت که زرد و نارنجی است و از طعم آن و کوشید مردمان مرکز ایران را با ماهی‌های شمال و جنوب آشتی دهد.

یا پای شاملو را از زانو بریدند اما زانوی نداشته را از سر غم بغل نگرفت. بلکه در همان حال هم ترجمه «دُن‌آرام» را از سر گرفت. کی گفته همه مأیوس‌اند؟ اگر بگذارند اتفاقا زندگی کردن را خیلی هم خوب بلدند. چندان که عشق و عاشق شدن را خوب می‌شناسند و محافل دوستانه گرمی دارند.
 
14. باز هم زندگی؛ هر چند تفکر حاکم بر صدا وسیما روشنفکران مستقل و عرفی ایران را برنمی‌تابد اما مانند گذشته و به روش کیهان فحش نمی‌دهند البته بایکوت می کنند. در این فقره اما 5 سال قبل شبکۀ چهار سیما در اقدامی درخور تحسین اقدام به بازپخش آن قسمت از برنامۀ «باز هم زندگی» - ساختۀ بیژن بیرنگ و بهروز بقایی- کرد که به کتاب «مستطاب آشپزی» اختصاص داشت و نجف دریابندری و فهیمه راستکار به آن دعوت شده بودند و صحبت می کردند.

شبکه چهار البته پربیننده نیست ولی در رسانه‌ها خبررسانی شده بود و مجال تماشای برنامه در بازپخش روز بعد هم فراهم آمد. شبکه های مجازی مثل امروز گسترده نبودند تا بازنشر کنند.

15. سیاسیون و فرهنگ؛ پیام‌ها و واکنش‌های شخصیت‌های فرهنگی قابل انتظار بود. اما از چهره‌های سیاسی چندان احساسی ابراز نشد. از دو حال خارج نیست: یا اهل کتاب نیستند و نمی‌شناسند یا می‌شناسند و ملاحظه می‌کنند و در هر دو حالت پسندیده نیست.

16. در حیات و نه ممات؛ دریابندری از این نظر بخت‌یار بود که در حیات به قدر کافی از او تجلیل شد. مجله «بخارا» در این امر پیشگام است و صبر نمی‌کند تا فرد از دنیا برود و در حیات مفاخر فرهنگی در شب‌های بخارا برنامه‌ای به آنان اختصاص می دهد. مجله «کتاب هفته» هم در آذر 93 ویژه‌نامه‌ای برای او تدارک دید با این نگاه: چو بر خاکم بخواهی بوسه دادن، رُخم را بوسه ده که اکنون همانیم.

عکس روی جلد شماره نوروز 94 و چهرۀ سال 93 ماهنامۀ «تجربه» هم به نجف دریابندری اختصاص داشت با مطالبی خواندنی دربارۀ او خصوصا نوشته‌ای از فرزندش سهراب. بنا‌بر این در حیات هم از او فراوان یاد شد و در اقدام رسمی نیز سازمان میراث فرهنگی در سال 1396 نام او را به عنوان گنجینه انسانی ثبت کرد.

17. جای خالی ؛ با این همه تصور کنید تلویزیون در برنامه‌هایی چون «دورهمی» به جای دعوت از امثال سحر قریشی که سواد عمومی ندارند یا حرفی برای گفتن ندارند و تنها به خاطر وجاهت چهره و  رخساره های زیبا یا بازی در یک سریال، مشهور شده‌اند از آدم هایی مثل دریابندری دعوت می‌کرد. آیا مردم با اینان بیشتر آشنا نمی‌شدند؟

رامبد جوان البته در برخی از برنامه های «خندوانه» کوشید صاحبان فکر را دعوت کند ولی مستمر نبود.
تلویزیون را ببین که حالا همان دورهمی و خندوانه را هم ندارد و تنگ نظری شان کار را به جایی رسانده که علی درست کار مجری برنامه های مذهبی هم تازگی ها گفته دیگر تلویزیون تماشا نمی‌کند.

18. غلط گیران؛ در یکی از کانال‌های تلگرامی خواندم که مترجم صاحب‌نامی برخی از غلط‌های ترجمه‌ای دریابندری را در گذشته های دور یادآور شده است. اما او در زندان ودر 25 سالگی تاریخ فلسفه غرب را ترجمه کرده بود و بعد این همه سال و با دست‌رسی آسان به اینترنت و فرهنگ‌نامه های مختلف معلوم است که می‌شود خرده گرفت.

این روحیه را تا اندازۀ قابل توجهی مرحوم سید جواد طباطبایی با نوع خرده‌گیری‌هایش به داریوش آشوری باب کرده بود. فردی چنان نوشته بود دریابندری هشت کلاس بیشتر سواد نداشت که انگار نجف مدعی دکتری بوده است و انگار این همه دکترِ تولید شده در بنگاه‌های مدرک فروشی چه گُلی به سر فرهنگ این مملکت زده‌اند!

19. پاتوق های فرهنگی؛ پیش‌ترها این گونه نویسندگان و روشنفکران پاتوق‌هایی و محفل‌هایی داشتند و امکان ارتباط جوانان با آنان فراهم بود. اکنون اما جوانی که از شهرستان به تهران می‌آید چگونه می‌تواند با نویسنده یا هنرمند مورد نظر خود دیدار مستمر داشته باشد اگر نخواهد در خانه مزاحم او شود؟

جا دارد شهردار تهران درهای فرهنگسراها یا فرهنگسراهای مشخصی را برای این گونه دیدارها بگشاید. نگران زخم و طعن هم نباشند چون این کار را هم نکنند مدام طعنه می‌زنند.
شهرداری تهران در دوره کنونی البته به موضوعات دیگری سرگرم است ولی انصافا خانه روزنامه نگاران شهر معماری و محیط جذابی دارد. فارغ از تعلقات و گرایش ها پاتوق های عمومی باید گسترش یابد. نمی شود درِ خانه نویسنده رفت.

20. مؤسسۀ فرانکلین؛ سرانجام این که روزنامۀ کیهان طبق عادت مألوف نجف دریابندری را به دو سبب یا اتهام می‌نواخت: اول این که 17 سال با شاخۀ تهران مؤسسۀ فرانکلین همکاری می‌کرده و دوم این که بعد از انقلاب یک چند عهده دار سردبیری نشریه جبهۀ دموکراتیک ملی بوده است. هیچ یک البته مخفی نبوده و کارهایی علنی بوده‌اند و نشان گر تعهدات اجتماعی او اما می‌توان از خودشان پرسید:


با این همه بودجه و امکانات و دبدبه و کبکبه که بسیار بیش از فرانکلین آن زمان است چند تا نجف دریابندری تحویل داده اید؟

گفت‌و‌گوهای علی نژاد

برای این که این نوشته ازآنچه همان سال 99 یا بعدتر در این تارنما نوشتم متمایز باشد این اشاره ضرورت دارد که سال پیش ( 1403) کتاب بسیار خواندنی «یک پرتره و سه گفت‌و‌گو» درباره نجف دریابندری منتشر شد که برگرفته از نشست‌های روزنامه‌نگار صاحب‌سبک - سیروس علی‌نژاد- با اوست؛ کتابی به معنی واقعی کلمه شیرین و حاصل مصاحبت یک شمالیِ اهل قلم با یک جنوبیِ اهل قلم.  

نجف دریابندی

علی‌نژاد گفت‌وگوی اول این کتاب را پاییز ۱۳۸۱ و بعد از سکتۀ مغزی نجف دریابندری شروع می‌کند که به گفتۀ خودش با صفدر تقی‌زاده با انجام این گفت‌وگوها و طرح پرسش‌ها تلاش داشتند به بازیابی حافظۀ دریابندری کمک کنند و هم او را سرگرم کنند تا بتواند بیماری خود را فراموش کند.

دریابندری در این گفت‌وگو می‌گوید پدرش در آبادان با پدر ایرج پارسی‌نژاد رفاقت داشته:

 «پدرم هر چه پول داشت دست او بود. پدرم هیچ پول سرش نمی‌شد. این‌ها آن زمان خیلی پول درمی‌آوردند. پدر پارسی‌نژاد باعث می‌شود که ما خانه‌ای در آبادان داشته باشیم و اِلا اگر دست پدرم بود اصلاً نمی‌ساخت». دریابندری دربارۀ تحصیلاش هم می‌گوید: «من در مدرسۀ رازی تا سوم دبیرستان درس خواندم، بعدش دیگر درس نخواندم. رفتم شرکت نفت کارمند شدم. بعد البته دورۀ سه سال بعدی را در کلاس‌های شبانه خواندم اما در امتحان تجدید شدم و دیگر هم امتحان ندادم. شرکت نفت کار می‌کردم و دیگر احتیاجی نداشتم که امتحان بدهم». در ادامه هم دربارۀ چگونگی یادگیری خودآموز انگلیسی می‌گوید: «یک سالی توی ادارۀ کشتیرانی شرکت نفت کار می‌کردم… طبعاً من کارمند خوبی نبودم. حواسم دنبال چیزهای دیگری بود. در این ضمن بعد از مدرسه شروع کردم به انگلیسی خواندن. پیش خودم انگلیسی یاد گرفتم اما هیچ‌کس باور نمی‌کرد که من انگلیسی بلدم… سینمای شرکت نفت آن موقع فیلم‌های زبان اصلی می‌گذاشت. هر فیلمی را دو سه بار می‌دیدم و مقدار زیادی از بر می‌کردم. داستان انگلیسی خواندن من چیز عجیبی بود. توی مدرسه درس انگلیسی من خوب نبود. تجدید شدم. شاید هم برای تجدیدی شروع کردم به خواندن انگلیسی و بعد دیگر دنبالش را گرفتم… بعد از آنجا [ادارۀ کشتیرانی] مرا منتقل کردند به جایی که اسمش بود «سیمنز کلاب»، باشگاه ملوانان. آنجا جای جالبی بود. برای این‌که ملوان‌ها بودند و من بیشتر انگلیسی حرف زدن را آنجا یاد گرفتم». دریابندری مدتی بعد به ادارۀ و انتشارات شرکت نفت می‌رود و با ابراهیم گلستان و محمدعلی موحد هم‌کار می‌شود: «در روزنامۀ آبادان [شرکت نفت] اخبارش را ترجمه می‌کردم و بقیۀ اوقات هم به مسخره‌بازی ادامه می‌دادم تا این‌که مرا گرفتند».

 
   اما کمتر از ۱۰ روز بعد آزادش می‌کنند ولی مدتی بعد با لو رفتن ارتباطاتش باز هم بازداشت می‌شود و ابتدا به اعدام محکوم شد و بعد با یک درجه تخفیف به حبس ابد محکوم می‌شود و بعد از یک سال هم به تهران منتقل می‌شود و ۴ سال را در زندان قصر می‌گذراند و در این مدت تاریخ فلسفه غرب برتراند راسل را ترجمه می‌کند. دریابندری بعد از آزادی از زندان به شرکت «گلستان فیلم» می‌رود و به گفتۀ حدود ۸ ماه آنجا کار می‌کند و بعد به انتشارات فرانکلین می‌رود.

دربارۀ این مقطع می‌گوید: «مقدار زیادی فیلم ترجمه کردم. دو سه بار به جنوب رفتم. منتها با گلستان اختلاف پیدا کردم. ضمناً موسسۀ گلستان به ‌نظرم خیلی جدی نیامد. تق‌ولق بود و در عمل معلوم شد که گلستان نقشه‌های دیگری داشته. باز دوباره دنبال کار گشتم. دوباره رفتم پیش پیرنظر. گفتم این گلستان دارد بساطش را جمع می‌کند، خلاصه جای من نیست. ببین می‌توانی در شرکت نفت برای من کاری بکنی؛ چون آنجاها آشنا داشت. گفت اصلاً یادم نبود، تو بیا برو فرانکلین؛ من همایون صنعتی‌زاده را می‌شناسم و رفیق من است… رفتم پیش صنعتی‌زاده. او هم گفت که کارها را ببر خانه انجام بده تا من ترتیب کارها را بدهم. چند ماه دیگر رفتم آنجا دیدم نامه‌ای نوشته به سازمان امنیت که چنین کسی هست و ما می‌خواهیم استخدامش کنیم. از سازمان امنیت هم جوابی آمده بود که استخدامش بلامانع است اما مواظبش باشید… وقتی من به فرانگلین رفتم فتح‌الله مجتبایی، منوچهر انور و علی‌اصغر مهاجر آنجا بودند. من از همه کوچک‌تر بودم. چندی مهاجر وردست صنعتی‌زاده شد، انور هم اختلافاتی پیدا کرد و رفت. مجتبایی هم از آنجا رفت به هند و پاکستان. خلاصه من ماندم آنجا و شدم دبیر موسسۀ انتشارات فرانکلین. ۱۰-۱۵ سال آنجا کار کردم».
 
    گفت‌وگوی دومی که در این کتاب آمده گفت‌وگویی است که علی‌نژاد با دریابندری برای مجلۀ «آدینه» انجام داده بود. علی‌نژاد در آغاز آن داستانش را روایت می‌کند و می‌گوید: «وقتی در «آیندگان» بودم تا زمان «آدینه»، گفت‌وگوها را به گفت‌وگوشونده نشان نمی‌دادیم و فکر می‌کردیم در متن گفت‌وگو دست می‌برد و این کار خیلی بدی است. درحالی که بعد از انقلاب، فکر کردم کار درست این است که مصاحبه‌ها را نشان بدهیم، ما که نمی‌خواهیم سرش کلاه بگذاریم. خودش با دقت تمام ببیند، اگر چیزی را نادرست گفته درست کند، یا اگر چیزی را ناقص گفته کامل کند، یا چیزی را که دلش نمی‌خواهد بردارد، چه اشکالی دارد! بنابراین گفت‌وگو را برای نجف بردم تا نشان بدهم، چند صفحه‌ای خواند و گفت اجازه می‌دهید ۴۸ ساعت پیش من بماند؟ گفتم اشکالی ندارد، بماند. ۴۸ ساعت بعد رفتم گفت‌وگو را از نجف بگیرم. اتفاق جالب اینجاست؛ دیدم تمام نوشتۀ من را کنار گذاشته و خودش نشسته با خودکار آبی روی کاغذهای کاهی همۀ مصاحبه را از اول نوشته است. خیلی به من برخورد، ما خودمان نویسنده‌ایم و ادعا داریم! از در خانه‌اش که بیرون آمدم فکر کردم اصلاً این مصاحبه را چاپ نمی‌کنم. به مجله که رسیدم گفتم حالا نگاهی کنم، چه اشکالی دارد. نگاه کردم دیدم عجب گفت‌وگویی نوشته، من هرگز بلد نیستم به این خوبی بنویسم. این گفت‌وگو چنان چابک و خوش‌خوان و منطقی پیش رفته بود که حظ کردم، گفتم برویم پیش نجف یاد بگیریم. این‌طوری گِل من با او گرفت و از آن به بعد با نجف رفت‌و‌آمد پیدا کردم». 

    تصور کنید. ما از نثر سیروس علی نژاد حظ می کنیم بس که خوب و شیوا و درست می‌نویسد. آن وقت او می‌گوید من بلد نیستم به خوبی نجف بنویسم. حالا ببیند نجف دریابندری چه خوب می‌نوشته! 
  
* طرح از هادی حیدری

منبع خبر "عصر ایران" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.