عصر ایران؛ جواد لگزیان- «اولی، کلید انداخت، در را باز کرد و رفت تُو، پشت سرش جوانکی سراسیمه داخل شد و کلاهش را ناشیانه برداشت. لباسی زمخت بر تن داشت که بوی دریا می داد، و خوب معلوم بود که با وارد شدن به این تالار بزرگ، خودش را گم کرده است. نمی دانست کلاهش را چه کار کند؛ داشت می چپاندش توی جیب کتش که اولی از دستش گرفت. این کار را آرام و طبیعی انجام داد، و جوان دستپاچه، از همراهش تشکر کرد. پیش خود گفت: اون می دونه که چه کار باید کرد. نمیذاره دست از پا خطا کنم.»
در سانفرانسیسکوی اوایل سده بیستم ملوانی پاکباز به نام مارتین، دل به زنی زیبا از خانوادهای ثروتمند به نام روت می سپارد. مارتین از روت دو سال مهلت می خواهد تا به سطح ثروت خانواده او برسد و در این فرصت نویسندگی پیشه می کند؛ اما هنگامی آثار مارتین به اقبال عمومی دست پیدا می کند که مارتین اقبال عاشقی را از دست داده و روت با نامه بدرود از او جدا شده است.
مارتین که بودن برایش معنایی متفاوت از منفعت دارد، در صفحات بعدی زندگی نه به روت که به دریا دل می سپارد...چرا که «در این جهان هر کاری ممکن است به بیراهه بکشد اما عشق به بیراهه نمی کشد. تیر عشق به خطا نمی رود، مگر آن که عاشق آدمی ضعیف باشد و در نیمه راه ضعف کند و پایش بلغزد.»
جک لندن در اتاق کارش
نویسنده جاودان این رمان بیهمتا، جک لندن در سال ۱۸۷۶ دیده به جهان گشود و در نوجوانی با قایق یک دکله کوچک خود دل به دریای زندگی زد.
جک سریع دبیرستان را پشت سر گذاشت و پس از شش ماه تحصیل در دانشگاه در جستوجوی طلا رهسپار آلاسکا شد.
جک لندن با دنیایی از ایدههای نو برای نوشتن از سرزمین برفها بازگشت و آوای وحش، سپید دندان، گرگ دریا و پاشنه آهنین را آفرید.
این سطرهای درخشان مارتین ایدن شایسته خود اوست:
«او سراسر زندگیاش گرسنه عشق بوده است. طبیعتش در آرزوی عشق بود، و در این راه سخت و آبدیده شده بود. او نمی دانسته است که به عشق نیاز دارد. اینجا هم نمی دانست. فقط آن را در عمل دید و در برابرش لرزید، و گفت چه ظریف، عالی و باشکوه است.»

"پاشنهی آهنین" یکی از اولین رمانهای لندن، رمانس معروف ویلیام موریس (۱۸۹۶-۱۸۳۴)، "خبرهایی از هیچ کجا"، را به یاد میآورد.
روزگاری نه چندان دور، رمان "پاشنهی آهنی" را جوانانی با هیجان در کنار دو کتاب "مانیفست" و "خانوادهی مقدس" میخواندند که دیگر تاب زندگی زیر استیلای سرمایهداری لجامگسیخته را از دست داده بودند. البته گروهی از آن جوانان بعدها دریافتند که "برپاکردن آتش" زیباترین داستان لندن است و "مارتین ایدن" زیباترین رمان او.
در داستان در "برپاکردن آتش"، مردی که همراه سگش میان برفها پیش میرود، برای زنده ماندن تلاش میکند و جز مهارتهایش چیز دیگری ندارد، استعارهای است از زندگی همهی انسانها و بهخاطر تشریح وضعیت چنین انسانی است که ما جک لندن را دوست داریم.
در رمان "مارتین ایدن" لایهی پروبلماتیکی نیز به کاراکتر بیپناه اضافه میشود و از آن به بعد دیگر به راحتی نمیتوان گفت که هویت کاراکتر را فقط مبارزه برای حفظ بقاء تشکیل میدهد یا مبارزه برای تغییر شرایط زندگی نیز جزء خصایص وی به حساب میآید.
لندن در نامهای به دوست نویسندهاش، "اوپتون سینکلر"، نوشته است: روایتاش از تقابل دریانورد رمان "مارتین ایدن" با عشق، سیاست و اقشار متفاوت جامعهی آمریکا، در واقع نقدی است بر مفهوم فردگراییای که در تئوری نیچه تبلور یافته. لندن با معاصر خود، "ماکس نوردا"، نیز هممسیر نشد. نوردا در اثر معروفش Entartung(انحطاط؛ دژنراسیون) در برابر زیباییشناسی "ناسالم" چهرههای مدرنیست فرهنگ اروپا مثل اسکار وایلد، ریچارد واگنر و هنریک ایبسن، "اخلاق پاک" را پیشنهاد کرده بود.
دنیایی که جک لندن تعریف میکند، در دنیای شخصیتهایش نمود پیدا کرده است. امروز هم پس از گذشت سالها، خواندن صحنهی خودکشی مارتین ایدن که زندانی درونیات و نفسانیات خود بود، بیچارگی او را بازتاب میدهد: "صدای بلندی شنید و احساس کرد دارد از نردبانی بیانتها سقوط میکند. در اعماق، در نقطهی پایانی افتاد توی سیاهی. همینقدر میدانست. افتاده بود توی سیاهی. و از لحظهای که متوجه این نکته شد، دیگر چیزی نفهید."

عشقی که جک لندن از آن حرف می زند از همان سطرهای اول مارتین را به نیرویی ورای جسم متصل می کند، نیرویی که تلاش می کند مارتین از وجود خود آگاهی یابد و از خود آدم بهتری شایسته عشق بسازد و دقیقا توصیف و کارکرد همین نیرو است که رمان را از انبوه عاشقانههای کممایه و سطحی جدا می کند.
در طول این روایت استادانه آنچه اثر جک لندن را ممتاز می سازد، توصیفاتی است به شدت از جنس ناتورالیسم که از ابتدا خواننده را با ملوان قصه همراه می کند.
شمیم دریا در تمام روایت پیچیده است و مارتین با گامهایی رویایی از ملوانی آماتور به سوی ناخدای دریای عشق به پیش می رود و کلیشه عاشق فقیر و زن اشرافی را صورتی جاودانه می بخشد؛ چرا که این بار زیبایی روح است که داستان را پیش می برد و به ابدیت پیوند می زند.
«مارتین ایدن» کتابی از جک لندن با ترجمه محمد تقی فرامرزی در ۴۹۶ صفحه از سوی نشر دنیای نو به بازار کتاب رسیده است.
نسخه سینمایی مارتین ایدن به کارگردانی پیترو مارچلو با بازی لوکا مارینلی، کارلو چکی، جسیکا کرسی، وینچنزو نمولاتو و مارکو لئوناردی نیز دیدنی است، چرا که آن هم زیبا چون رنگ و بوی دریاست.