زیباکلام: اگر ناصرالدین‌ شاه فاسد بود، چرا در حرم عبدالعظیم دفن شد؟/ کیانفر: زنان زائر به صورت قاتل شاه ناخن کشیدند

خبرآنلاین دوشنبه 22 اردیبهشت 1404 - 14:59
در نشستی که به بهانه سالگرد ترور ناصرالدین شاه در «کافه خبر» خبرآنلاین برگزار شد، صادق زیباکلام گفت: کشته شدن ناصرالدین‌شاه راه را برای تغییر باز کرد. کیانفر دیگر مهمان این نشست هم تاکید کرد: ناصرالدین‌شاه خواسته یا ناخواسته با اقداماتش کلنگ مشروطه را بر زمین زد.

فهیمه نظری: ۱۲ اردیبهشت ۱۲۷۵ خورشیدی جمعه روزی که ناصرالدین شاه برای زیارت روانه حرم حضرت عبدالعظیم شده بود، در صحن حرم هدف سه گلوله میرزا رضا کرمانی قرار می‌گیرد و کشته می‌شود. اردیبهشت امسال ۱۲۹ سال از آن ماجرا می‌گذرد. و در طی این سال‌ها ناصرالدین‌شاه در محک افکار عمومی با دو نوع داوری مواجه است؛

نگاهی که او را فاسد، زن‌باره و پادشاهی اقتدارگرا می‌خواند که هرات را از دست داد و با اعطای امتیازات گوناگون به روس و انگلیس دست اجنبی را برای دخالت در امور ایران باز کرد. از سویی نیز با قرضه خارجی به سفرهای خارجی بی‌فایده رفت و این‌گونه خرج اضافی بر خزانه مملکت گذاشت.

نگاه گروه دوم در تقابل با این نگاه نخست است، این گروه معتقدند اتفاقا ناصرالدین‌شاه پیشگام ایجاد بسیاری از نهادهای مدرن در ایران بوده است، از پست و پلیس گرفته تا دارالترجمه و کتابخانه سلطنتی. این گروه اعطای امتیازات به دولت خارجی را اتفاقا وجهی مثبت در کارنامه این شاه قاجار می‌دانند که می‌خواسته از آن طریق هرچه زودتر ایران را در رده همان کشورهایی قرار دهد که در طی سه سفر خود به فرنگ پیشرفت‌های‌شان را از نزدیک دیده بود.

حدود ۱۳۰ سال پس از او، در سالگرد ترورش، درباره «چهره واقعی» ناصرالدین‌شاه در تاریخ ایران، با جمشید کیانفر، قاجارپژوه و صادق زیباکلام استاد سابق علوم سیاسی دانشگاه تهران از دو وجه تاریخی و سیاسی به گفت‌وگو نشستیم.

مشروح کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین را بخوانید؛

********

*آقای زیباکلام، از نگاه فردی که با عینک سیاست به مسائل نگاه می‌کند، چه تصویری از ناصرالدین‌شاه به عنوان پادشاهی که حدود ۵۰ سال بر ایران حکومت کرد در ذهن دارید؟

۱۳۰ سال پیش میرزا رضا کرمانی با شلیک آن سه تیر در صحن حرم حضرت عبدالعظیم، شاه را به قتل می‌رساند. تا پیش از آن اصلا ترور شاه در ایران سابقه نداشته است، چراکه همواره در اذهان ایرانیان «سایه خدا» و «ظل‌الله» بوده و مشروعیتش از آسمان‌ها می‌آمده. تا آن‌جایی که من می‌دانم به جز پادشاهان، سرداران و فرمانروایانی که احتمالا در جنگ یا نزاع‌های داخلی بر سر قدرت کشته می‌شدند، کشتن شاه به این شکل برای نخستین بار رخ داده است؛ یعنی ترور شخص اول مملکت با انگیزه سیاسی.

اقدام میرزا رضا آن‌قدر برای مردم عجیب بود، که بسیاری از افراد پس از دستگیری‌ برای دیدنش می‌آمدند. حالا بعضی که اندکی دل و جگر بیشتری داشتند به او نزدیک می‌شدند و برخی دیگر که ترسوتر بودند، از دور می‌ایستادند و قاتل شاه را تماشا می‌کردند؛ برای این‌که ببینند او چطور موجودی است که توانسته این کار را انجام دهد!

چند ماه بعد میرزا رضا را برای اعدام می‌برند و به دار می‌کشند؛ اما پیش از اعدام، از او می‌پرسند: «در این مدت بسیاری از بزرگان و سران به دیدن شما آمدند، آیا از میان آنان کسی چیزی گفت که تو را در قبال کاری که با ناصرالدین‌شاه انجام داده‌ای کمی به فکر فرو ببرد؟» ظاهرا مکثی می‌کند و ابتدا پاسخ می‌دهد که «نه کسی چیز خاصی نگفت» ولی کمی بعد دوباره می‌گوید: «چرا (احتمالا) عضدالملک قاجار چیزی گفت که مقداری به فکر فرو رفتم. ایشان گفت وقتی که تصمیم گرفتی ناصرالدین‌شاه را بزنی، فکر می‌کردی کدام نادر پشت دروازه‌های تهران منتظر است که بیاید و تاج پادشاهی را بر سر بگذارد؟!»

واقع مطلب این است که با رفتن ناصرالدین‌شاه چیزی عوض نشد؛ چون مظفرالدین‌شاه جانشین او فاقد آن صلابت، بی‌رحمی و صفات این‌چنینی بود که معمولا به ناصرالدین شاه نسبت می‌دهند. مثلا شایع است که حتی تحمل این‌که یک مرغ را در جلویش بکشند نداشت.

نکته دوم این‌که میرزا حسین‌خان سپهسالار تلاش زیادی می‌کند که ناصرالدین‌شاه به فرنگ برود. میرزا حسین‌خان سپهسالار مدتی در استانبول و هند بود، اروپا را دیده بود؛ بنابراین مقداری بصیرت پیدا کرده و چیزهایی را دیده بود. ناصرالدین‌شاه در سفر عتبات از او دعوت می‌کند که به ایران بیاید و مسئولیت صدارت عظمی را بپذیرد.

میرزا حسین‌خان به‌شدت دنبال پیشرفت، ترقی و تغییر بود. یکی از راه‌هایی که در دوران صدارتش برای تحول به عقلش می‌رسد، این بود که کاری کند ناصرالدین‌شاه به اروپا برود و آن‌جا را ببیند شاید از این سفر آبی گرم شود و گامی برای پیشرفت مملکت بردارد. بالاخره ناصرالدین‌شاه را روانه سفر فرنگ می‌کند، ایشان هم به انزلی می‌رود و از آن‌جا با کشتی به آستاراخان و بعد هم روانه روسیه و اروپا می‌شود. این سفر شش ماه به طول می‌انجامد، پس از اتمام سفر در بازگشت موکب همایونی وارد انزلی می‌شود، سپس به سمت تهران حرکت می‌کند، و پس از استقبالی که در طول مسیر با بستن طاق نصرفت و قربانی کردن گاو و گوسفند از او به عمل می‌آید، به تهران می‌رسد. در این‌جا عموی ناصرالدین‌شاه که اکنون نامش را به خاطر نمی‌آورم در خاطرات روزنوشتش می‌نویسد پس از مراسم استقبال از شاه، روزی درباریان همه جمع بودیم، و طبق معمول باز به ایشان خیرمقدم گفتیم و خدا را شکر کردیم که اعلیحضرت به سلامت به ایران بازگشته‌اند؛ اما احساس کردیم ایشان خیلی ناراحت‌ و عصبانی‌اند. مدتی نگذشت که رو کردند به جمع و گفتند ما در این سفر خیلی پیشرفت دیدیم، جاهایی را دیدیم که اصلا با مملکت خودمان قابل مقایسه نیست. و بعد با عصبانیت و تغیر خطاب به آنان می‌گوید: خب چه کسی آن‌جا را به این حد از پیشرفت و ترقی رسانده؟ افرادی که در فرانسه، انگلیس، بلژیک و... هستند؛ یعنی افرادی مثل شما، اما شما دائم می‌خورید و می‌خوابید و هیچ کاری برای پیشرفت و ترقی مملکت نمی‌کنید، گم شوید، بروید. از فردا شما هم باید در جهت پیشرفت و ترقی این مملکت تلاش کنید.

می‌گوید هیچ‌کدام از ما در واکنش به این سخن شخص اول مملکت، نتوانستیم بگوییم که اگر ممالک یوروپ (آن موقع به اروپا می‌گفتند یوروپ) پیشرفت کرده‌اند، برای این است که پادشاهان‌شان خود را مصلوب‌الاختیار کرده‌اند. تو نمی‌گذاری ما آب بخوریم، اگر بخواهیم آب بخوریم باید با اجازه تو باشد. باید فرمان بدهی! تو از کدام اختیاراتت گذشتی، کدام اختیارات را به ما واگذار کردی که حالا توقع داری مملکت ما هم مثل فرنگ پیشرفت کند!

دو نکته اصلاحی بر سخنان زیباکلام

*جناب کیانفر، شما از دید پژوهشگری که مدام با اسناد آن دوره سر و کار داشته، اکنون پس از ۱۲۹ سال، عملکرد ناصرالدین‌شاه را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

بخش اول را با دو نکته اصلاحی بر صحبت‌های جناب آقای دکتر زیباکلام آغاز می‌کنم. ایشان در صحبت‌هایشان اشاره‌ کردند که عضدالملک از میرزا رضا پرسشی کرد. آن کسی که این پرسش را مطرح کرد، عضدالملک نبود، بلکه صورت استنطاقی است که میرزا ابوتراب نظم‌الدوله از میرزا رضا می‌کند. میرزا ابوتراب در آن‌جا می‌گوید فکر کردی که امام زمان پشت دروازه‌های تهران ایستاده! نه ایشان را کشتی، پسرش می‌آید به جایش می‌نشیند و معلوم هم نیست که این پسر خیلی بهتر از پدر باشد. صورت استنطاقات میرزا رضا وجود دارد و در «تاریخ بیداری ایرانیان» نیز آمده. در برخی از کتابخانه‌هایی که حافظ نسخ خطی هستند نیز این صورت وجود دارد که از سندهای معتبر آن دوره است.

نکته دیگر این‌که گفتند برای اولین بار بود که شاهی ترور می‌شد، در حالی که این اولین بار نبود، دومین بار بود؛ چون اولین بار بابی‌ها در حدود نیاوران قصد ترور ناصرالدین‌شاه را داشتند اما موفق نشدند، ولی در این مرحله میرزا رضا موفق شد.

قداست حرم شکسته شد

شلیک گلوله میرزا رضا قداست بست را فرو ریخت و از این زاویه بسیار حائز اهمیت است. این اتفاق یعنی ترور شاه در حریم قداست رخ داد؛ چون میرزا رضا در آن‌جا بست نشسته بود و تا زمانی هم که در بست بود احدی حق تعدی به او را نداشت و راحت و آزاد در آن‌جا زندگی‌اش را می‌گذارند؛ اما به محض این‌که ناصرالدین‌شاه را ترور کرد، آن قداست را شکاند.

در طول تاریخ ما، دو بار قداست بست‌نشینی شکسته شد: یکی در آغاز سلطنت ناصرالدین‌شاه بود که میرزا تقی‌خان امیرکبیر، بست میرزا آقا خان نوری را شکست و زنجیرها را جمع کرد. مشهور است که در همان زمان امام‌جمعه که از آن‌جا رد می‌شده به امیر می‌گوید میرزا تقی لااقل آن زنجیر آخر را برای خودت نگه دارد (بست‌نشینی در این مملکت ضروری بود، چون آن زمان دادگستری و بازپرسی وجود نداشت؛ بنابراین بست‌نشینی فرصتی را برای روشن شدن حقایق فراهم می‌کرد.) دومین بار نیز در زمان مرگ ناصرالدین‌شاه قداست بست شکسته شد.

بعد از آن محلِ بست‌نشینی به جای مساجد، امامزاده‌ها تکایا و حتی اصطبل سلطنتی به سفارتخانه تبدیل شد. همان‌طور که در انقلاب مشروطه هم می‌بینیم که افراد به سفارت انگلیس پناهنده می‌شوند و این آغاز بسیار بدی در تاریخ معاصر ما است.

در مورد نکته دومی که ایشان [زیباکلام] راجع به میرزا حسین‌خان سپهسالار فرمودند، باید بگویم درست است که او یک شخصیت برجسته و منورالفکر آن دوره بود؛ اما به محض این‌که شاه همراه با میرزا حسین‌خان از مسافرت اروپا به انزلی رسید، از طرف دو تن از علمای ساکن تهران یعنی ملاعلی کنی که جد همین مرحوم کنی بود و سید صالح عرب به اضافه فرهاد میرزا معتمدالوله که عموی شاه و نایب‌السلطنه در غیاب او بود، نامه‌ای خطاب به ناصرالدین‌شاه می‌نویسند که اگر سلطنتت را می‌خواهی صدراعظمت را برکنار کن. ناصرالدین‌شاه، صدراعظم را همان‌جا باقی می‌گذارد و با شتاب به سمت تهران می‌آید که مسئله را فیصله بدهد. بعد هم میرزا حسین‌خان سپهسالار را به عنوان حاکم ایالت خراسان به آن‌جا می‌فرستد و مشهور است که او در خراسان با قهوه قجری کشته شد.

زیباکلام: اگر ناصرالدین‌ شاه فاسد بود، چرا در حرم عبدالعظیم دفن شد؟/ کیانفر: زنان زائر به صورت قاتل شاه ناخن کشیدند

دانش اولیه تاریخی نسل ما از کتاب‌های درسی دوران پهلوی است

 دانش اولیه تاریخی (اعم از تاریخ ایران و جهان) نسل ما و یک نسل بعد از ما بر مبنای کتاب‌های درسی تاریخی دوران پهلوی در دبستان و دبیرستان (آن مثل الان مقطع راهنمایی وجود نداشت) بود. به اعتقاد من حکومت پهلوی در تاریخ‌نویسی بسیار موفق عمل کرد، چون می‌دانست چه می‌خواهد و بر همان مبنا تاریخ را می‌نوشت. البته محتوای آن تاریخ‌نویسی را تایید نمی‌کنم؛ ولی می‌گویم که موفق بود؛ چون آگاهانه بود و می‌دانست چه می‌خواهد. شخصیت‌های بزرگی هم در این راه قدم برداشتند.

در طول تاریخ درسی که ما در آن دوره خواندیم، پنج نفر در دوره قاجار قدیس و بقیه همه مطرود شده بودند:

نفر اول از پنج قدیس آن نوع تاریخ‌نویسی عباس‌میرزا بود که اتفاقا عملکردش جای حرف زیاد دارد و به هیچ وجه نمی‌شود او را قدیس خواند. عباس‌میرزا شاهزاده‌ای شجاع بود، اما مدیر خوبی نبود کما این‌که در متمم ترکمانچای بندی را اضافه کرد که مهم‌ترین نهاد این مملکت یعنی نهاد سلطنت را زیر سوال می‌برد و آن این بود که روس‌ها از او و اولادش حمایت کنند که در ایران به سلطنت برسند؛ یعنی دست اجنبی را به مهم‌ترین رکن این مملکت باز کرد، و این خطای کوچکی نبود.

دومین قدیس، قائم‌مقام فراهانی است، در حالی که میرزا ابوالقاسم قائم‌مقام فردی بسیار عصبی بود. آن قائم‌مقامی که مشهور و شخصیت بسیار برجسته‌ای است، پدر ایشان میرزا عیسی مشهور به میرزا بزرگ قائم‌مقام است. در حقیقت میررا ابوالقاسم نان پدر را می‌خورد! ولی خودش بسیار آدم متفرعن و پرخاشگری بود.

سومین نفر امیرکبیر است که به‌حق شخصیتی بسیار برجسته‌ و بزرگ بود، اما قدیس نیست. امیر ۳۹ ماه صدارت و در طی مدت ۳۹ کار مهم انجام داد؛ یعنی به طور میانگین در هر یک ماه، یک اقدام مهم. او دارالفنون را ساخت و معلمان خارجی را به منظور تدریس در آن به استخدام درآورد. درحقیقت قصد داشت این‌گونه تکنولوژی غرب را به ایران وارد کند. آبله‌کوبی راه انداخت که با چه مخالفت‌هایی مواجه شد. دومین روزنامه فارسی‌زبان را منتشر کرد. یک هیأت مترجمان به راه انداخت و اقدامات بسیار مهم دیگری از این دست که همه درخور ستایش‌اند.

او یک اقدام چهلمی هم انجام داد که کمتر به آن توجه شده است، و آن تاثیری بود که روی ذهن شاه جوان گذاشت. ناصرالدین‌شاه پس از صدور فرمان قتل امیر، بلافاصله پشیمان شد، ولی دیگر کار از کار گذشته بود. با این حال در طول حیاتش، همه کارهای امیر را ادامه داد، ازجمله این‌که وقتی معلمان خارجی به ایران رسیدند حدود ۲۴ یا ۴۸ ساعت از عزل امیر گذشته بود، اما ناصرالدین‌شاه از آنان استقبال و بلافاصله دارالفنون را افتتاح کرد. زمانی که میرزا آقاخان نوری صدراعظم شد، پیشنهاد داد که اگر قبله عالم اجازه دهند، پولی به این معلم‌ها بدهیم و آن‌ها را به کشور خودشان برگردانیم اما شاه می‌گوید نه، بمانند. هنوز بنای ساختمان دارالفنون تمام نشده بود، آن را افتتاح و برای آن بودجه تعیین کرد. دارالفنون نخستین موسسه‌ای بود که در ایران صاحب بودجه شد؛ ناصرالدین‌شاه مالیات یکی از ولایات ثلاث را برای بودجه آن در نظر گرفت که از این طریق حقوق معلمان، مدیر، ناظم و خدمتگزار پرداخت، و دو وعده صبحانه و ناهار به دانش‌آموزان داده شود، به اضافه خرج دفتر و کتاب و لباس آن‌ها.

خبر درگذشت امیر در ‌پنجاه‌ودومین شماره وقایع اتفاقیه که او خود به راه انداخته بود درج شد (هرچند به صورت یک اعلان دولتی که در آن ذکر شده بود امیر به علت مریضی درگذشته، چون یکی از مشکلات ما این است که بنیان روزنامه در ایران توسط دولت گذاشته شده و تا امروز نیز این سیاست باقی مانده است) اما این روزنامه ۴۷۲ شماره منتشر شده است؛ صحبت بر سر این است که ۴۲۰ شماره دیگر را ناصرالدین‌شاه منتشر کرد، و این تاثیر فکر امیر بود که در او ماند و ادامه یافت.

آخرین نفر امین‌الدوله است. امین‌الدوله نیز قدم‌های بسیار مثبتی در جهت پیشرفت کشور به‌ویژه نظام نوین آموزشی برداشت اما قدیس نیست. باید از او به خاطر حمایتش از رشدیه ستایش کنیم؛ اما دوره‌اش بسیار کوتاه بود یعنی به مرحله‌ای نرسید که بگوییم تحول آن‌چنانی در جامعه به وجود آورده است.

اگر این پنج نفر را کنار بگذاریم، بقیه چهره‌های قاجار در تاریخ‌نویسی دوره پهلوی منفورند، وای به حال آن بدبختی که بین دو سنگ آسیا نیز گیر کرده باشد، مثل حاج میرزا قاضی که قبل از او قائم‌مقام فراهانی و بعد از او امیرکبیر است. حاجی در این میان له شده است! نمی‌شود تصور کرد که کسی ۱۲ سال صدارت کند، اما از لحاظ فکری پپه و احمق باشد؛ اما این شخصیتی است که تاریخ‌نگاری دوره پهلوی از او برای ما ترسیم کرده و در کتاب‌های درسی خوانده‌ایم!

من در دوران مدرسه چنین تاریخی را خواندم، اما چون بعدها به واسطه شغلم که کتابدار بودم، تصحیح متون انجام می‌دادم و کتاب‌هایی را خواندم، متوجه شدم که تاریخ چیز دیگریست و با آن‌چه در ذهن ما فرو کرده‌اند متفاوت است. به‌ویژه وقتی که اسناد رو شد، بسیاری از مسائل تغییر پیدا کرد. امروز اگر ما می‌خواهیم درباره ناصرالدین‌شاه، بستگان او، وزرایش و... صحبت کنیم باید بر مبنای اسناد جلو برویم.

آقای زیباکلام! اکنون در اذهان عمومی دو دیدگاه متضاد درباره ناصرالدین‌شاه وجود دارد، نگاه نخست او را زن‌باره و مستبد می‌داند و کسی که با قرضه خارجی به سفرهای بی‌فایده رفت و با دادن امتیازات دست اجنبی را برای غارت ایران باز کرد. همچنین هرات را از دست داد و... نگاه مقابل آن معتقد است ناصرالدین‌شاه پیشگام تاسیس بسیاری از نهادهای مدرن در ایران شد... با توجه به این‌که شما در چند سال اخیر کتاب «رضاشاه» را نیز تالیف کرده‌اید، می‌دانم که او را یکی از پیشگامان مدرنیته در ایران می‌دانید. پرسشم این است که در قرار گرفتن ایران بر ریل مدرنیته برای رضاشاه نقش برجسته‌تری قائلید یا ناصرالدین‌شاه؟

پرسش شما اشتباه نیست؛ ولی در آن، عصر و زمانه را لحاظ نکرده‌اید. ناصرالدین‌شاه در نیمه دوم قرن نوزدهم بر ایران سلطنت می‌کرد، اما رضاشاه در نیمه اول قرن بیستم بود. یعنی جامعه ایرانِ عصر ناصرالدین‌شاه با جامعه ایرانِ عصر رضاشاه بسیار متفاوت بوده است. اما اجازه بدهید قبل از پاسخ به این‌که آیا در رابطه با مدرنیته ناصرالدین‌شاه دستاوردهای بیشتری داشت، یا رضاشاه، به یکی دو موضوع اساسی‌تر بپردازم.

در تایید آن‌چه آقای کیانفر عزیز گفتند باید بگویم تاریخ در ایران معاصر مقدار زیادی، حداقل ناخودآگاه به صورت تحریف‌شده به نگارش درآمده؛ چه در عصر پهلوی‌ها و چه در عصر جمهوری اسلامی. چرا؟ برای این‌که هم پهلوی‌ها (منظورم لزوما نه فقط رضاشاه و محمدرضاشاه، بلکه آن مجموعه‌ای که در نگارش تاریخ دست داشتند) و هم نظام جمهوری اسلامی جهان‌بینی مخصوص به خودشان را داشتند؛ بنابراین تاریخی که در طی ۴۶ سال نظام جمهوری اسلامی و نیز ۵۷ سال حکومت پدر و پسر پهلوی به نگارش درآمد، مقدار زیادی آغشته به تفکرات و نگاه‌های حکومت وقت، و در بسیاری جاها نادرست و تحریف‌شده است. در این تاریخ‌نگاری‌ها بسیاری از شخصیت‌ها تحریف شده‌اند، چرا؟ چون مثلا نظام جمهوری اسلامی دارای تفکری است که در آن هیچ پادشاهی به درد نمی‌خورد و همه پادشاهان برای لای جرز دیوار خوب هستند. در این تفکر روحانیت خوب است. تمام بزرگراه‌ها به نام روحانیت است؛ آیت‌الله کاشانی، مدرس، شیخ فضل‌الله نوری و... 

رضا شاه دید آکنده از نفرت به قاجارها داشت

من جمله‌ای دارم که فکر می‌کنم دیگر جا افتاده، و آن این است که اگر در سوم اسفند ۱۲۹۹ که کودتا رخ داد، یک عکس پانوراما از ایران می‌گرفتیم، و در شهریور ۲۰ یعنی ۲۰ سال بعد که متفقین ایران را گرفتند و رضاشاه سرنگون و ناچار به ترک کشور شد، یک عکس پانورامای دیگر، و این دو تصویر را کنار یکدیگر می‌گذاشتیم هیچ‌کس نمی‌توانست باور کند که این دو متعلق به یک کشور است؛ یعنی این‌قدر در طی آن ۲۰ سال ایران تغییر کرده بود، و این تغییرات را رضاشاه به وجود آورده بود.

ولی «عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو»، واقع مطلب این است که رضاشاه یک دید آکنده به نفرت نسبت به قاجارها داشت و آن‌ها را زن‌باره، لاابالی، خائن و وطن‌فروش می‌دانست. از نگاه او پادشاهان قاجار نه به فکر مملکت، که فقط در پی عیاشی بودند. بنابراین تاریخی هم که کم‌کم درباره قاجاریه بیرون آمد، حاصل چنین دیدگاهی بود. یعنی اگر احیانا ناصرالدین‌شاه یک گام مثبت هم برداشته بود، در آن تاریخ ذکر نمی‌شد؛ همه عیش و نوش بود و...

این وضعیت ادامه پیدا کرد تا دوران جمهوری اسلامی، حالا همان‌طور که پهلوی‌ها چشم دیدن قاجارها را نداشتند، جمهوری اسلامی نه چشم دیدن قاجارها را دارد، نه چشم دیدن پهلوی‌ها را؛ پهلوی‌ها می‌گفتند قاجارها همه خائن بودند، تاریخ‌هایی هم که طی این ۴۶ سال نگاشته شده، می‌گوید پهلوی‌ها خائن بودند... بدبختی بزرگ ما این است که بسیاری در ایران به تاریخ به ماهو تاریخ نگاه نمی‌کنند. یعنی با این نگاه که پدیده‌ای در گذشته چه بوده، چگونه رخ داده و... به تاریخ نگاه نمی‌کنند، بلکه به عنوان یک محکمه قضایی نگاه می‌کنند؛ دادگاهی که در آن یک روز ناصرالدین‌شاه در جایگاه متهم قرار می‌گیرد، روز دیگر امیرکبیر و روز دیگر محمدرضاشاه پهلوی و... ما تاریخ سرمان نمی‌شود، محاکمه می‌کنیم...

محکوم کردن گذشتگان در ایران عصر پهلوی و ایران جمهوری اسلامی یک وجه قضیه است، و بزرگ کردن آدم‌ها و شخصیت‌ها وجه دیگر آن، در تاریخ‌نگاری دوران پهلوی خیلی‌ها بزرگ شده‌اند که واقعا معلوم نیست، سزاوار آن بزرگ شدن بوده‌اند یا نه. در دوران جمهوری اسلامی هم که الان در مقابل چشمان ما شخصیتی مثل آیت‌الله کاشانی را بزرگ می‌کنند، کسی که صراحتا با کودتای ۲۸ مرداد همکاری کرده است! یعنی تحریف تاریخ واقعا وحشتناک است.

کاری که من سر کلاس «تاریخ تحولات» انجام می‌دادم، این بود که هنگام درس دادن تحولات ایران می‌کوشیدم کاری را که پهلوی‌ها و جمهوری اسلامی انجام می‌دهد، تکرار نکنم، و تاریخ را در زمان و بستر خودش نگاه می‌کردم. مثلا از دانشجوها می‌پرسیدم ما در مورد فتحعلی‌شاه که حدود ۳۹-۴۰ سال حکومت کرده چه می‌دانیم؟ خب تاریخی که ایشان اشاره کردند در دبیرستان‌ها تدریس می‌شود در مورد او می‌گوید که زن‌باره، فاسد و... است. بعد به دانشجوها می‌گویم خوب، می‌دانید این فردی که این‌قدر خراب و فاسد بوده، در کجا دفن شده است؟ همه همدیگر را نگاه می‌کنند. می‌گویم یکی از نزدیک‌ترین قبور به حضرت معصومه سلام‌الله علیها در قم قبر فتحعلی‌شاه قاجار است.

ممکن است بگویید که استاد حکومت سرنیزه داشته، و اگر مردم یا علما با این ماجرا مخالفت می‌کردند، آن‌ها را سرکوب می‌کرده، اما واقعیت این است که ما در تاریخ حتی یک نفر را پیدا نمی‌کنیم که به دفن فتحعلی‌شاه در کنار قبر حضرت معصومه اعتراض کرده و مثلا گفته باشد چرا این جرثومه فساد را در این مکان مقدس دفن می‌کنید. به عکس ۳۰ - ۴۰ روز عزای عمومی اعلام شد، جنازه ایشان را به قم بردند و بزرگ‌ترین علما و مراجع وقت بر پیکرش نماز خواندند و با احترام در حرم دفنش کردند. پس اگر پادشاهی در این حد فاسد بوده که در کتاب‌های درسی نوشته، چرا در مقدس‌ترین مکان دفن شده است؟! یا اگر ناصرالدین‌شاه جرثومه فساد است چرا در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی دفن شده، دیگری در کربلا و دیگری در نجف؟!

ما سر تاریخ گیر کرده‌ایم و نمی‌خواهیم پدیده‌ها را در فضای زمان خودش ببینیم

ممکن است شما بگویید خوب استاد در آن زمان مردم نمی‌دانستند که این‌ها چقدر خیانت کرده‌اند ولی الان اسناد و مدارکی بیرون آمده که نشان می‌دهد چقدر خائن بوده‌اند. از آن‌ها می‌پرسم ناصرالدین شاه چه خیانت‌هایی کرده که ۱۳۰ سال پیش مردم نمی‌داستند یا فتحعلی‌شاه به همین ترتیب، اسناد و مدارکی که می‌گویی کجاست، چند تایش را نشان بده...

مشکل این است که ما سر تاریخ گیر کرده‌ایم و نمی‌خواهیم پدیده‌ها را در فضای زمان خودش ببینیم. چه کسی می‌گوید فتحعلی‌شاه خائن و فاسد بوده است؟! این نگاهیست که شما الان در ۱۴۰۴ پیدا کرده‌اید. در ۱۸۳۴ میلادی [تاریخ درگذشت فتحعلی‌شاه] فتحعلی‌شاه در نگاه مردم، سایه خدا و مقدس بوده، بزرگ‌ترین مراجع بر سر پیکر او نماز خواندند.

تاریخ را باید در بستر زمان خودش بشناسیم. این نگاهی که شما الان دارید، نگاه ایدئولوژیک است، شما یک ایدئولوژی داری که به شما می‌گوید پادشاه‌ها همه خائن هستند، قاجارها همه خائن‌، زن‌باره و فاسد بوده‌اند! بروید این شخصیت‌ها را در زمان خودشان مورد بررسی قرار دهید. در زمان سلطنت ناصرالدین‌شاه، از یک‌سری چون میرزا رضای کرمانی و سید جمال الدین اسدبادی که بگذریم اکثریت مردم او را خائن نمی‌دانستند، ناصرالدین‌شاه در نگاه آنان وجودی مقدس بوده، این نگاه حتی تا دهه‌ها بعد از کشته شدن او نیز ادامه داشته است.

بدترین کار این است که شما با نگاه ایدئولوژیک به تاریخ نگاه کنید

در دهه ۳۰ که حدود ۷۰ سال پیش می‌شود، من همراه با مادربزرگم با ماشین دودی برای زیارت به حرم شاه عبدالعظیم می‌رفتیم، به خاطر دارم هر دفعه که می‌خواستیم برویم مادر بزرگم می‌گفت «مادر دو رکعت نماز واسه شاه شهید فراموش نکنیا» بابا جان! تهرونی‌های قدیم به ناصرالدین شاه می‌گفتند «شاه شهید»؛ چون کشته شده بود. اما لقب شهید را برای میرزا رضا کرمانی به کار نمی‌بردند. چرا یک جامعه به پادشاهی می‌گوید شاه شهید اما وقتی ۲۲ بهمن ۵۷ می‌شود، سنگ قبر ناصرالدین‌شاه را از جایش می‌کند و می‌گوید او خائن بوده؟! بدترین کار این است که شما با نگاه ایدئولوژیک به تاریخ نگاه کنید؛ کاری که متاسفانه در جمهوری اسلامی ایران و عصر پهلوی صورت گرفت.

زیباکلام: اگر ناصرالدین‌ شاه فاسد بود، چرا در حرم عبدالعظیم دفن شد؟/ کیانفر: زنان زائر به صورت قاتل شاه ناخن کشیدند

زنان زائر ناخن به صورت میرزا رضا می‌کشیدند

کیانفر: آقای دکتر زیباکلام به نکته بسیار ظریفی اشاره کرد؛ این‌که باید پدیده‌ها را در زمان خودش نگاه کنید. این خیلی مهم است. مولوی شعری در همین زمینه دارد که بسیار جالب است، می‌گوید: «پیش چشمت داشتی شیشه کبود/ زان سبب عالم کبودت می‌نمود» بله با عینک امروز نباید به تاریخ نگاه کرد؛ اعم از این‌که دوره پهلوی باشد یا قاجار یا صفویه و... اگر عینک زمانه را بزنید و جامعه آن روز را بشناسید، متوجه می‌شوید که وقتی ناصرالدین‌شاه برای زیارت به حرم حضرت عبدالعظیم رفت، هیچ زنی از حرم شاهی همراه او نبود، ولی یک‌سری زنان عادی آن روز برای زیارت به حرم آمده بودند، چون شاه دستور داده بود که حرم را برای او قرق نکنند.

به محض این‌که میرزا رضا به سمت ناصرالدین‌شاه شلیک کرد، زنان زائر، با چنگ و ناخن به سمت میرزا رضا حمله‌ور می‌شوند و می‌خواستند او را بکشند. این نشان از موقعیت شاه در نگاه مردم دارد.

اتابک اعظم می گوید با کشتن ناصرالدین‌شاه «میخ میان زمین و آسمان کنده شد»

زیباکلام: آن روز اتابک (میرزا علی‌اصغرخان امین‌السلطان صدراعظم) با ناصرالدین شاه بوده است. وقتی به شاه شلیک می‌شود، اتابک جسد ناصرالدین‌شاه را روی صندلی کالسکه می‌نشاند، خودش هم کنارش می‌نشیند و در طول مسیر دست شاه را بالا و پایین می‌کرده که مردم متوجه کشته شدن شاه نشوند و اوضاع به هم نریزد. بعدها اتابک اعظم که همه‌کاره ایران بود می‌گوید با کشته شدن ناصرالدین‌شاه میخ میان زمین و آسمان کنده شد.

ناصرالدین شاه شروع‌کننده یک راه جدید بود

کیانفر: ناصرالدین ‎شاه شروع‌کننده یک راه جدید بود. کارهایی که طی ۴۹ سال سلطنت او از ۱۲۶۴ تا ۱۳۱۳ انجام شد، همه حائز اهمیت است. منتها در آن زمان جامعه ما بین سنت و مدرنیته گیر کرده بود، گاهی سنت مانع مدرنیته شد و گاه مدرنیته پیروز می‌شد و اندکی در این تونل پیش می‌آمدیم. اما در مورد اقدمات ناصرالدین‌شاه و انتقاداتی که به او می‌شود، می‌گویند زن‌باره بوده، من نمی‌گویم نبود، چه کسی در آن مقطع این‌گونه نبوده نبوده، ولی اصولی داشت؛ بله اگر «قبله عالم» به شکار می‌رفت حتما سری به لب چشمه آن روستا و آبادی می‌زد و چنان‌چه دختر زیبایی را می‌دید بلافاصله می‌آمد و چند نفر از درباریان را برای خواستگاری به صورت رسمی می‌فرستاد، آن دختر را صیغه می‌کرد (چون بیش از چهار زن عقدی نمی‌توانست داشته باشد) یک ماه، سه ماه، سه سال با او بود، بعد هم زمانی که می‌خواست از او جداشود، زادروزی [مقرری] برایش تعیین می‌کرد، که اگر او به روستایش برگشت به دریوزگی نیفتد. یعنی هم حفظ سلطنت بشود و هم حفظ آبرو و موقعیت اجتماعی آن دختر. این فرق دارد با زن‌بارگی برخی از رجال که در طول تاریخ هم کم نبوده‌اند.

ناصرالدین‌شاه شکار می‌کرد من منکر این قضیه نیستم، اما روزنوشت‌های او را بخوانید، یک جانورشناس حیرت‌انگیز است؛ از انواع و اقسام پرندگانی نام می‌برد که دیگر نیست نابود شده‌اند. اگر به اروپا رفت، دو سه قرارداد بست؛ این قراردادها امروز ننگین خوانده می‌شوند؛ چه رژی و چه رویتر. سرمایه‌گذاری خارجی یعنی چه؟ چگونه می‌شود سرمایه‌گذاری را جذب کرد؟ تاریخ‌نگاری دوره پهلوی را کنار بگذاریم، و با عینک همان زمان نگاه کنیم. با شناختی که من از طریق متون و مطالعه آن دوره پیدا کرده‌ام حرف می‌زنم، ما امروز می‌گوییم سرمایه‌گذاری؛ اما در آن برهه سرمایه گذاری خارجی ناشناخته بود؛ با انعقاد این قراردادها سرمایه می‌آمد، منتها سنت به مقابله پرداخت.

نمونه‌اش قرارداد رژی، با انعقاد آن، چه کسانی ضرر می‌کردند و چه کسانی سود می‌بردند؟ تجار داخلی و کشاورزها بیش از همه سود می‌بردند، به این صورت که آن شرکت متعهد می‌شد از کشاورزِ توتون و تنباکو حمایت کند؛ وسایل سمپاشی در اختیارش قرار دهد، و موقع برداشت محصول نیز به نرخ روز محصول را از او بخرد. در مقابل سلف‌خرها مخالفت کردند چون به ضررشان بود. سلف‌خرها الان هم در میادین میوه و تره‌بار هستند، در بهار می‌روند زمین کشاورزی یا باغ را ورانداز و به مبلغ معینی به اندازه یک‌سوم یا یک‌چهارم بهای محصول آن، اجاره می‌کنند. همین کار را سلف‌خرهای شیراز در مورد محصولات توتون و تنباکو کشاورزان انجام می‌دادند یعنی آن را مثلا به یک‌سوم پیش‌خرید می‌کردند، و هنگام برداشت محصول پولش را می‌پرداختند و بقیه سود خودشان بود. با انعقاد قرارداد رژی منافع این صنف به خطر افتاد و به منظور چاره‌جویی به سراغ سید علی‌اکبر فال‌اسیری از علمای تراز اول شیراز رفتند که در حد خودش تا اجتهاد هم پیش رفته بود. او از جانب میرزای شیرازی (پدر همسرش) فتوای تحریم توتون و تنباکو را صادر کرد و درواقع میرزا در عمل انجام‌شده قرار گرفت. آن‌چه ما امروز می‌گوییم مبنی بر این‌که میرزای شیرازی تلگراف زد... این‌طور نبوده، میرزا اهل سیاست نبود منتها در عمل انجام‌شده قرار گرفت و در مقابل این اقدم دامادش سکوت کرد. فال‌اسیری می‌دانست که اگر این فتوا را از جانب خودش صادر کند، جز شیراز در جای دیگری خریدار ندارد، پس فتوای فردی را لازم داشت که در کل ایران موثر باشد، این است که از جانب میرزای شیرازی فتوا داد.

درنتیجه برهم خوردن قرارداد رژی چه کسی ضرر کرد؟ کشاورز؛ یعنی جلوی سرمایه‌ای که قرار بود از خارج بیاید و از او حمایت کند، گرفته شد.

قرارداد رویتر به همین ترتیب. این قرارداد در موقع خودش هم خوب بود و هم معایبی داشت، همچنان که مرحوم آدمیت نیز در کتابش به این معایب اشاره کرده است. این قرارداد تقریبا جزو اولین قراردادهای اقتصادی ایران با یک کشور دیگر در طول تاریخ معاصر است. درست است که ما تا آن زمان با دیگر کشورها مراوده اقتصادی و تجارت داشتیم ولی قراردادی نبسته بودیم. به هر روی «رویتر» انعقاد شد و می‌خواست سرمایه خارجی را جذب کند، نه این‌که پای یک دولت خارجی را به ایران باز کند. به همین دلیل هم طرف قرارداد به اصطلاح امروزی یک کارآفرین و کارگزار اقتصادی بود و نه یک سیاستمدار. بسیاری گفتند میرزا حسین‌خان سپهسالار برای انعقاد این قرارداد رشوه گرفته است، در حالی که این رشوه در همه دنیا مرسوم بوده، تا امروز هم وجود دارد. شما اگر امروز هم بخواهی از چین، انگلستان، فرانسه و... جنسی را بخری، ۵ تا ۱۰ درصد برایت در نظر می‌گیرند، بعضی این رقم را به دولت می‌دهند به این صورت که می‌گویند این مبلغ را برای‌مان تخفیف در نظر بگیر و برخی هم خودشان بی‌سروصدا دریافت می‌کنند و در جیب‌شان می‌گذارند. رسم تجارت در دنیا همین است. رویتر هم همین کار را کرد.

پولی که قرار بود رویتر به دولت ایران بپردازد، ۲۰۰ هزار تومان بود، این رقم امروز بی‌ارزش است ولی در آن روزگار هر یک تومان ما دو دلار بود، یعنی چنین مبلغ بزرگی قرار بود به مملکتی بیاید که خرج روزانه‌اش را نداشت. بابت هر امتیاز قیدشده در آن قرارداد نیز ۱۵، ۳۰ و بیشتر درصد سود حاصل از درآمد برای ایران در نظر گرفته شده بود. منتها ایرادی که به آن وارد است، این است که چرا این‌قدر وسیع... من معتقدم اگر فقط دو بند از آن قرارداد اجرا می‌شد امروز دیگر ننگین خوانده نمی‌شد: یکی ساخت راه‌آهن، دوم توسعه راه‌های ایران یعنی جاده شوسه. اگر این دو بند اجرا می‌شد؛ ارتباطات وسعت می‌گرفت و دیگر لازم نبود اجناس را با گاری به شهر بیاوریم... با راه‌آهن کالا را بین شهرها  جابه‌جا می‌کردیم.

خب این قرارداد هم اجرا نشد، چرا؟ چون سنت‌گراها نفعی در آن نمی‌دیدند و در مقابلش قد علم کردند. مخصوصا دولت روسیه به آن اعتراض کرد. من بارها گفته‌ام که با دولت روسیه مشکل دارم، این مشکل شخصی نیست، بلکه تاریخی است، چون هر وقت بنا بوده در این آب و خاک اتفاقی بیفتد آن‌ها چون منافع خودشان به خطر می‌افتاده در برابر آن قد علم کرده‌اند، حالا عهدنامه‌های‌شان جای خود. در ماجرای قرارداد رویتر نیز چون منافع روس‌ها در خطر بود در برابرش ایستادند. ضمن این‌که رویتر به بانک شاهنشاهی تبدیل شد و روس‌ها نیز در مقابل بانک استقراضی را ایجاد کردند!

پیامدهای اقدامات دوران ناصرالدین‌شاه را باید در دوران رضاشاه دید

با همه این‌ها به‌ روشنی می‌شود پیامدهای اقدامات دوران ناصرالدین‌شاه را در دوران رضاشاه دید، امین‌السلطان در این دوره تبدیل می‌شود به مخبرالسلطنه‌ای که در هفت سال اول صدارت رضاشاه، به جرات می‌توانم بگویم، سلطنت پهلوی را تثبیت کرد. او در طی آن هفت سال مدیر بسیار شایسته‌ای بود و یک مملکت امن و آرامی را به وجود آورد. رجال ما در این دوره درحقیقت همان رجالی بودند که از دارالفنون فارغ‌التحصیل شده و برای ادامه تحصیل به خارج رفته‌ بودند. رجال اقتصادی، سیاسی و فرهنگی ما در دوره رضاشاه پرورش‌یافته‌های دوره ناصرالدین‌شاه بودند و محصول دارالفنون، مدرسه علوم سیاسی، مدرسه علوم اقتصادی، مدرسه فلاحت.

رضاشاه به تنهایی کار نکرد، بلکه امنیتی را به وجود آورد که این رجال در زیر آن توانستندی برنامه‌های‌شان را اجرا کنند. فکر نکنید دانشگاه تهران را رضاشاه افتتاح کرد، درست است که در زمان رضاشاه ساخته شد، اما فکر و اندیشه‌اش متعلق به رضاشاه نبود، فکر امثال حکمت بود. این‌ها همان رجالی بودند که از دوره ناصری به بعد تحصیل کردند و به جلو آمدند. ما در دوره ناصری این رجال تحصیل‌کرده را نداشتیم، ضمن این‌که سنت مانع هر نوع حرکت نوآوری بود، از آبله‌کوبی گرفته تا قرارداد احداث راه‌آهن یا سوادآموزی و احداث نخستین بیمارستان!

به جرات می‌گویم آن سنگ بنایی که در دوره ناصری با دارالترجمه، روزنامه، دانشنامه و... گذاشته شد، در دوران رضاشاه به ثمر نشست. از داور تا مشیرالدوله و... همه پرورش‌یافتگان دوره ناصری بودند که در دوران رضاشاه صدراعظم، معلم، رئیس مجلس و... شدند. یعنی وقتی رضاشاه در ۱۳۰۴ به سلطنت رسید، پایه‌های اساسی مورد نیازش از پیش فراهم شده، و این سرمایه‌گذاری دوره ناصری بود که در آن برهه به بار نشست.

زیباکلام: اگر ناصرالدین‌ شاه فاسد بود، چرا در حرم عبدالعظیم دفن شد؟/ کیانفر: زنان زائر به صورت قاتل شاه ناخن کشیدند

مهم‌ترین تحولی در ایران عصر ناصرالدین شاه، آشنایی ایران با فرهنگ و تمدن غرب بود

*آقای زیباکلام چقدر انتقاداتی را که به ناصرالدین‌شاه وارد می‌شود مثل از دست دادن هرات، انعقاد قراردادها و... با واقعیت منطبق می‌دانید؟

از دست دادن هرات، یا ۱۷ شهر قفقاز ارتباط چندانی به خیانت و و بی‌کفایتی قاجارها ندارد و درست مثل این می‌ماند که بگویید شکست آلمان‌ها در جنگ جهانی اول و دوم جهانی یا شکست ژاپنی‌ها به خاطر وطن‌فروشی حاکمان‌شان بوده است. ما در آن مقطع با قدرت‌هایی وارد جنگ شدیم که هیچ شانسی در قبال آن‌ها نداشتیم؛ بنابراین طبیعی بود که شکست بخوریم، و شکست هم خوردیم. نیروی مسلح ایران زمانی که در هرات یا قفقاز می‌جنگید، ارتش مدرن به معنای امروزی‌اش نبود، این نیروها از شاهسون‌ها، بختیاری ها و قبایل مختلف دیگر تشکیل شده بودند، در حالی که انگلستان و روسیه ارتش مدرن داشتند. بنابراین طبیعی بود که هنگام درگیر شدن با آن‌ها جز شکست نصیب‌مان نشود.

نکته دوم این‌که در طی نزدیک به ۵۰ سالی که ناصرالدین‌شاه حکومت کرد، تغییر و تحولات زیادی زیر پوست جامعه ایران رخ داد که به نظر من حاصلش شد، انقلاب مشروطه و بعد هم رضاشاه که مدرنیته در زمان او به وجود آمد. من معتقدم مهم‌ترین تحولی که در ایران عصر ناصرالدین شاه اتفاق افتاد آشنایی ایران با فرهنگ و تمدن غرب بود؛ آن آشنایی باعث به وجود آمدن مشروطه و سپس مدرنیته عصر رضاشاه شد؛ همان دانشگاهی که ایشان می‌گویند، یا دادگستری که میرزا علی‌اکبرخان داور تاسیس کرد و... حاصل آشنایی ایران با فرهنگ و تمدن غرب بود. آشنایی با فرهنگ و تمدن غرب چگونه رخ داد؟ تعدادی از ایرانیان برای این‌که وضع اقتصادی‌شان خراب بود، از جنوب ایران به هند مهاجرت کردند، آن‌هایی هم که اهل گیلان و آذربایجان بودند به قفقاز رفتند.

قفقاز در آن مقطع از ایران خیلی جلوتر بود، راه‌آهن و صنعت نفت داشت؛ بنابراین بسیاری از ایرانیانی که به قفقاز رفتند با دنیایی جدید و فرهنگ و ادبیاتی آشنا شدند که رد آن را در انقلاب مشروطه می‌بینید. چرا این‌قدر آذربایجان در مشروطه مهم بود؟ محمدعلی‌شاه همه‌جا را گرفت، مجلس مشروطه را به توپ بست و مشروطه‌خواهان را یکی‌یکی اعدام کرد؛ ولی تبریز جلوی او ایساد، چرا؟ برای این‌که فرهنگ فرنگی از قفقاز وارد آذربایجان شده بود؛ فرهنگی که خیلی از فرهنگ ایران آن زمان جلوتر بود.

مسیر دیگر آشنایی ایران با غرب، از طریق غربی‌هایی بود که کم‌کم برای تجارت به ایران آمدند، با احداث راه‌آهن و تلگراف، تبادل با اروپا بیشتر شد.

جلوتر که آمدیم، ایرانی‌هایی که وضع مالی‌شان بهتر بود به مسافرت فرنگ رفتند و دنیای جدید را دیدند؛ یعنی فقط ناصرالدین شاه نبود که سه بار به فرنگ رفت، بسیاری از ایرانیان دیگر هم رفتند و دیدند که چگونه دنیایی است، و با خود می‌گفتند که جهانیه چه دنیاییه اگر ایران مملکت است، پس بلژیک و فرانسه و... چیست؟

در مجموع مراوده‌ ما با فرنگ موجب شد که اولین نطفه‌های تغییر و تحول در جامعه بسته شود؛ این‌که مثلا حکومت باید پاسخ‌گو باشد، مردم رعیت نباشند، پادشاه هر کاری دلش خواست نکند. این نگاه آرام‌آرام وارد ایران شد.

فتحعلی شاه فوق العاده مذهبی بود و به روحانیون اعتقاد داشت

آخرین نکته‌ای که باید در مورد ناصرالدین‌شاه بگویم این است که اتفاقا ناصرالدین‌شاه چندان روحانیون را وارد کار مملکت نکرد، برخلاف فتحعلی‌شاه که فوق‌العاده مذهبی بود، به روحانیون واقعا اعتقاد داشت، پای‌شان را به دربار باز کرده بود و به آن‌ها احترام می‌گذاشت. اما ناصرالدین شاه اتفاقا پای روحانیون را تا حد زیادی از دربار برید.

ناصرالدین شاه؛ نلسون ماندلا یا گاندی نبود اما...

سخن آقای کیانفر هم کاملا درست است، واقعا نطفه‌های مدرنیته در زمان ناصرالدین‌شاه بسته شد، نه این‌که او بخواهد آن را به وجود بیاورد، اما همان‌طور که گفتم این حاصل مراوده با غرب از طرقی که اشاره کردم بود. ما برای اولین بار در دوره ناصرالدین‌شاه سفارت در کشورهای دیگر ایجاد کردیم. البته این حرف به هیچ وجه به معنای این نیست که بگویم ناصرالدین شاه نلسون ماندلا یا گاندی بود، ناصرالدین شاه محصول همان جامعه‌ای بود که فتحعلی‌شاه را در کنار ضریح مقدس حضرت معصومه دفن کرد...  

چرا وقتی به ناصرالدین‌شاه می‌گفتد «شاه شهید» علما و مراجع فتوا ندادند که او دزد، هیز و فاسد است و باید محکوم شود نه این‌که شهید خوانده شود؟! چرا الان بعد از ۱۳۰ سال شما دارید فتوا می‌دهید و می‌گویید او فاسد بوده؟! چرا بازاری‌ها در همان زمان نمی‌گفتند که ناصرالدین‌شاه فاسد است؟! برای این‌که به جامعه آن روز ایران می‌خورد و محصول همان جامعه بود، نه فرانسه و بلژیک... در مورد قراردادها هم که پرسیدید... تمام این قراردادها را الان جمهوری اسلامی محکوم می‌کند و می‌گوید استعماری بوده و او خیانت کرده است. ولی در واقعیت قرارداد یعنی چه؟ قرارداد یعنی یک شخص یا شرکتی از بلژیک، هلند و... می‌آید با شما قرارداد می‌بندد که آقا من راه‌آهن می‌کشم، در مقابلش این مبلغ پول را دریافت می‌کنم. شما وقتی می‌خواهید او را محکوم کنید به خیانت و استعماری بودند، چه می‌کنید؟ فقط آن بخشی را که ایران باید امتیازاتی را بدهد در مدرسه درس می‌دهید، در صدا و سیما می‌گویید ولی اقداماتی را که در قبال آن متعهد به انجام دادنش است، نمی‌گویید.

می‌گویید رضاشاه خیانت کرده و قرارداد ۱۹۳۳ رو با شرکت نفت بسته قرارداد ۱۹۳۳ و قرارداد دارسی را که ۱۵ سال بعد تمام می‌شده ۳۰ سال تمدید کرده؛ ولی نمی‌گویید که براساس آن قرارداد شرکت موظف می‌شود هر سال درصدی از ایرانی را وارد کارهای شرکت کند. دارسی همه ایران را مالِ خود کرده بود ولی در قرارداد ۱۹۳۳ فقط نفت خوزستان به شرکت نفت تعلق می‌گیرد و کمپانی‌های دیگر می‌توانند در مناطق دیگر ایران سرمایه‌گذاری کنند و...

کشته شدن ناصرالدین شاه راه را برای تغییر باز کرد

*در پایان فکر می‌کنید با توجه به این‌که ناصرالدین‌شاه در ایجاد بسیاری از نهادهای مدرن پیشگام بود، اگر آن روز به دست میرزا رضا ترور نمی‌شد، باز هم مشروطه اتفاق می‌افتاد؟

زیباکلام: با شناختی که من از ناصرالدین‌شاه دارم، فکر می‌کنم اواخر سلطنت حکومت او با آن مواردی که اشاره کردم مثل آشنایی با غرب و... درست شبیه آبی شده بود که در آستانه رسیدن به نقطه جوش حباب‌هایی در سطح آن ظاهر می‌شد. یعنی برخی روحانیون شروع به اعتراض کرده بودند، کم‌کم شبنامه پخش می‌شد، روزنامه قانون یواشکی به ایران می‌آمد و ناصرالدین‌شاه نیز شروع کرده بود به ایستادن در مقابل آن‌ها. این‌که اگر کشته نمی‌شد، چه می‌شد، به نظرم آن ایستادگی بیشتر و بیشتر می‌شد یا نه از جایی شروع به همراهی با موج مخالف می‌کرد. بنابراین اگر گمانه‌زنی من درست باشد در پاسخ به سوال شما باید بگویم که اگر کشته نشده بود، بعید به نظر می‌رسد که مشروطه رخ می‌داد. کشته شدن او باعث شد که مظفرالدین رقیق‌القلب بر سر کار بیاید؛ شاهی که شبیه پدرش مقتدر نبود؛ بنابراین معتقدم کشته شدن ناصرالدین شاه راه را برای تغییر باز کرد.

کیانفر: من از زاویه دیگری نگاه می‌کنم؛ از نگاه من ماحصل سفرهای ناصرالدین شاه چند چیز مهم بود یکی این‌که چند مجلس ایجاد کرد؛ ازجمله مجلس مشورت که شبیه شورای شهر امروزی بود و مجلس مصلحت به تقلید از پارلمان اروپا. او دیده بود که در پارلمان انگلستان نماینده‌ها جمع می‌شوند و عده‌ای هم به عنوان تماشاگر حضور پیدا می‌کنند اما حق حرف زدن ندارند. ناصرالدین‌شاه هم مجلس مصلحت را به تقلید از آن ایجاد کرد با این تفاوت که گفت که به اعضای آن مجلس گفت اگر تماشاگری ضمن مذاکره شما حرفی زد و حرفش مقبول بود نه‌تنها بپذیرید بلکه به او جایزه هم بدهید.

دستاورد مهم دیگر سفرهای او این بود که در سراسر مملکت صندوق‌های شکایت ایجاد کرد، و هیچ حاکمی حق نداشت آن‌ها را باز کند. مامور خاصی می‌رفت این صندوق‌ها را باز می‌کرد و عریضه‌های مردم را به تهران نزد «قبله عالم» می‌آورد. ناصرالدین‌شاه آن‌ها را می‌خواند و دستورات لازم را صادر می‌کرد.

با کشته شدن ناصرالدین‌شاه و روی کار آمدن مظفرالدین شاه همه این‌ها از بین رفت؛ یعنی مجالس تعطیل و صندوق شکایات منتفی شدند.

ناصرالدین شاه خواسته یا ناخواسته با اقداماتش کلنگ مشروطه را بر زمین زد

وقتی به انقلاب مشروطه نگاه می‌کنیم، متوجه می‌شویم که مردم اصلا نمی‌دانستند مشروطه چیست، آن‌ها دنبال عدالت‌خانه بودند. شعارها و بست‌نشینی در حرم حضرت معصومه همه در حمایت از عدالت‌خانه بود. من فکر می‌کنم اگر ناصرالدین‌شاه کشته نمی‌شد بسیاری از این امور را حل می‌کرد، به همین دلیل در یک مصاحبه با خود شما گفتم که ناصرالدین شاه خواسته یا ناخواسته با اقداماتش کلنگ مشروطه را بر زمین زد.

با کشته شدن او و تعطیلی‌ اقداماتش در زمان مظفرالدین شاه مشروطه رخ داد. ناصرالدین شاه به صورت رسمی دستور داده بود که هیچ حاکم و مجتهدی حق اعدام ندارد، حکم بدهد ولی اجرا در اختیار حکومت بود؛ بنابراین می‌بینیم که در زمان او اعدام به پایین‌ترین حد خودش رسید؛ اما تعداد زندانی افزایش یافت. ولی تمامی این‌ها در دوره مظفرالدین‌شاه تعطیل شد...

زیباکلام: اگر ناصرالدین‌ شاه فاسد بود، چرا در حرم عبدالعظیم دفن شد؟/ کیانفر: زنان زائر به صورت قاتل شاه ناخن کشیدند

۲۵۹

منبع خبر "خبرآنلاین" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.