فرخنده حاجیزاده، نویسنده و شاعر، در این مراسم با بیان اینکه شیوا خود را نکشته بلکه واژههای آینده را کشته است، گفت: حیف واژههایی که نتوانستند در صفحه مانیتور بنشینند و روی کاغذ به کتابی تبدیل شوند. او با اشاره به آخرین گفتوگویشان، توضیح داد: شیوا به من گفت همیشه تو را بالای قبر دیدم، به او گفتم چه کار کنم، مرگآجین شدهام. مطمئنم او کنار من ایستاده و میخواهم به او بگویم شیوا دیدی هنوز از شوک داغ روزبه کیائیان مدیر پخش نشر چشمه خارج نشده بودیم که به تو رسیدیم. تو رفتی و مرگآجین شدن همینهاست.او با بیان اینکه شیوا واژههایش را فنا کرد، افزود: ای کاش این اتفاق نمیافتاد. شیوا ما بزرگ شدیم ولی عاقل نشدیم و هنوز زنگی از جنون در سر همه ما هست، اگر نبود، قلم را کنار میگذاشتیم. تو چرا حیف کردی؟ نمیدانم چه باید بگویم.
علی قنبری، شاعر، هم در سخنانی گفت: امروز آمدیم تا وداع کنیم با نویسندهای که ذهنی ژرف و شگرف با قلبی خسته داشت. یک نویسنده از آسمان نیامده است؛ فاصله او با پوچی یک تار موست، اما او با نوشتن به زندگیاش معنا میبخشد. او درباره شاعر مجموعه «آفتاب و مهتاب» توضیح داد: زندگی یک شاعر و نویسنده همیشه با دروننگری و تنهایی گره خورده است. شیوا نویسندهای تجربهگرا بود که محصولش کتابهایش است. او از نوشتن از لحاظ مادی طرفی نمیبست، نوشتن برای او به معنای روبهرو شدن مداوم با تاریکیها یا بیپناهیها و زخمهایی بود که گاهی التیام نمیآورد. او مثل همه ما شکستنی بود و شکستنش چیز غریبی نبود، او میل به ماندن نداشت و از میان ما رفت؛ اما اینگونه رفتنش به ما یادآوری میکند که بیایید بیشتر ببینیم، بیشتر گوش کنیم و بیشتر درک کنیم.
علیرضا بهنام، شاعر و مترجم، نیز در سخنانی گفت: خطر کردن ویژگی اصلی شیوا ارسطویی بود؛ از امدادگری در جنگ هشتساله تا حضور در افغانستان و... شیوا ارسطویی خطر میکرد و میخواست واقعیت را بیپروا بگوید. بسیاری از دوستانش از صراحت و ملاحظه نکردن او میرنجیدند. خطر میکرد و جانب حقیقت را نگه میداشت. او با اشاره به مرگ شیوا ارسطویی، یادآور شد: گزارش پزشکی قانونی برای او نیامده و نمیدانیم چه اتفاقی افتاده، بلکه حدس میزنیم چه اتفاقی افتاده است. بسیار متاسفم که کلمات آینده خود را کشت.
سپهر وکیلی، فرزند شیوا ارسطویی، گفت: شیوا واقعا دوست داشت بعد از مرگش بخندیم و خوشحال باشیم، چون مطمئن بود خودش خوشحال خواهد بود. من فرزند شیوا نه از شیوا که از زیست شیوا چه آموختم؟ از او آموختم نه زندگی را جدی بگیرم و نه مرگ را. مرسی که آمدید.