در ابتدا مهرزاد دانش، مجری این نشست، به بررسی و تحلیل فرآیند اقتباس در سینما و تاثیرات مختلف آن پرداخت و گفت: به نظرم اقتباس در آثار آقای کیانوش عیاری محدود به یک اثر خاص مانند فیلم «دزد دوچرخه» نیست، بلکه میتواند از منابع متنوعی مانند کتابها، رمانها، فیلمهای دیگر و حتی واقعیتهای زندگی الهام بگیرد. به نظر من فیلمهایی چون «کاناپه» و «جعبه موسیقی» اقتباسی از فیلمهای قدیمی مانند اثر جیمز پرو در سال ۱۹۳۲ است.
او در ادامه از کیانوش عیاری سوال کرد چرا پایانبندی اقتباسهای شما گاهی به تلخی داستان واقعی نیست و عیاری در پاسخ گفت: تلخی ناتمام فیلم «دزد دوچرخه» برای من قابلپذیرش نبود و سعی کردم در «آبادانیها» تلاش و امید را به مخاطبان تزریق کنم و آنها اندوهگین نشوند، در واقع سعی کردم یک نور امید در پایان فیلم در فضا پخش کنم. در فیلمهای دیگر هم سعی کردم این امیدبخشی را داشته باشم.
در ادامه دانش خطاب به حبیب احمدزاده، نویسنده و فیلمنامهنویس، به همکاری او با خسرو سینایی در مورد صادق هدایت اشاره کرد و گفت: برخی فیلمها، مانند «سلام»، براساس کتابهای هدایت ساخته شدهاند، اما در واقع، این اقتباسها برعکس نیز ممکن است، یعنی فیلمها منبع الهام برای نگارش کتابها باشند. چه بسا که هدایت خودش با اقتباس از یک فیلم یک رمان احساسی نوشته است.
حبیب احمدزاده نیز در این مراسم گفت: زمانی که در آبادان زندگی میکردیم یک معلمی داشتیم که کتاب «بوف کور» صادق هدایت را به ما داد تا بخوانیم. در دوران کودکی که چیزی از این کتاب متوجه نشدم اما در ۳۶ سالگی در یکی از کلاسهای درسم اتفاقی رخ داد که باعث شد دوباره این کتاب را بخوانم و آن وقت به قیمتی بودن آن پی بردم.
او افزود: البته پس از خواندن این کتاب متوجه شدم نمیتوانم راجع به این کتاب حرف بزنم زیرا دو جبهه روشنفکری و سنتی هرکدام بهنحوی نمیپذیرند که من راجع به این اثر صحبت کنم، ولی از آنجا که آدم لجبازی هستم پایاننامه دانشگاهی خودم را از این کتاب نوشتم و وقتی پایاننامه و پژوهش من کامل شد به فرانسه و سر قبر صادق هدایت رفتم و به او گفتم کتاب «بوف کور» تو اگر برای خودت نان نداشت برای من خیلی نان داشت.
این نویسنده گفت: صادق هدایت در این کتاب یک مهندسی معکوس کرده بود و وقتی من با مرحوم خسرو سینایی در پارک هنرمندان در خصوص پایاننامه خودم قرار گذاشتم، در مورد تحقیقاتم به ایشان توضیحاتی دادم و وی موضوع تحقیق من را مطالعه کرد و فردای همان روز با من تماس گرفت و پیشنهاد کرد که یک فیلم از این پژوهش بسازیم. خوشبختانه فیلم پس از دو سال آماده شد اما کتابش ۱۱ سال به طول انجامید تا چاپ شود. من در پژوهش خودم نه صادق هدایت را تشویق و نه منع کردم بلکه آنچه رمان عاشقانه هدایت بود نشان دادم.
دانش در ادامه به فیلمی که کیانوش عیاری در زلزله طبس ساخت اشاره کرد و در مورد این فیلم سوال کرد و عیاری توضیح داد: در همان آغاز زلزله، خودم را به طبس رساندم. اولین صحنهای که دیدم ویرانی تمام منطقه بود. در این لحظه من یک مهندسی خیلی کوتاه داشتم و به دنبال سوژه گشتم. در همین زمان پیرمردی را دیدم که نگاهش به یک دیوار خشک شده بود، از او سوال کردم پدرجان به کجا خیره شدید؟ او پاسخ داد پسرم رفت که نان بخرد اما دیگر برنگشت. در همین جو سنگین سعی کردم ویژگیهای پسرش را بپرسم و او هم کامل بهم جواب داد. نهایتا بعد از ۱۲ روز و نشانیهایی که آن پیرمرد به من داد توانستم گروهی از آذربایجان شرقی را هماهنگ کنم تا با بلدوزر همان دیواری را که پیرمرد به آن خیره شده بود بکند که متاسفانه سه الی چهار متر از آواربرداری نگذشته بود که جنازه با نانهای بر دست بیرون آمد. این اتفاق اولین ایده یا اقتباس من از یک اتفاق واقعی برای ساخت یک فیلم با موضوع زلزله بود.
او ادامه داد: پس از آنکه زلزله رودبار اتفاق افتاد و مرحوم داریوش مهرجویی به این زلزله ورود کرد، من دوست نداشتم در موضوع رودبار کار کنم چون احتمال میدادم که این شائبه پیش بیاید که ما برای ساخت فیلم در مورد زلزله رودبار در رقابت هستیم. البته میدانستم که هر ۱۰ سال یک بار متاسفانه در ایران یک زلزله رخ میدهد و به همین منظور صبر کردم تا اگر خدایی ناکرده زلزلهای آمد دوباره به صحنه وقوع زلزله بروم که متاسفانه زلزله بم اتفاق افتاد. زمانی که زلزله بم اتفاق افتاد من به همسرم گفتم دو سه روز دیگر عازم کرمان خواهیم بود. زلزله بم هم دقیقا در زمان تعطیلی فیلمبرداری ما در «روزگار قریب» بود. در همان روزهای اول زلزله بم عکسی در رسانهها منتشر شد که در آن پدری است که فرزندان کوچکش را که زیر آوار ماندهاند روی دوشش گرفته است، این عکس خیلی خیلی هولناک بود.
این کارگردان گفت: من وقتی به بم رسیدم اوضاع خیلی هولناک بود. خارج از شهر بم یک خانه تحت تاثیر زلزله آوار شده بود و پدر و مادر خانواده فوت شده بودند و یکی از سه دختر خانواده هم در زیر آوار مانده بود. باتوجه به اینکه کسی نبود به آنها کمک کند یکی از خواهرها از خرماهای زیر آوار مانده استفاده میکرد و به شکلی سخت آن را به خواهرش میرساند تا زنده بماند. همین موضوع ایده ساخت فیلم «بیدارشو آرزو» شد. البته فیلم «بیدارشو آرزو» تنها سه جلسه در بم ضبط شد و بقیه را در تهران فیلمبرداری کردیم زیرا هر بار که ما به بم میرفتیم و برمیگشتیم روحیه بچهها تا یک ماه بههم ریخته بود.
در ادامه دانش با بیان اینکه فیلم «بیدارشو آرزو» یکی از تاثیرگذارترین فیلمها درباره فاجعه زلزله بم است، بحث راجع به اقتباس سینما از ادبیات را ادامه داد و به فیلم «اتوبوس شب» اشاره کرد و گفت: یکی از درخشانترین فیلمهای سینمای ایران در حوزه جنگ «اتوبوس شب» ساخته مرحوم کیومرث پوراحمد است. این داستان برگرفته از مشاهدات، تجربهها یا حتی شنیدههای آقای احمدزاده است. در این فیلم شخصیت نوجوانی به اسم عیسی اسیرهای عراقی را برمیدارد و با خودش میبرد. با اینکه یک داستان به ظاهر خلوت به نظر میرسد و شخصیتهای گوناگون ندارد و محوریتش تنها همین پسر نوجوان است ولی روایت این نوجوان جذابیت فراوانی دارد.