رهایی همیشه خوب است و سوم خرداد روز رستن است. بر خرمشهر و خرمشهرها مبارک باشد این روز رستن.
مثلِ آن ققنوسی که هر بار از خاکستر خود برمیخیزد، هر سال در سوم خرداد، حال و هوای خرمشهر را از نو زنده میکنیم. اما راستش را بخواهید این ققنوسِ اسطورهای، هر سال از خاکستر تقویم زنده میشود، اما پرواز نمیکند. بالهایش را با گزارشهای تکراری روزنامهها و وعدههای پوچ مسئولان قیچی کردهاند. خاکستر شد، دوباره زنده شد، و باز هم در همان باتلاقِ فراموشی فرو رفت.
به گزارش تابناک، خرمشهر آزاد شد. راستش را بخواهید، من شک که ندارم اما چیز دیگری را هم می بینم. شهری که روزی نماد مقاومت بود، حالا تبدیل شده به نمایشگاهی از حرف های تکراری سالانه. هر سال هم روی زخم هایش را باز می کنیم تا کمی عفونی تر شود و بماند برای سال بعد. یاد شهدا و رزمندگان به خیر. آزادش کردند. جان دادند برای ان که هیچ خرمشهری در هیچ اسارتی نباشد.
تیتر میزنیم: «خرمشهر هنوز بوی جنگ میدهد!» حرف می زنیم آری باید ساخت. مد هم شده که خود انتقادی کنیم و خودمان بیاییم خودمان را له کنیم که مثلا داربم از حقیقت سخن می گوییم و ایثار می کنیم. و دیگر هیچ... تمام. این ها، این شهر را ، به سیاهچالِ حرف ها تبدیل می کند؛ زندانی که در مناسبتش سلولهایش را برایمان باز میکنند تا بگوییم: «آه، چه مصیبتی!» و بعد، درِ آن را میبندیم تا سال بعد.
اما خرمشهر، فقط یک شهر نیست— اسطورهای است که روزی تمام ایران را به پا خواست. وقتی اشغال شد، گویی تازیانهای بر پیکرِ ایران فرود آمد. تازیانه ای دور و نزدیک... سخت و جانفرسا. از کردستان تا سیستان، از آذربایجان تا خلیجفارس، همه حس کردند گویی دیوارِ خانهشان را ویران کردهاند. پس لشکرِ آزادی، از هر سو به حرکت درآمد. نه برای یک شهر، که برای شرافتِ تمامِ این خاک. و خرمشهر معنای تمام ایران بود.
نامه مطالباتِ مردمِ خرمشهر را می بینم که از رنج ها می گویند و کارزار راه می اندازند. خب حق هم دارند. هیچ خرمشهری نباید همچنان رنگ و بوی آن روزهای اسارت را داشته باشد. مطالباتشان، فقط مالِ خودشان نیست. طلب تمامِ این سرزمین است. وقتی از آبِ آلوده مینالند، صدای مردمِ زابل و ارومیه را میشنوی. وقتی از بیکاری میگویند، دردِ جوانانِ ایلام و کرمانشاه را بازمیگویند. وقتی از هوا می گویند شمال تا جنوب را فریاد می زنند. وقتی از آب و نام می گویند، مشق شب همه فرزندان این سرزمین را فریاد می زنند.
ما گرچه آزادیم، اما اسیرِ خودمانیم؛ به اشغال خود درآمده ایم. اسیر بی تدبیریها و اسیر تصویرهای انتزاعی و کاملا غیر واقعی که از خودمان ساخته ایم. مثلِ آن پرندهای که در قفسِ طلاییِ تصورات خود زندانی است. شاید هم اسیرِ دانستن و عملنکردن؛ چه بسا عمل کردن وارونه. مثلِ همان دانشمندی که در برجِ عاجِ خود نشسته و جهان را نابود میکند.
گاهی این اندیشه که آزادیم، آزار دهنده است. آزادیم که خود را اسیر کنیم؟ که هر آن چه امروز ما را در مشکلات به گیر انداخته است، در واقع اسیرمان کرده است.... این که می گویم «ما»، عمده اش شما هستی آقای مسئول! شما مسئول محترمی که قرار بود مسئول و پاسخگو باشی نه رئیس. ما هنوز در اسارت برداشت های اشتباهمان هستیم. و چقدر این اشتباهات عمدی و سهوی به نفع شما تمام شده است. عجیب نیست من هم اگر روزی جای شما را گ رفتم، مثل شما رفتار کنم. اینطور آموخته ایم. همین گونه هم می رویم و جایی را اشغال می کنیم که اساسا سزوارمان نیست. می نشینیم و دیگر حواسمان به آنچه که انجام می دهیم نیست.
اشتباه از همینجا شروع میشود. کاش میشد، مثلِ آن درویشی که از بیرونِ دایره به جهان نگاه میکرد، خودمان را کمی از دورتر می دیدیم. آن گاه خواهی دید که احتمالا زار زار به حالمان می خندیم!
بیتفاوتیهایمان، مثلِ همان زالویی است که آرامآرام خونِ این سرزمین را میمکد. بیتدبیریهایمان، مثلِ کشتیای است که بیملوان، در طوفانِ بحران سرگردان است. کشتی نشینان هم به جای تدبیر به جان هم افتاده اند. و این همه فروختنِ وقت به نفعِ بحران، تا روزی که فاجعهای رخ دهد—اسکلهای منفجر شود، دانشجویی در حوالیِ کوی دانشگاه به خاک بیفتد—. آه، این ها یعنی اسیریم. اسارت در چنگالِ همان اژدهای جان سختی که اجازه نمیدهد کاری از پیش برود. فساد می آفریند. اختلاس می آفریند. و خرمشهرها در حسرت خوردن یک فنجان چای دبش و قند پهلویند تا شاید دمی بیاسایند.
روزی، با هم خرمشهر را آزاد کردیم، امروز هم باید به همه خرمشهرها ... از شهرها وتا شهروندانش بیندیشیم که در هر انسانی، خرمشهری است که هم آزادی می خواهد هم آبادی. خرمشهر هر چه هست، امروز، نمادِ حال و روزِ تمامِ شهرهای ایران است؛ کمی بالا یا کمی پایین. چون ایران فقط جغرافیا نیست—دلهای بههمپیوستهی همهی ماست. و تا وقتی حتی یک «خرمشهر» در این خاک در رنج باشد، همهی ما دست بسته ایم و اسیریم...
آن را که ما را اشغال کرده است می شناسی آقای مسئول؛ ایده هایمان، تصوراتمان، عملکردهایمان، حرف هایما و وعده هایمان. کاش فقط کمی از ییرون گود نگاه کنی به داستان. مثل آن توریستی که اولین بار وارد جایی می شود و خیلی چیزها را آن طور می بیند که اهالی شهر نمی بینند، نه مثلِ آن زندانیهای غارِ افلاطون، که فقط سایهها را میبینند و فکر میکنند حقیقت است. لطفا از این غار بیرون بیایید.
*مهدی محمدی کلاسر -دبیر اجتماعی تابناک
منبع خبر "
تابناک" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد.
(ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.