برترینها: شب گذشته نسخه ترمیم شده فیلم «غریبه و مه» ساخته درخشان بهرام بیضائی در دهه 50 که در مقایسه با دیگر آثار بیضائی کمتر دیده و تحسین شده، در اختیار عموم قرار گرفت.
ماجرای فیلم از این قرار است: اهالیِ یک آبادیِ پرتافتاده کنارِ دریا قایقی میبینند که به سوی ساحل میآید. قایق را از آب میگیرند و در آن غریبهای خسته و زخمی مییابند که نامش آیت (خسرو شجاعزاده) است و نمیداند چه بر سرش آمده. فقط به یاد میآورد که کسانی بر سرش ریخته بودهاند و او توانسته بگریزد. آیت در آبادی میماند و میکوشد خود را بشناسد و بداند که از کجا آمده است؛ امّا همواره نگران است که مبادا ناشناسانی که زخمیش کردهاند بازش یابند. زنی به نامِ رعنا (پروانه معصومی)، که دریا شوهرِ ماهیگیرش را به کامِ مرگ کشیده و پسنداده است، دورادور کنجکاوِ احوالِ آیت است.
این فیلم وهمانگیزترین و استعاریترین فیلم بهرام بیضائی است و راه را برای هر نوع تأویل و تفسیر باز میگذارد. بیضائی از «مبهم» خوانده شدن فیلم دل خوشی ندارد، اما ابهام فضای فیلم - و روایت آن - مهمترین امتیاز آن را رقم میزند. روشن و واضح نبودن وقایع و معنای فیلم غریبه و مه، بعدی رویایی و کابوسوار به آن می دهد که از تمامی فیلمهای سینمای ایران (و حتی دیگر فیلمهای بیضائی) جداست و راه را برای ناخودآگاه هنرمند هموار میکند و درواقع لایههای مختلفی را به آن میافزاید.
در این راه بیضائی در یکی از جاهطلبانهترین و شخصیترین آثارش، نقبی میزند به سینماگران مورد علاقهاش به ویژه آکیرا کوروساوا که فیلم آشکارا وامدار او و جهانش است (از نبرد نهایی که ادای دینی است به نبرد نهایی «هفت سامورایی» تا فضای مه آلود سراسر فیلم که «سریر خون» را به یاد میآورد) و در شیوه روایت به زبانی پیچیده و هماهنگ با داستان وهم آلود فیلم میرسد که فرم را به غایت به محتوا پیوند میزند. شیوه تدوین وام گرفته از جهان هیچکاک و ولز است اما به طرز پیچیدهای با فاصلهگذاری در تئاتر (که فاصله گذاری برشتی خطاب میشود، اما پیشتر در نمایش شرق از جمله تعزیه ریشه دارد) ادغام میشود و شیوه روایتی را خلق میکند در عین داستانگویی و پیشبرد قصه، در قید و بند انتظار تماشاگر و پاسخ دادن به عادتهای معمول او نیست.
محمدعلی افتخاری در روزنامه شرق نوشت: در میان آثار سینمایی بهرام بیضایی «غریبه و مه» بیان صریحتری دارد. اگرچه در این فیلم نیز پنهانی معنا دیده میشود اما کار اصلی عناصر روایی و بصری در جهت هموارکردن یک مسیر مشخص برای زندگی رعنا و آیت است. درواقع جدایی شخصیتهای نمایشی از یک اقلیم شناختهشده و بازگشت آنها به جزیرهای که در «غریبه و مه» به پیشنهاد بیضایی ساخته میشود، نه برای سرگشتگی در بیزمانی و بیمکانی، بلکه بیشتر برای پذیرش بودن در جهان معما و در پی آن، یافتن روشنای دانایی است. عنصر معما در روزگار رعنا و آیت کاربردی مشابه آنچه در سینمای دلهره مداوم است، ندارد و چنان تلخ و گزنده است که به نظر نمیرسد تماشاگری پیدا شود که میل و لذتش را با دیدن این دالان سیاه سیراب کند.
در عین حال فیلم درباره معنا و مفهوم زندگی حرف میزند. آیت از جایی ناشناس به این جهان میآید و در آخر در حالی که زخم خورده با لباس سفید، به نوعی کفن پوش جهان را ترک میکند. مجموعهای از آداب زندگی ساده و زیبای او در کنار طبیعت و عشق زندگیاش را به چالش میکشد و جهان بسته و عقاید اطرافیان به همراه حسادت و کینهورزی دنیای او را خشن تر میکند و در نهایت به آرزویش برای انجام کاری ساختن یک خانه برای یک کودک بیخانمان نمیرسد.
همه اینها یکی از رازآلود آثار بیضائی را رقم میزند که شاید باز همه چیز به همان ناخودآگاهی باز میگردد که بی آن که خود بداند به واقعیت بدل میشود. بار دیگر بحث ناخودآگاه هنرمند را پیش میکشد؛ این که هنرمند چطور میتواند ناخواسته به آینده سفر کند و بی آن که بداند آینده را پیشگویی کند. بهرام بیضائی همانند ابراهیم گلستان در «خشت و آئینه» که گویی در صحنه مسگری از تونل زمان گذشت و سالها بعد را پیشبینی کرد، در «غریبه و مه» که در سال 53 ساخته شده پای آینده را به میان میکشد.