به گزارش خبرورزشی، در روزی که فوتبال دیگر فقط بازی نبود، در فینالی که بی برنامه بود، آنگاه که استقلال همچون قایقی در طوفان، بیسکان و بیجهت، به سوی پنالتی و شانس پیش میرفت، دیدیه اندونگ از تبعید برگشت. نه همچون یک بازیکن، بلکه همچون قهرمان رمانهای بالزاک، که پس از سالها تبعید، برمیگردد تا ورق تاریخ را برگرداند.
جباری، سرمربیای که بیش از آنکه به غریزه تکیه کند، دل به نظم خشک سپرده بود، اندونگ را به نیمکت دوخت. شاید فکر میکرد فوتبال را میتوان فقط با فرمول نوشت. اما بازی، این موجود زنده و بیرحم، نقشه نمیخواند. در دقیقهی صد و پنجم، هنگامی که سکوت روی سکوها سنگینی میکرد، صدای پای یک شورش آمد. اندونگ وارد شد؛ نه با هیاهو، که با سکوت مردی که میداند چه در چنته دارد.
او محروم شد، طرد شده بود. اما فوتبال، گاهی شبیه شعرهای بودلر است؛ پر از تناقض، پر از زیباییهای رنجآلود. اندونگ در آن لحظه، چون ققنوسی برخاست که نه خاکسترش، که ارادهاش او را زنده کرد. پاس طلاییاش، نه فقط دفاع حریف، که تمام روایت فصل را در هم شکست. توپ از میان خطهای تقدیر عبور کرد، به مقصد رسید، و گل… آری، گل، مثل پایان رمانهای بزرگ، ناگهانی، اما درست.
استقلال در یک فصل پرآشوب، جایی که نه حمله داشت و نه امید، با همان یک جرقه قهرمان شد. قهرمانی نه بر پایه استراتژی، بلکه بر اساس شهود. مردی که یک هفته قبل فراموش شده بود، حالا میدرخشید. کسی که در انزلی مقابل ملوان، مثل ژنرالی بیپرچم رهبری کرده بود، حالا نشان داد که فراموششدگان هم میتوانند سرنوشت را بنویسند.
در شب جشن، تناقضها در برق نورافکنها گم شدند. اما تاریخ فراموش نمیکند. تاج، با پای یک شوالیهی خاموش بازگشت؛ همان که به عمد از صحنه کنار گذاشته شد، اما آخرین پرده را او نوشت.
بیشتر بخوانید: استقلال یک - ملوان صفر/ جادوی اندونگ، گل چشمی؛ جام استقلال