انتخاب جانشین امام دنیا را از توطئه‌هایش عقب انداخت

خبرگزاری مهر پنج شنبه 15 خرداد 1404 - 11:05
سید محمد صدر در بخشی از کتاب «جنگ و دولت؛ در خاطرات سید محمد صدر»، از روزهای رحلت جانسوز بنیانگذار انقلاب، حضرت امام خمینی(ره) خاطراتی را نقل کرده است.

به گزارش خبرنگار مهر، کتاب «جنگ و دولت؛ در خاطرات سید محمد صدر» خاطراتی از سید محمد صدر معاون سیاسی-اجتماعی وزارت کشور بین سال‌های ۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸ را در بر می‌گیرد که حاصل گفت‌وگوی او با محمد قبادی نویسنده و پژوهشگر تاریخ معاصر است. این کتاب در سال ۱۴۰۳ در ۳۵۲ صفحه از سوی انتشارات سوره مهر منتشر شده است.

سید محمد صدر در بخشی از این کتاب از روزهای رحلت جانسوز بنیانگذار انقلاب، حضرت امام خمینی (ره) خاطراتی را نقل کرده است که در ادامه می‌خوانید:

* بدون شک بزرگ‌ترین اتفاق ناگوار برای کشور در دوره معاصر، رحلت امام خمینی بود. من بدون هیچ پرسشی از شما می‌خواهم در این باره توضیح دهید.

آن روزها و بلکه آن سال‌ها برخی اتفاقات را یادداشت می‌کردم. اصلاً به اینکه بخواهم روزی بنشینم و اتفاقات و وقایع آن روزها را در قالب خاطرات بازگو کنم، توجه نداشتم. نه این‌که توجه نداشتم بلکه بهتر است بگویم حال و هوای دهه ۱۳۶۰ حال و هوای چنین کاری نبود. همه نگاه من و امثال من این بود که انقلاب اسلامی پیروز و جمهوری اسلامی مستقر گردیده ما باید برای اسلام و امت اسلامی تلاش کنیم. این موارد اندکی هم که نوشته‌ام یا از سر علاقه و یا از روی وظیفه کاری و مسئولیتی و گاهی نیز برحسب تألمات روحی و تسکین این تألمات بود، مثل همین روزنوشتی که برای رحلت امام نوشتم. در آن روزهای پرالتهاب و پُردرد، دل‌نوشته‌ای هم دارم که در همین مجال اشاره خواهم کرد. اما درباره آن روزهای پرالتهاب در سررسید روز شنبه سیزدهم خرداد ۱۳۶۸ این گونه نوشته‌ام. واقعیت این است که شرایط روحی من در شرایط آن روز به نحوی نبود که اکنون بعد از قریب چهل سال بتوانم خاطره‌گویی کنم پس از روی همان چه که پیش‌تر و در همان زمان نوشته‌ام، می‌خوانم.

ساعت ۲ بعد از ظهر سیزدهم خرداد آیفون اتاقم به صدا درآمد. آقای محتشمی پور از آن‌سو گفت «خوب است برای فردا بعدازظهر شورای امنیت کشور تشکیل جلسه دهد.» این آیفون خط مستقیم بین من و آقای محتشمی‌پور بود. معمولاً ارتباط ما از طریق تلفن سیاسی بود، خط امنی که بین وزیر، من یا دیگر مسئولین برقرار بود. ما به ندرت از آیفون استفاده می‌کردیم.

صدایش محزون و گرفته بود. درست شبیه زمان پذیرش قطعنامه. آن زمان نیز با همین آیفون صدایم زد و گفت تمام کارها را زمین بگذار و بیا جلسه. وقتی رفتم خبر پذیرفتن قطعنامه توسط امام و نوشیدن «جام زهر» را داد… بگذریم.

پس از دستور آقای محتشمی‌پور هنوز برنامه‌ریزی برای تشکیل جلسه پایان نیافته بود که ایشان دوباره با همان آیفون تماس گرفت و گفت «خوب است به استان‌ها هم آماده‌باش دهیم.» پیشنهاد دادم جلسه را صبح برگزار کنیم و پس از تشکیل جلسه، مصوبات آن را که یکی از بندهایش آماده‌باش استان‌هاست، ابلاغ کنیم. ایشان پذیرفت. با توجه به حال امام بعد از عمل جراحی، متوجه شده بودم که خطری جان امام را تهدید می‌کند اما نمی‌دانم چرا و به هیچ وجه حاضر نبودم قبول کنم که ممکن است مرگ به سراغ امام هم بیاید. باورم نمی‌شد که خدا امام را از انقلاب بگیرد. در آن حال و هوا اینگونه می‌اندیشیدم که نبودن امام مساوی با نبودن انقلاب و نبودن انقلاب مساوی با نبود اسلام است و قطعاً خداوند متعال چنین نمی‌خواهد و با همین اندیشه بدون تشویش، مشغول برنامه‌ریزی برای تشکیل جلسه بودم که برای سومین بار در یک ساعت آقای محتشمی‌پور با همان آیفون تماس گرفت و گفت «جلسه را همین امشب تشکیل دهید، به فردا نرسد.» اینجا بود که خطر را احساس کردم و فهمیدم قضیه جدی است. ساعت ۶:۳۰ بعد از ظهر، جلسه شورای امنیت کشور تشکیل شد. آقای محتشمی‌پور به صراحت در مورد امام و وضعیت ایشان صحبت نکرد و فقط گفت «باید آماده باشیم که اگر اتفاقی افتاد مقابله نماییم.» در این لحظه دریافتم که آقای محتشمی‌پور از رحلت امام مطمئن است اما به دلایل امنیتی نمی‌خواهد رسماً خبر را تا فردا صبح اعلام کند.

پس از پایان جلسه حالت عجیبی بر من مسلط شده بود؛ حالتی از بیم و امید. از یک سو بیم آینده ایران و انقلاب، سخت متأثرم کرده بود و از سوی دیگر با همان اندیشه که خدا هست و امام سلامتی‌شان را به دست خواهند آورد، امیدوار بودم. ساعت حدود ۹ شب از طرف بیت امام مطلع شدم که امام به هوش آمده و یک چشم خود را باز کرده است. به طرز عجیبی خوشحال شدم و با خودم گفتم «بالاخره خدا انقلاب را نجات داد.»

ساعت ۱۱:۳۰ شب آقای محتشمی‌پور تماس گرفت و دستور داد «شورای امنیت کشور ویژه به صورت شبانه‌روزی با حضور همه ارگان‌ها در وزارت کشور تشکیل شود.» این تماس بهبود امام را نقض می‌کرد و مشخص بود که همه چیز به پایان رسیده است، اما بازهم به یقین نرسیده بودم. با این حال همان لحظه اقدام کردم و ستاد فعال شد.

* به یقین نرسیدید یا نمی‌خواستید به یقین برسید؟

نمی‌خواستم به یقین برسم. ساعت ۱۲ شب در دفتر خوابیدم تا چنانچه نیاز بود گوش به زنگ باشم. از خستگی نفهمیدم چه زمانی خوابم برد. ساعت ۴:۳۰ دقیقه صبح روز یکشنبه چهاردهم خرداد که برای نماز برخاستم، همه چیز تمام و خبر فاجعه قطعی شده بود. رادیو، قرآن پخش می‌کرد. ساعت ۷ صبح اطلاعیه‌ای که احمد آقا تهیه کرده بود از رادیو پخش شد. آقای محمد [رضا] حیاتی گوینده خبر توأم با خواندن اطلاعیه گریه می‌کرد؛ روح خدا به خدا پیوست....

* اطلاعیه را چه کسی نوشته بود؟

اطلاعیه به قلم آقای خاتمی بود با همین تیتر: «روح خدا به خدا پیوست.»

بعد از آن، اطلاعیه سران قوا و اطلاعیه‌های دیگر خوانده شد. در آن شرایط بلافاصله جلسه شورای امنیت کشور تشکیل و تمام موارد تهدید را به صورت جدی بررسی کردیم. برای مقابله با هر کدام، راه کارهای عملیاتی تهیه شد که به ارگان‌های ذی‌ربط ابلاغ گردید. به لطف خدا و به رغم تبلیغات تهدیدآمیز گسترده در مورد حمله عراق و منافقین به کشور، هیچ گزارشی از شورای امنیت ویژه به دستمان نرسید، فقط ابتدای روز اول مقداری مشکل نان و بنزین جدی شد که با اقدامات شورای امنیت مشکل تا ظهر حل شد. اخباری که از اقصی نقاط کشور به ما می‌رسید حاکی از اندوه جانکاه مردم و سرازیر شدنشان به خیابان‌ها برای عزاداری بود. طبق دستورالعمل ابلاغی به استان‌ها، مردم برای عزاداری به مراکز نماز جمعه و مساجد دعوت شدند. تنها مشکل استان‌ها دعوت از همه اعضای خبرگان برای حضور در تهران و تعیین رهبری جدید و خلاء ناشی از آن در استان‌ها بود.

مردم تهران که گمان می‌کردند تشییع جنازه در همین روز انجام خواهد شد به خیابان‌ها ریخته بودند که با اطلاعیه بیت امام برای عزاداری به مساجد دعوت شدند. وصیت نامه امام صبح همین روز توسط آیت الله خامنه‌ای و در حضور اعضای خبرگان هیئت دولت و نمایندگان مجلس شورای اسلامی خوانده شد. بعد از ظهر همان روز دوباره مجلس خبرگان برای تعیین رهبر تشکیل جلسه داد و بعد از پنج ساعت بحث اعلام کرد که آیت الله خامنه‌ای را به رهبری تعیین کرده است.

به درستی به یاد می‌آورم که صبح همان روز به بعضی از همکاران در وزارت کشور گفتم، مجلس خبرگان حتماً و باید امروز برای تعیین رهبر تصمیم بگیرد، چرا که دشمنان ایران و انقلاب منتظر خلاء قدرت و ایجاد اختلاف داخلی و در نتیجه ناامیدی مردم هستند تا دست به کار سقوط جمهوری اسلامی شوند. وقتی عصر مجلس خبرگان رهبری را تعیین و معرفی کرد گفتم «مجلس خبرگان نشان داد که به خوبی حکومت را می‌شناسد، خطرات را به طور کامل درک می‌کند و بهترین تصمیم را اتخاذ نموده است. آنها با انتخاب به موقع، انقلاب و جمهوری اسلامی را بیمه کردند. انصافاً هم در میان خیرالموجودین آیت الله خامنه‌ای بهترین انتخاب بود. به قول احمدآقا، دنیا با این تصمیم در انجام توطئه‌ها عقب ماند. این جمله را احمدآقا در نخستین دیدار بعد از انتخاب رهبری خطاب به آیت الله خامنه‌ای گفته بود.

روز دوشنبه پیکر امام را به مصلی آوردند تا مردم علاقه‌مند با آن وداع نمایند. در آن شلوغی چند نفر به علت ازدحام جمعیت جان باختند. جمعیت به قدری بود که آقای محتشمی‌پور نتوانست از ماشین پیاده شود. من هم به علت کثرت کار تا ظهر نتوانستم به مصلی بروم، ولی بعد از ظهر به آنجا سر زدم. حوالی ۱۱ شب دوباره به مصلی رفتم و تا ساعت ۱:۳۰ بامداد در آنجا بودم. صحنه عجیبی بود. پیکر را درون محفظه‌ای شیشه‌ای قرار داده در آن تاریکی شب نوری مخصوص به آن تابانده بودند و علاقه‌مندان و عاشقان امام گروه گروه دورتادور محل پیکر مطهر جمع شده عزاداری می‌کردند.

بیشتر سینه‌زنی‌ها از سوی واحدهای بسیج بود که از ته دل زار می‌زدند. یکی از نوحه‌هایشان که به یاد می‌آورم این بود «عجب خاکی به سر شد، بسیجی بی پدر شد.» تعدادی پاسدار را دیدم که پوتین‌هایشان را در آورده بندهایش را گره زده و به گردنشان انداخته با پای برهنه عزاداری می‌کردند. خاطره این شب را هیچ وقت فراموش نمی‌کنم، زیرا تمام مردم حاضر به گونه‌ای عزاداری می‌کردند مثل این‌که جانشان می‌رود. واقعاً هم چنین بود.

حوالی ساعت ۷:۳۰ صبح روز سه شنبه ۱۶ خرداد مصلی دیدنی بود. بعید می‌دانم در طول تاریخ ایران و حتی جهان چنین جمعیتی یک جا جمع شده باشد. تا چشم کار می‌کرد جمعیت عزادار جمع شده بودند تا پیکر پاک رهبرشان را تشییع کنند. رهبری که آن‌ها را از بدبختی و فلاکت نجات داده به آقایی و استقلال رسانده بود. به حق باید مردم را هم لایق این رهبر دانست. چنین تجمعی نشان می‌داد که آنان قدردان سال‌ها زحمت رهبرشان هستند. نماز میت را آیت‌الله العظمی گلپایگانی اقامه کرد. سپس سیل جمعیت، تشییع ۳۵ کیلومتری خود را آغاز نمود. اعضای ستاد برگزاری تشییع در ابتدا معتقد بودند جنازه سر دست تا بهشت زهرا برود، ولی با استدلالی که شد قبول کردند که این کار صحیح نیست چرا که در صورت انجام چنین کاری چیزی از جنازه امام باقی نمی‌ماند.

این نظر به خوبی در بهشت زهرا به اثبات رسید. وقتی بالگرد حامل پیکر امام به آنجا رسید به دلیل هجوم پاسدارها و مردم علاقه‌مند، کفن پاره و صورت امام نمایان شد از این رو بالگرد مجبور به ترک بهشت زهرا گردید. بالاخره با مشکلات زیاد، ساعت ۴:۳۰ بعد از ظهر پیکر پاک امام توسط بالگرد به بهشت زهرا بازگردانده شد و در میان انبوه عاشقان پیکرش به خاک سپرده شد. حدود ۹ میلیون نفر آن روز در بهشت زهرا حضور داشتند.

در همه این روزها تا آن زمان که برای بیعت با رهبری آیت الله خامنه‌ای به دیدارشان برویم، من فرصتی برای رفتن به خانه نداشتم و همسرم بعد از چهار پنج روز مرا یافته برایم پیراهن مشکی آورده بود. کار شبانه‌روزی اجازه نداده بود تا دقیق بفهمم چه اتفاقی افتاده است و نگذاشت متوجه شوم چه فاجعه‌ای رخ داده است. شاید هم خیر بود که فکر کردن به امنیت کشور برایم اصل شد و سبب گردید کمتر در وحشت نبودن و از دست دادن امام سرگردان شوم. روزهایی که از آن فاجعه گذشت، به لطف خدا و برنامه‌ریزی‌های انجام شده، اتفاق قابل‌توجهی رخ نداد مگر شایعه زودگذر استقرار عناصری از گارد جاویدان در مرز مشترک با ترکیه، اما کم‌کم احساس کردم چشمانم در حال باز شدن است و آرام آرام متوجه می‌شوم یتیم شده‌ام. پدر از دست داده‌ام؛ بی‌سرپرست و بی‌پشتیبان شده‌ام.

منبع خبر "خبرگزاری مهر" است و موتور جستجوگر خبر تیترآنلاین در قبال محتوای آن هیچ مسئولیتی ندارد. (ادامه)
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت تیترآنلاین مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویری است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هرگونه محتوای خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.