ریحانه اسکندری: در سینما، مرز میان بازی کردن و تبدیل شدن باریکتر از آن است که دیده شود. بازیگرانی در سینمای جهان هستند که تنها نقش را ایفا نمیکنند، بلکه با عبور از آستانههای جسم و روان، آن را زندگی میکنند.
تغییرات فیزیکی آگاهانه در سینما همیشه فقط برای شوک یا جذابیت ظاهری نبودهاند؛ آنها اغلب واکنشیاند به دغدغهای درونی، به نیازی برای لمس حقیقت، به عطشی برای رسیدن به عمق انسان. واکنشهایی که میتواند همانطور که همه چیز را در بازیگر زیر و رو میکند باعث بهت مخاطب نیز بشود.
گاهی بازیگر به حدی نقش را به وجود خود نزدیک میکند که بیننده از خود میپرسد چه اتفاقی میافتد وقتی بازیگر نه تنها دیالوگها را حفظ میکند، بلکه بدنش را به ابزار روایت تبدیل میکند؟ وقتی رژیم غذاییاش، ساعت خوابش، شکل صدایش، و حتی رنگ پوست یا ساختار دندانش، همه و همه در خدمت خلق یک شخصیت قرار میگیرند؟
این جنون بازیگری و بیقراری تبدیل شدن به فردی دیگر که میتواند تمام زندگی و روان آن هنرمند را تغییر دهد گاهی باعث خلق داستانهایی میشود که حتی از خود آن فیلم جذابتر است.
در این گزارش، سراغ شش نمونه از چشمگیرترین و جسورانهترین تغییرات فیزیکی در تاریخ سینما رفتهایم؛ اجراهایی که مرز میان بازیگری و خودویرانی را بهچالش کشیدند.
کریستین بیل در «مکانیک» (۲۰۰۴)؛ تغییری که تا پای جان پیش رفت
در یکی از افراطیترین تغییرات فیزیکی تاریخ سینما، کریستین بیل برای بازی در نقش تروور رزنیک، کارگر شبکار بیخوابی که در حال فروپاشی روانی است، وزن خود را به ۵۵ کیلوگرم رساند و ۲۸ کیلوگرم کاهش وزن داشت. وزنی که در آن کریستین بیل برای این نقش برنامهریزی کرد برای مردی با قد ۱۸۳ سانتیمتر، بسیار خطرناک بود. او برای رسیدن به این وزن روزانه تنها یک سیب، یک قهوه و گاهی یک قوطی تن ماهی میخورد. عضلاتش تحلیل رفتند، صدایش تغییر کرد، و راه رفتنش به راه رفتن مردی در حال مرگ شبیه شد. او عملا خود را برای نقش تبدیل به یک شبح کرد و همه جهان را شوکه کرد. این اجرای فیزیکی، تنها جلوهای از تعهد بیوقفه بیل به نقشهایی بود که او را بعدها به یکی از متعهدترین بازیگران نسل خود بدل کرد.
کریستین بیل در مورد لاغری بیش از اندازهاش برای نقش تروور رزنیک در مصاحبهای گفت: «وقتی این قدر لاغر میشوی که حتی نمیتوانی از پلهها بالا بروی، تبدیل به یک موجود ذهنی و فکری میشوی و انگار واقعیت نداری.» او همچنین اشاره کرده بود: « من عاشق چالش و کمی میل به خودویرانی در بدنم هستم. همین موضوع در مغز من یک آرام خاص ایجاد میکرد. این تجربه واقعا آرامشبخش بود.»
این حرکت کریستین بیل به حدی برای بدن او خطرناک بود که مدتی بعد از اکران فیلم در سال ۲۰۰۴ یکی از عوامل فیلم در مصاحبهای با رسانه ردیت گفته بود: «پزشک اشاره کرده بود که عضلات بیل از استخوانهایش جدا شدهاند، اگر بخواهم دقیقتر بگویم، عضلاتش در رفته بود و دیگر به مفصلهای بدنش اتصالی نداشت.»
در آن زمان تمام رسانهها من جمله بی بی سی به تقدیر و تحسین ویژه از تعهد و جنون بازیگری کریستین بیل پرداختند.
این فیلم که با بودجه ۵ میلیون دلاری ساخته شد و مجموع فروش داخلی و خارجیاش به ۸.۵ ملیون دلار رسید. در سایت راتن تومتیوز این فیلم رای ۷۷ درصد منتقدان را گرفت و نمره آیامدیبی این فیلم به میانگین ۶.۱ رسید.
در جهان فیلمهای تجاری این فیلم نتوانست پیروز رقابت باشد اما تغییرات فیزیکی بیل و مفهوم فرهنگی و اجتماعی فیلم آن را در حافظه سینمادوستان، ابدی کرده است.

برد اندرسون کارگردان این فیلم در گفتگویی در مورد بیل گفت: «روز قبل از این که میخواستیم اولین سکانس بدون لباس او را بگیریم، او ۲۴ ساعت مایعات نخورد تا بدنش ترسناکتر و استخوانیتر نشان دهد و من اصلا فکرش را نمیکردم او تا این اندازه پیش برود.» این کارگردان در این باره اضافه کرد: « بیل ۶۳ پوند (۲۸.۵) کیلوگرم وزن کم کرد، من حقیقتا فکر میکردم او فقط ۹ کیلوگرم کم کند، اما او خیلی پیش رفت. چرا دروغ بگویم؟ این دقیقا همان تاثیر روانیای بود که شخصیت در فیلم لازم داشت.»
در یادداشتی که در مجله لسآنجلس تایم منتشر شده است اشاره شده که در آن زمان بیل فقط دو ساعت در شب میخوابید و با اینکه تمام انرژی بدنش تحلیل رفته بود تمرکز بالای ذهنی داشت. در پادکست بی بی سی نیز به این موضوع اشاره شد که همسر این بازیگر تا چه اندازه نگران سلامتی اوست و دچار بیقراری شده است.
مورد پراهمیت در مورد تغییرات فیزیکی بیل این بود که این موضوع فقط در مورد بدنش نبود. او با این کار رسما وارد دنیای روانی و ترسناک آن شخصیت شده بود.
شارلیز ترون در «هیولا» (۲۰۰۳)؛ زنی که زیباییاش را پشت صحنه گذاشت
شارلیز ترون برای نقش آیلین وورنوس، زن قاتل سریالی در فلوریدا، به شکلی خیرهکننده از زیبایی هالیوودیاش فاصله گرفت. او برای این نقش ۱۴ کیلو وزن اضافه کرد، پوستش را با لایهای از مواد گریم زبر و ترکخورده پوشاند، دندان مصنوعی گذاشت و ابروهایش را محو کرد. بازی روانپریش و درعینحال همدلانهی او، باعث شد برای این نقش، اسکار بهترین بازیگر زن را ببرد. ترون بعدها گفت که این نقش روان او را نیز دگرگون کرده: «زیباییام را کنار گذاشتم تا به رنج واقعی دست پیدا کنم.»
این فیلم که توسط پتی جنیکنز نوشته و کارگردانی شده است در ۲۴ دسامبر ۲۰۰۳ به صورت محدود در آمریکا اکران شد. بودجه فیلم ۵ تا ۸ ملیون دلار بود و فروش داخلی و جهانیاش به ۶۴ میلیون دلار رسید.
ترون برای این فیلم در سال ۲۰۰۴ اسکار گرفت و نظرات بسیار مثبتی به دلیل تغییرات شگفتانگیزش از متتقدان دریافت کرد.
شالیز ترون در مورد سختی این تغییرات در مصاحبهای گفت: « ممکن بود برای همیشه در نقش آن دختر باقی بمانم. ولی باید خودم را متفاوت با چیزی میکردم که همیشه بودم. باید همه چیز از درونم بیرون میریختم و کسی میشدم که نبودم.»
جنیکنز نیز در مورد بازی ترون گفته بود: «او باید این کار را میکرد. نمیتوانست یک زن جذاب و خوشگل باشد و درعینحال، با آن نقش مخاطب را بترساند.»

گری اولدمن در «تاریکترین ساعت» (۲۰۱۷)؛ ورودی تاریکی به تمام ابعاد وجود
گریم سنگین، تغییر صدا، و زبان بدن جدید؛ اینها گوشهای از کاری بود که گری اولدمن برای بازی در فیلم «تاریکترین ساعت» به کارگردانی آنتونی مک کارن با خودش انجام داد.
اولدمن با استفاده از پروتز، گریم و ساعتها تمرین فیزیکی و صوتی، بدل به وینستون چرچیلی شد که کمتر کسی باور میکرد بازیگرش اوست. او روزانه سه ساعت زیر دست گریمورها مینشست تا صورتش بازسازی شود و صدای رسمی و سنگین چرچیل را بازآفرینی کرد. این نقش برای او اولین اسکار را به همراه داشت و نشان داد که چگونه یک بازیگر میتواند با تکنیک و روانکاوی تاریخی، شخصیتی سیاسی را دوباره زنده کند.
فیلم با بودجه سی میلیون دلاری کار خود را آغاز کرد و در آخر مجموع فروش ۱۵۰ میلیون دلاری را برای خودش ثبت کرد.
به طور کلی اولدمن ۲۰۰ ساعت روی صندلی گریم نشست. همه جای صورت او به جز لب و بینی، پروتزهای سنگین داشتند و با کمک استاد صداسازی صدای چرچیل را در حنجره خود ایجاد کرد.
او درباره سختی این کار میگوید: «از روی ۴ ساعتش به گریم میگذشت. بعد از ۲ ساعت که از گریم میگذشت به آینه نگاه میکردم و دیگر روح خودم را حس نمیکردم. باورنکردنی بود.» او همچنین در مصاحبهای دیگر در مورد این تجربه اشاره کرده است: «این سختترین نقش عمرم بود. روزهایی بود که فکر میکردم این چه کاری است که میکنم؟ فقط در مورد تغییرات فیزیکی نبود. وقتی روح آن انسان را حس کردم همهچیز طور دیگری لذتبخش بود. برای تبدیل شدن به چرچیل باید مثل چرخ سوسیسسازی عمل کنی، تحقیق کنی و امیدوار باشی که خروجی خوب باشد.»
بهرغم سختیهای این نقش برای اولدمن این ماندگارترین تصویر باقی مانده از چرچیل در اذهان عمومی برای طرفداران است که از نظر اولدمن ارزشش را دارد.

نیکول کیدمن در «ساعتها» (۲۰۰۲)؛ افسردگی و صورت شکسته
کیدمن در نقش ویرجینیا وولف، نویسنده بزرگ انگلیسی، با چهرهای متفاوت ظاهر شد. بینیاش با پروتز تغییر کرد، خطوط صورتش شکستهتر شد، و گریم او را به زنی خسته، افسرده و در آستانه مرگ بدل کرد. بازی درخشان او نهتنها منتقدان را متحیر کرد، بلکه برایش اسکار بهترین بازیگر زن را نیز به ارمغان آورد. او بعدها گفت که اجرای این نقش، او را ماهها وارد افسردگی کرد.
این فیلم به کارگردانی استیفن دالدری براساس رمان میشل کانینگهام بودجه ۲۵ میلیون دلاری داشت و در نهایت مجموع فروشش با ۱۰۸ میلیون دلار رسید.
گریمورها در این فیلم یک بینی سیلیکونی بزرگ برای کیدمن ساختند که هر روز زمان زیادی برای نصب آن در حین گریم صرف میشد.
آن راث گریمور این فیلم در مصاحبه با نیویورک تایمز در مورد تغییرات شگفتانگیز نیکول کیدمن گفته بود: «به نیکول گفتم نمیتوانم یک کلاه از سال ۱۹۱۷ را روی سرت بگذارم در حالی که دماغت این قدر خوب است. بینی را در انگلیس برای او ساختیم و هر روز سه ساعت صرف نصب آن بینی لعنتی میشد.»
نیکول کیدمن نیز در بیانیهای در مورد تغییراتش گفته بود: «از ناشناس بودن لذت بردم. جالب بود که وقتی تریلر بیرون آمد کسی من را نمیشناخت. احساس کردم راهی برای درونم باز شد. چیزهایی درونم بود که به دلایلی نشان نمیدادم اما این راه باعث نمایان شدن آنها شد. لحظهای که این اتفاق در صحنه افتاد آماده بودم تا جان خودم را بدهم. من میتوانم سالها با آن بینی و صورت بمانم. وقتی همه چیز را کنار هم میبینی لذتبخش میشود.»

رونی مارا در «دختری با خالکوبی اژدها» (۲۰۱۱)؛ بدنی که سوراخ و زخمی شد
تغییرات شدید ظاهری اعم از اصلاح ابرو و سوراخکردن بدن برای نقش «لیزبث سالاندر»، زن هکر آسیبدیده. در این فیلم مارا ابروهایش را کاملاً تراشید، بدنش را کلی پیرسینگ کرد، رژیم غذایی خاصی گرفت و ظاهرش را با دقت تغییر داد.
او ساعتها فیلم مستند دید، روانشناسی شخصیتهای حاشیهنشین را مطالعه کرد و حتی در حین فیلمبرداری در تنهایی مطلق زندگی میکرد. این نقش، اولین نامزدی اسکار را برایش بههمراه آورد و شهرتی جهانی.
این فیلم که توسط دیوید فینچر کارگردانی شده است بودجهای ۹۰ میلیون دلاری در مقابل فروش ۲۳۳ میلیون دلاری داشت.
رونی مارا در این فیلم کاملا برای مخاطب غیرقابل تشخیص بود نه فقط برای تغییرات فیزیکی بلکه برای تغییراتی روانی که در تمام وجوده صورتش سایه انداخته بود.
مارا در مورد این نقش گفته بود: «رفتار عجیب، کتککاری، ناامیدی، تنهایی و همه آن موارد که در خودم ایجاد کردم تلاشی برای ورود به نقشی بود که جدا کردنش از خودم از ایجاد کردنش سختتر بود.»

جرد لتو در «فصل ۲۷» (۲۰۰۷)؛ ویلچرنشین شدن برای یک روانپریش
لتو برای ایفای نقش مارک دیوید چپمن، قاتل جان لنون، بدنش را کاملاً دگرگون کرد. افزایش وزن شدید سی کیلوگرمی، باعث شد پاهایش آسیب ببیند و مدتی روی ویلچر بنشیند. او با این تغییر، مردی روانپریش، چاق، و منزوی را بازسازی کرد.
اما خودش بعدها گفت که این نقش یکی از آزاردهندهترین تجربههای بازیگریاش بوده است.
جرد لتو درباره ای فیلم به کارگردانی و نویسندگی جرت شهفر میگوید: «این کار احمقانهای بود، من دچار نقرس شدم، کلسترولم به حدی بالا رفت که پزشکان برایم لیپیتور که برای افراد مسن است را تجویز کردند. بدنم در شوک بود. مشکلات پا بهحدی زیاد شد که با ویلچر تردد میکردم. این نقش فقط فیزیک من را تغییر نداد، لحن حرف زدنم و حتی احساساتم به دیگران را تغییر داد.»
او در یک خاطره جالب از زمانی که در اوج اضافه وزنش بوده است تعریف میکند: «در یک مهمانی مربوط به اسکار وقتی هنوز آن وزن را داشتم به دارون آرنوفسکی رسیدم و او من را نشناخت. با تعجب گفت: «میتوانم کمکی بکنم؟ وقتی خودم را معرفی کردم رسما روی زمین افتاد.»

اوج هنر بازیگری، جایی است که مرزها محو میشوند. مرز بازیگر و نقش، مرز ظاهر و باطن، مرز بدن و روان. این بازیگران، با عبور از مرزهای مرسوم، چیزی بیشتر از نقشهای درخشان به ما دادند، آن هم یادآوری اینکه حقیقت، گاه از دل تغییر بیرون میآید. تغییراتی واقعی، دردناک و بیواسطه.
۵۹۲۴۴