به گزارش اقتصادنیوز، مقوله «رقابت قدرتهای بزرگ به عنوان پدیدهای مربوط به قرن گذشته برای مدتی کمرنگ شد، اما دوباره این پدیده با قدرت بازگشت.» این مسئله باعث شد که دونالد ترامپ رئیس جمهور ایالات متحده در سال ۲۰۱۷ از یک سند استراتژی امنیت ملی جدید رونمایی کرد.
این سند در حقیقت باز تعریف مولفههای سیاست خارجه آمریکا در طول یک دهه گذشته و ارائه یک روایت یکجانبه از مفهوم خود و دیگری ارائه کرده است. در دوران پسا جنگ سرد، ایالات متحده بر خلاف دورههای قبل، به دنبال همکاری با سایر قدرتها و گنجاندن آنها در نظم جهانی یکجانبه به رهبری آمریکا بود. اما در اواسط دهه ۲۰۱۰، اجماع جدیدی شکل گرفت. دوران همکاری به پایان رسیده بود و استراتژی ایالات متحده باید بر رقابت با رقبای اصلی، یعنی چین و روسیه، متمرکز میشد. اولویت اصلی سیاست خارجی آمریکا روشن بود و آن چیزی جز پیشی گرفتن از مسکو و پکن نبود.
این عبارات بخشی از یادداشت فارن افرز است که اقتصادنیوز آن را در پنج بخش ترجمه کرده، بخش نخست با عنوان «ترامپ و فصل تازه یارگیری/ پشت پرده شکاف فراآتلانتیکی و هم صدایی آمریکا با پوتین و شی چیست؟/ جهان در استانه گذار به فصلی جدید قرار دارد؟» منتشر، بخش دوم با عنوان «کنسرت جدید قدرت ها، آیا فصل تازه ائتلاف بندی های جهانی فرا رسیده است؟/ ترامپ از شی و پوتین چه می خواهد؟» منتشر، بخش سوم با تیتر«معادلات پیچیده ترامپ در آستانه فصل تازه ائتلاف های نوین؛ آیا عصر فراتلانتیک به پایان رسیده است؟» ترجمه و در ادامه بخش چهارم آمده است.
دقیقا روایت مشخصی در مورد خطرات نیروهای ضدانقلابی وجود داشت که کنسرت اروپایی را به چالش میکشیدند. قدرتهای بزرگ اختلافات ایدئولوژیک خود را کنار گذاشتند و تشخیص دادند که نیروهای ملیگرای انقلابی که انقلاب فرانسه آزاد کرده بود، تهدیدی فراتر از رقابتهای محدود میان آنها برای اروپا ایجاد میکنند. در چشمانداز ترامپ از یک کنسرت جدید، باید با روسیه و چین به عنوان دو روح مشترک در سرکوب بینظمی فراگیر و تغییرات اجتماعی نگرانکننده رفتار شود.
ایالات متحده به رقابت با همتایان خود، به ویژه با چین در مسائل تجاری، ادامه خواهد داد، اما نه به قیمت کمک به نیروهایی که ترامپ و معاون رئیس جمهورش، جی. دی. ونس، آنها را دشمنان داخلی نامیدند. مهاجران غیرقانونی، تروریستهای بنیادگرا، جریانهای چپ و سیوسیالیسم به متاثر از چپ اروپایی و اقلیتهای جنسی، جملگی از دشمنان داخلی هستند که ترامپ و تیم او خطر آنان را جدیتر از رقابت با چین و روسیه میداند. برای اینکه کنسرت قدرتها مؤثر باشد، اعضا باید بتوانند بدون پایمال کردن حقوق همتایان خود، اهداف و منافع خود را دنبال کنند. در مقابل، پایمال کردن حقوق دیگران برای حفظ نظم میتواند هم قابل قبول و هم ضروری باشد.
این به معنای تقسیم جهان به حوزههای نفوذ مختلف است. مرزهایی که فضاهایی را ایجاد کردند که در آن یک قدرت بزرگ حق دارد نفوذ و سلطه نامحدود خود را به طور محدود و مدیریت شده اعمال نماید.
در کنسرت اروپا، قدرتهای بزرگ به همتایان خود اجازه دادند تا در حوزههای نفوذ به رسمیت شناخته شده مداخله کنند، مانند زمانی که اتریش در سال ۱۸۲۱ انقلابی را در ناپل سرکوب کرد و یا زمانی که روسیه ملیگرایان لهستانی را به طرز وحشیانهای سرکوب کرد. همانطور که بارها در طول قرن نوزدهم این کار را انجام داد. منطق یک کنسرت معاصر، منطقی است که ایالات متحده به روسیه اجازه میدهد تا برای همیشه قلمرو اوکراین را تصرف کند تا از آنچه مسکو آن را تهدیدی برای امنیت منطقهای میداند، جلوگیری کند و یا اینکه ایالات متحده نیروهای نظامی یا سیستمهای تسلیحاتی خود را از فیلیپین خارج کند و در عوض گارد ساحلی چین گشتهای کمتری در ساحل فیلیپین انجام دهد.
همانطور که اندرو بایرز در سال ۲۰۲۴، کمی قبل از اینکه ترامپ او را به عنوان معاون دستیار وزیر دفاع در امور جنوب و جنوب شرقی آسیا منصوب کند، پیشنهاد داد. یک طرز فکر هماهنگ حتی این ایده را که اگر چین تصمیم به کنترل تایوان بگیرد، ایالات متحده کنار خواهد ایستاد، تقویت میکند. در عوض، ترامپ کانادا، گرینلند و پاناما را تهدید میکند و از چین و روسیه انتظار عدم مداخله دارد.
همانطور که یک روایت هماهنگ به قدرتهای بزرگ این حق را میدهد تا سیستم را آن طور که میخواهند نظم دهند، توانایی دیگران را برای شنیده شدن صدایشان محدود میکند. قدرتهای بزرگ اروپایی قرن نوزدهم، حتی در مورد مسائلی با اهمیت حیاتی، اهمیت کمی به منافع قدرتهای کوچکتر میدادند. در سال ۱۸۱۸، پس از یک دهه انقلاب در آمریکای جنوبی، اسپانیا با فروپاشی نهایی امپراتوری خود در نیمکره غربی روبرو شد. قدرتهای بزرگ در اکس-لا-شاپل گرد هم آمدند تا در مورد سرنوشت امپراتوری اسپانیا تصمیم بگیرند و در مورد اینکه آیا باید برای بازگرداندن قدرت سلطنتی مداخله کنند یا خیر، بحث کنند. اما اسپانیا به میز مذاکره دعوت نشد. به همین ترتیب، به نظر میرسد ترامپ علاقهی کمی به دادن نقشی به اوکراین در مذاکرات بر سر سرنوشتش دارد و حتی تمایل کمتری به وارد کردن متحدان اروپایی به اینمذاکره دارد. ترامپ گفته بود که او و پوتین و نمایندگان آنها با تقسیم حقوق و وظایف، این مشکل را حل خواهند کرد. کیف فقط باید با نتایج آن کنار بیاید
در برخی موارد، واشنگتن باید به پکن و حتی مسکو را به عنوان شریک بنگرد. به عنوان مثال، احیای کنترل تسلیحات یک تحول خوشایند خواهد بود، تحولی که مستلزم همکاری بیشتری نسبت به خوانش رقابت قدرتهای بزرگ نیاز دارد. و از این نظر، روایت کنسرت میتواند جذاب باشد. با واگذاری نظم جهانی به افراد قدرتمندی که کشورهای قدرتمند را رهبری میکنند، شاید جهان بتواند به جای درگیری و بینظمی، از صلح و ثبات نسبی برخوردار شود. اما این روایت، واقعیتهای سیاست قدرت را تحریف میکند و چالشهای مرتبط با اقدام هماهنگ را مبهم میسازد. از طرف دیگر، اگرچه ترامپ ممکن است فکر کند که تعیین و مدیریت حوزههای نفوذ آسان خواهد بود، اما اینطور نیست.
حتی در اوج دوره کنسرت، قدرتها برای تعریف مرزهای نفوذ خود با وجود مساعی سیاسی، با چالش روبهرو بودند. اتریش و پروس پیوسته بر سر کنترل کنفدراسیون آلمان با هم درگیر بودند. فرانسه و بریتانیا برای تسلط بر کشورهای کوچک تلاش میکردند. تلاشهای طرفین برای ایجاد حوزههای نفوذ نیز به همان اندازه مشکلساز بود. در کنفرانس یالتا در سال ۱۹۴۵، روزولت، جوزف استالین رهبر اتحاد شوروی و وینستون چرچیل نخستوزیر بریتانیا، مدیریت مشترک و مسالمتآمیز جهان پس از جنگ جهانی دوم را در نظر داشتند. در عوض، آنها خیلی زود خود را در حال نبرد در مرزهای حوزههای مربوط به خود یافتند. ابتدا آلمان در کانون رقابت بر سر ایجاد نظم جدید بود و بعدها به دیگر مناطق پیرامونی مانند کره، ویتنام و افغانستان تسری یافت.
امروزه، به لطف وابستگی متقابل اقتصادی ناشی از جهانی شدن، تقسیم دقیق جهان برای قدرتها حتی دشوارتر خواهد بود. زنجیرههای تأمین پیچیده و جریانهای سرمایهگذاری مستقیم خارجی، مرزهای تعیین شده را به چالش میکشند. و مشکلاتی مانند بیماریهای همهگیر، تغییرات اقلیمی و گسترش سلاحهای هستهای به سختی محدود به یک حوزه بسته خواهد شد. به نظر میرسد ترامپ فکر میکند که یک رویکرد معاملهگرایانهتر میتواند از اختلافات ایدئولوژیکی بکاهد و ممکن است از موانعی که برای همکاری با چین و روسیه ممکن است ایجاد شود، جلوگیری کند. اما علیرغم اتفاق و وحدت نظر قدرتهای بزرگ، توافقها اغلب به جای کاهش اصطکاکهای ایدئولوژیک، آنها را پنهان میکنند. مدت زیادی طول نکشید که چنین شکافهایی در درون کنسرت اروپا پدیدار شد. در سالهای اولیه آن، قدرتهای محافظهکار، اتریش، پروس و روسیه، یک گروهبندی انحصاری به نام اتحاد مقدس، را برای محافظت از سیستمهای دودمانی خود تشکیل دادند. آنها شورشها علیه حکومت اسپانیا در قاره آمریکا را یک تهدید وجودی میدانستند، تهدیدی که نتیجه آن در سراسر اروپا طنینانداز شد و از این رو، نیاز به واکنش فوری برای بازگرداندن نظم داشت. اما رهبران بریتانیای لیبرال، این شورشها را اساساً لیبرال میدانستند. اگر چه بریتانیاییها نگران خلاء قدرتی بودند که میتوانست در پی این انقلابها ایجاد شود، اما با این وجود تمایلی به مداخله نداشتند. در نهایت، بریتانیاییها با یک کشور لیبرال نوظهور یعنی ایالات متحده همکاری کردند تا نیمکره غربی را از مداخله اروپاییها دور نگه دارند و به طور ضمنی از دکترین مونرو با قدرت دریایی بریتانیا حمایت کنند.